آرشیو دسته بندی

داستان

رمان / بدون توهرگز 10

جنگ که شروع شد، علی راهی جبهه شد و هانیه هم بدنبالش به بیمارستان صحرایی نزدیک جبهه رفت تا هر چه ممکن است نزدیک او باشد. تا این که یک روز وقتی که هانیه در میان خیل مجروحان علی را دید...
بیشتر بخوانید...

رمان /بدون تو هرگز8

بچه دوم هانیه بدنیا آمد در حالی که از علی هیچ خبری نبود. حتی معلوم نبود زنده است یا نه. ساواک هانیه را هم هر چند وقت یک بار دستگیر و آزاد می کرد چون مدرکی برعلیه او نداشت. اما یک بار که او را دستگیر کرد دیگر آزادش نکرد و او همانجا در زندان…
بیشتر بخوانید...

رمان /بدون تو هرگز6

علی وقتی فهمید که هانیه با میل خودش مدرسه را ترک نکرده و مشتاق درس خواندن است، به اصرار او را در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کرد. پدر هانیه ولی از شنید خبر مدرسه رفتن دوباره هانیه سخت عصبانی شد و به حالت اعتراض و به قصد بهم زدن این وضع به خانه…
بیشتر بخوانید...

رمان/ بدون تو هرگز5

بچه اول هانیه به دنیا آمد وقتی که همسرش علی آقا نبود. او صاحب یک دختر شد. پدر هانیه از خبر بدنیا آمدن این دختر کلی عصبانی شد و اوقات تلخی کرد. وقتی علی آقا رسید، مادر هانیه با ترس و لرز و نگرانی خبر آمدن یک نوزاد دختر را به او داد... علی…
بیشتر بخوانید...

رمان/بدون تو هرگز 3

هانیه وقتی مطمئن شد که پدرش اجازه ادامه درس را به او نمی دهد و می خواهد شوهرش بدهد، علی رغم مخالفت شدید پدرش به یک خواستگار طلبه اش جواب مثبت داد و با نقشه ای که برای راضی کردن پدرش کشید او را در عمل انجام شده قرار داد.
بیشتر بخوانید...

رمان/بدون تو هرگز2

هانیه دختری عاشق درس و مدرسه است و پدرش مردی عصبی و بداخلاق که دنبال این است که زودتر او را شوهربدهد. پس پروده اش را از مدرسه می گیرد تا او درس را کنار بگذارد اما هانیه بنای مقاومت و جنگیدن دارد.
بیشتر بخوانید...

رمان/بدون تو هرگز 1

این، واقعی است از زندگی دختری که برای فرار از خانه پدری و قهر و خشونت پدر به ازدواجی ساده با یک طلبه تن داد اما خیلی زود دانست که این ازدواج کلید خوشبختی را به دست او داده است.
بیشتر بخوانید...

داستان/ ستاره

ستاره از سر شب برای بچه‌ها قصه می‌ گفت تا زودتر بخوابند. نمی‌خواست شاهد جر و بحث احتمالی پدر و مادرشان باشند. برای اولین‌ بار منتظر نماند تا احمد بیاید و شامش را خورد. حس می‌کرد دارد سبک‌ تر می‌شود. آن شب احمد برخلاف شب‌های این چند مدت…
بیشتر بخوانید...

گلدون پژمرده

سه روز پیش بود دیدمش با یکی از دخترای ترم بالاتر، همون روز که گفتم بریم نمایشگاه. تو می­ خواستی کود برای این گلدون عزیزکرده ­ات بگیری، اون موقع شاداب بود. یادته از گذشته گفتی، گفتی سالها منتظری اون موقع دانشجوی کشاورزی بودی اونم همینطور،…
بیشتر بخوانید...