سرویس فرهنگی به دخت/
مارگارت میچل، نویسنده معروف آمریکایى در هشتم نوامبر ۱۹۰۰م در آتلانتای ایالت جورجیا به دنیا آمد. پدرش رئیس انجمن تاریخ و مردی برجسته بود. مادر و برادرش نیز چون پدر به تاریخ عشق میورزیدند. در این محیط بود که مارگارت به وقایع جنگ داخلی منطقه خویش علاقه شدیدی یافت.
وی بعدها به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت، اما مرگ مادر راه زندگی او را تغییر داد و ناچار شد که به کانون خانوادگی، به کنار پدر و برادرش بازگردد. مارگارت چندی به روزنامهنگاری پرداخت اما در ۱۹۲۶م آسیبی که بر اثر حادثهای بر پایش وارد آمد، او را از ادامه کار روزنامهنگاری بازداشت. در همین سال بود که مارگارت نوشتن رمان تاریخی و معروف خود را به نام «بربادرفته» آغاز کرد سرانجام، کتاب در بهار ۱۹۳۶م منتشر شد و پیروزی برقآسائی بهدست آورد، و بهسرعت به شانزده زبان ترجمه شد، حتی به شیوه خط نابینایان به چاپ رسید و فیلم سینمایی بلندی که در ۱۹۴۰م از آن ساخته شد، که موفقیت زیادی به دست آورد “بربادرفته” تنها اثر مارگارت میچل است.
داستان برباد رفته در مورد زندگی دختر جوان، زیبا و متمولی به نام اسکارلت است، این دختر از نظر شخصیتی، بسیار باهوش و جسور است و هر چند شخصیت باوقار و انساندوستی ندارد(به گفته ی همسرش یک خانم واقعی نیست!) ولی همیشه آرزو دارد روزی مثل مادرش یک بانوی کامل باشد .اسکارلت از اول داستان عاشق پسر نجیب زاده ای به نام اشلی است،(عشقی که تا انتهای داستان ادامه میابد) ولی برخلاف انتظار او اشلی با دختر خاله ی خود ملانی ازدواج میکند. ملانی مهم ترین نقطه ی عطف داستان است.او دختری آرام، خجالتی،با ایمان و بسیار خوش قلب است و تا حدود زیادی به تصویری که اسکارلت از بانوی کامل در ذهنش دارد شبیه است اما اسکارلت به خاطر حسادت تا فصل پایانی داستان این امر را نمیپزیرد.
داستان برباد رفته از 16 سالگي اسكارلت شروع ميشود و تا 28 سالگي وي ادامه پيدا ميكند، بنابراين طول زمان جاري داستان 12 سال از 1861_ 1873 ميلادي است، بخشي از اين داستان در دوره جنگهاي شمال و جنوب امريكا بر سر بردهداري ميگذرد،
داستان «بر باد رفته» داستاني پرماجراست و جزء داستانهاي عاشقانه محسوب ميشود، به يك معنا ميتوان گفت رماني عاشقانه است، اين كتاب به لحاظ بستر قرار دادن جنگ شمال و جنوب آمریکا بر سر مسئله برده داری، بدل كتاب «كلبه عمو تام» اثر “هريت بيچر استو ” محسوب ميشود، وي دختر و همسر كشيشي است كه از نگاه شماليها و در بدو جنگ مذکور اين داستان را نگاشتهاست. «بربادرفته» از ديدگاه جنوبيها و مدتها پس از جنگ نوشته شده است.
شخصیت رت باتلر در اواسط داستان به عنوان پای ثابت به میان کشیده می شود او مردی است خوش قیافه، شوخ طبع ،منفعت طلب و خودخواه که درست مثل اسکارلت برای هیچ ارزشی به جز منفعت خودش ارزش قائل نیست. در ابتدای داستان تا نیمه ی کتاب رت مثل شبهی است که در مواقع ضروری ظاهر می شود و بعد دوباره غیبش می زند ولی از نیمه ی داستان به بعد او پای ثابت داستان می شود و مثلت عشقی اسکارلت، اشلی و رت را می سازد. شخصیت رت در رمان برباد رفته مکمل و مشابه اسکارلت است ولی اسکارلت تا پایان داستان نمی خواهد این تشابه را بپذیرد چرا که او از شخصیت واقعی خودش را در پس شخصیت مادرش می بیند (چیزی که وجود خارجی ندارد) میبیند و تنها در فصل آخر داستان حاضر به رویارویی با واقعیت می شود.
در این رمان بيهيچ ترديدي «اسكارلت» شخضيت اول، «رت باتلر» شخصيت دوم، «اشلي» شخصيت سوم و «ملاني» شخصيت چهارم اين داستان هستند، شخصيتهاي بعدي فاصله زيادي با اين چهار شخصيت دارند، پدر اسكارلت به دليل حضور بيشترش شخصيت پنجم و مادر وي شخصيت ششم اين داستان محسوب ميشوند.
مشكل اصلي اسكارلت از ابتدا تا انتهاي داستان عشق او به اشلي است، البته تصور ميكند اين عشق وجود دارد و نويسنده هم خيلي زود وارد مسئله اصلي داستان ميشود كه از اين نظر داستان خوبي است و تا آخرين صفحه داستان اين عشق وجود دارد كه از اين لحاظ رماني نمونه است، اين انسجام در رمانها كمياب است.
در طول داستان بعد از فرار از آتلانتا اسکارلت مرتب کابوس میبیند کابوسهایی که نویسنده در انتهای کتاب با هوشمندی تعبیرش میکند، پناهگاهي كه «اسكارلت» در كابوسهايش به دنبال آن می گشت و نميديد، «رت» همسرش است کسی که به نوعی همزاد اسکارلت محصوب می شود.
این رمان با وجود نقاط قوت خود مثل هر رمان دیگری خالی از ضعف نیست برای مثال جنگ، فقر، گرسنگي بر روي عموم مردم اثر ميگذارد، ولی در اين داستان «اسكارلت»، «رت» و «ملاني» در اوج جنگ و تبعات سنگین و فراگیر آن، يك لحظه از خواستههاي نفسانی خود دست بر نميدارند که این مسئله باعث می شود شخصیت های داستان بیشتر به تیپ نزدیک باشند تا شخصیت های باورپذیر. در این بین تغییرات شخصیت رت از همه ی 140 شخصیت رمان بارز تر است چرا که او به خاطر دخترش بعد از سالها در یک سری حرکات زندگی اش تغییراتی انجام میدهد ولی اسكارلت تغيير چنداني نميكند.او از ابتدای داستان همه را براي خود ميخواهد و به دنبال دوست داشته شدن از سوي ديگران است و تا متوجه ميشود فردي او را دوست دارد او را كنار ميزند. در حاليكه عشق هميشه اينگونه نيست و لااقل در مفهوم شرقي؛ فرد با وجود بي وفاييهاي فراوان، معشوق را رها نميكند. عشق از نظر «اسكارلت» يك معامله است و از نظر رت باتلر عشق یک بازی است هر چند که در بعضی قسمت های داستان نویسنده سعی دارد احساسات رت را طور دیگری نشان بدهد که در شخصیتپردازی رت غیر معقول است!…
تمام تلاش اسكارلت در عشق بدست آوردن علاقه و توجه دیگران است.نكته كليدي حلال بسياري از مشكلات داستان در همين است كه فردي نبايد علاقهاش به «اسكارلت» و یا«رت»را ابراز كند، در غير اينصورت ديگر کارش تمام است. در مجموع بیان این نکته خالی از لطف نیست که این رمان به خاطر قدرت بالای نویسنده در همراهی مخاطب یکی از معدود رمان هایی است که از ابتدا تا انتها مخاطب را پای خود مینشاند.
/انتهای متن/