با عشق و گذشت همه چیز حل می شه!
این دفعه جلسه مشاوره دسته جمعی است که برای سانی تشکیل شده . اون فکر می کنه می شه زندگی رو بی حساب و کتاب و فکر شروع کرد وبعد همه چیز با عشق و گذشت چیز حل می شه!
سرویس ما و زندگی به دخت؛ فریبا انیسی/
پا روی پا انداخت تا همه شاهد باشند کفش رو فرشی اش مارکه و بلند داد کشید: این حرف آخرمه؟
ماری گفت: حرف اولت هم همین بود. فرق حرف اول و آخر چیه؟
سانی چشم غره ای به ماری رفت و گفت: به آمار یک نگاهی بیانداز . چشمت را باز کن. قرن بیست و یکم هستیم. این حرف های خاله زنکی را رها کن. در میان آمار سال پیش 441 ازدواج داشتیم که تفاوت سن زن و مرد بین 16 تا 20 سال بوده…
چشم ماری سرتق چهار تا شد. سانی ادمه داد: تازه هفت ازدواج هم بوده که بیش از بیست سال تفاوت سنی بوده!
نیلا بلا جوش آورد که: آخر مرد چهل ساله چه طوری می تواند دختر بیست ساله را درک کند؟
ماری و سانی با هم سر برگرداندند که: مرد چهل ساله ؟!
– آره دیگه…
– اشتباه تو اینجاست. منظور من ازدواج هایی بود که زن از مرد بزرگتره!
چشم نیلا چهل تا شد از زور تعجب و داد زد : نه!… آخه بیست سال، چرا؟ …
– چه عیبی داره. تازه من و اردلان فقط چند سال تفاوت سنی داریم نه بیست سال.
نیلا گفت: فکر کن تو سی سالته و اون بیست و شش سال. تجربه اش از تو کمتره. تو زندگی نا پخته تره..
– خوب تجربه من هست.
– گاهی تحمل خامی و بی تجربگی اش را نداری و از اینکه در مورد برخی از مسائل زندگی به اندازه تو نمی داند و به سرعت تو برخی چیزها را یاد نمی گیرد، ناراحت می شوی . باید شاهد بزرگ شدن او باشی یا آزمون و خطایش برای به دست آوردن شغل، جایگاه اجتماعی، حل مشکلات شخصی و ارتباطی اش را شاید نتوانی تحمل کنی…
ماری سری تکان داد وگفت: فراموش نکن اعتماد به نفس و مهارت هایی که ساده و عادی تلقی می کنی، در طول سال ها تجربه، آزمون و خطا به دست آمده و شاید دیدن تقلاهای فرد دیگری برای رسیدن به جایگاه فعلی تو، بعد از مدتی خسته کننده و کسالت آور شود.
– خوب با عشق و گذشت همه چیز حل می شه!
– تو میشی چهل سال اون می شه سی و شش سال. از تو سبقت می گیره و همسری را که به خاطر تغییرات هورمونی و شرایط بدنی اش به سراشیبی نزدیک شده را جا می گذارد. تو دارای اقتدار می شی و او را کنترل می کنی. دائم تعیین تکلیف می کنی. او اعتماد به نفسش را از دست می ده و گاهی از تو دستور میگیره به جای آن که با تو مشورت کند.
– خوب با عشق و گذشت همه چیز حل می شه!
– تفاوت سنی که زیاد باشد به سمت مادری میری، پند و اندرز دادن یا مراقبت های بی دلیل. دلیل این اتفاق هم ساده است. اشتباهاتی که او امروز مرتکب می شود، قبلا انجام داده ای و نمی توانی بپذیری که یک نفر به خاطر بی خبری از راه حل های ساده، راه خود را طولانی کند یا راه اشتباهی را انتخاب کند. کم کم به مرور از او فردی ناتوان و نابالغ می سازی، بلکه زمینه شورشی علیه خودت را فراهم می کنی، مثل بچه ای که روزی از امر و نهی مادرش خسته می شود و به دنبال استقلال می گردد، همسرت هم روزی از رفتارهای رئیس مآبانه یا حمایت بیش از حدت خسته می شود و می خواهد تمام این قید و بندها را پاره کند!
– اون قول داده هیچ وقت مرا رها نکنه. جزء مهریه سنگین من دست و پایش هم به عنوان مهریه هست!
نیلا بلا چشمانش را ریز کرد و گفت: خوب تو ثبات مالی داری، شخصیت قوی، همسرت را هم که درآمد کمتر و ثبات کاری نداره بی عرضه نمی دانی… به خاطر او مجبوری از علایقت دست بکشی، از علایق گروه سنی خود فاصله بگیری و به جای معاشرت با دوستان هم سن و سال، با گروه دوستی او رابطه بیشتری برقرار کرده و مثل آنها رفتار می کنی تا جوان تر به نظر برسی. از سبک پوشش گرفته تا جنس تفریحاتت ؛ تحولی که بعد از مدتی تورا از خود واقعی دور می کند. شاید هیجان انگیز باشد اما یادت نرود آدم ها بعد از مدتی زندگی هیجان انگیز، باز هم می خواهند به روزهای قبلی¬شان برگردند و با عادت های شان زندگی کنند… ( صدای نیلا بلا پایین آمد و با صورت جمع شده به سانی که با دهان باز او را نگاه می کرد ادامه داد:) تازه، بودن در کنار مردی از تو جوان تر است و در اوج آمادگی جسمانی، تو را به تردید می اندازد. با دیدن هر چروک یا افتادگی کوچک در صورت، از دست دادن تناسب اندام یا پیدا شدن گاه و بی گاه یک تار موی سفید در سر، تردید می کنی…شک، بی اعتمادی، حضور او در اجتماع و در کنار زنان جوان تر،… از نظرت یک تهدید تلقی میشه.
ماری سرتق گفت: شاید وقتی بله گفتی، اعتماد کامل داشتی، اما کم کم به کوچک ترین رفتاری که او انجام می دهد حساس می شوی. … تازه چون دخترها از لحاظ جسمی و عقلی زود تر بالغ می شوند، از معکوس بودن اختلاف سنی ازدواج لطمه زیادی می بینند. وقتی به سن یائسگی می رسی این تفاوت سنی خودش را بیشتر نشان می دهد و دردسر ساز می شه . تازه حرف و سخن اطرافیان به خصوص فک و فامیل او بماند که جوجه دو روزه نصیب کفتار هفتاد ساله شده و…
– اما ما فقط…
– باز هم این تویی که تصمیم می گیری.
سانی متفکر بدون خداحافظی بلند شد تا به حیاط برود. عمه گوهر از آشپزخونه بیرون آمد وگفت: چی شد؟
– ما سعی خودمون را کردیم.
بی حواس پریدم وسط حرف بچه ها که: عمه چرا خودت چیزی نگفتی؟
نگاه عاقل اندر سفیه عمه یادم آورد که عمه از شوهر دومی اش هفت هشت سالی بزرگتر بوده!
/انتهای متن/