آخرالزمان

حرف های لحظات دلتنگی آدمها در آخرالزمان، که شاید در همه دنیا همین باشد، از زبان یک شاعر بهتر بیان می شود:

0

سرویس فرهنگی به دخت

اهورایی ترین! بشنو برایت قصه ای دارم

از این وحشت سرای غم زده عمری است بیزارم

شبی که بوی نامردی وزید وخانه شد پر درد

و زیر پای همسایه صداقت راه را گم کرد

کبوتر بال و پر می زد وهر سو مرگ سر می زد

افق لبریز وحشت بود کسی با مشت در می زد

و مه بود و هوا مبهم، و کوله بار ها سنگین

دل هر آدمک هرجا به قدر قرن ها غمگین

و کرکس ها که می خوردند لاش عشق را هرسو

و ابلیسان که می بردند دل ها را به صد جادو

و ایمان داشت خط می خورد، پاکی دست و پا می زد

وفا هم روی خاکی خشک ، باران را صدا می زد

و عصر تلخ اینترنت که عصر برج و برجک شد

و رد پای انسان ها به شکل آدمک  حک شد

و طغیان اقاقی ها که از هجران بلبل بود

و ناآرامی دریا که از موج تطاول بود

غریو رعد استبداد و آتشپاره های منگ

و مشتی لاشخور بالای نعش لاله ها دلسنگ

و افیون تباهی ها و افسون دو رنگی ها

که می بردند دل را تا ته چاه فرنگی ها

زمینی یکسره آتش، زمانی یکسره فریاد

مسیری روبرو بن بست ، راهی هرچه باداباد

اهورایی ترین! این خانه مشتی یاس می خواهد

برای با صفا گشتن، زمین، احساس می خواهد

اهورایی ترین! برگرد این ویرانه را جان باش

شب وحشت سرای درد را خورشید ایمان باش …

سمیه موحدی مهر/انتهای متن/

درج نظر