داستان/راهنما

صدای آب جوی را شنیدم . خبری ازصدای ماشین نبود. دست بردم روشنش کنم، نشد. فقط استارت خورد . " خانم رفتی تو جوب " سرم به راست چرخید . پیرمرد افغانی لبخند زد . بقیه شان هاج و و اج نگاهم می کردند . "بد پیچیدی خواهر ، رفتی تو جوب .. نگاه کن !"…