داستان/ ستاره

ستاره از سر شب برای بچه‌ها قصه می‌ گفت تا زودتر بخوابند. نمی‌خواست شاهد جر و بحث احتمالی پدر و مادرشان باشند. برای اولین‌ بار منتظر نماند تا احمد بیاید و شامش را خورد. حس می‌کرد دارد سبک‌ تر می‌شود. آن شب احمد برخلاف شب‌های این چند مدت…