سرویس زنگ تفریح به دخت/
دختر و پسر کوچکی با هم در حال بازی بودند, پسر تعدادی تیله و وشرنگ و دختر چند تایی شیرینی خوشمزه با خود داشت.
پسر به دختر گفت: من همه تیله هایم را به تو می دهم و تو هم در عوض همه شیرینی هایت را به من بده.
دختر بلافاصله قبول کرد، پسر بدون اینکه دختر متوجه شود قشنگ ترین تیله را یواشکی زیر پایش پنهان کرد و مابقی تیله ها را به دختر داد.
ولی دختر روی قولش ماند و هر چه شیرینی داشت به پسرک داد.
همان شب دختر مثل فرشته ها با آرامش خوابید ولی پسر نمی توانست بخوابد چون به این فکر می کرد همانطورکه خودش بهترین تیله اش را به دختر نداده ، حتما دختر هم چنذ تا شیرینی قایم کرده و همه را به او نداده!
عذاب وجدان همیشه با کسی است که صادق نیست
آرامش با کسی است که صادق است.
/ انتهای متن/