آخرین روزهای زیبای باهم بودن…

همسر شهید سردار حاج حسین همدانی خاطرات قشنگی دارد از سرداربزرگ مدافع حرم  شهید حسین همدانی، مخصوصا از  روزهای آخر.

0

غذا بخوریم یا شرمندگی

کمردرد باعث شده بود برای امور خانه از خانمی کمک بخواهم. اما وقتی حاج آقا بود خودش همه کارها را می کرد. نمی گذاشت غیر از خودش کسی کاری بکند. غذامی پخت ، خانه را جمع و جور می کرد ، میز غذا را می چید و بعد صدای مان می کرد و ماهم مانده بودیم غذا بخوریم یا شرمندگی.

 

قبل رفتن دستی به این فریزر بکشم

جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود. بلندشدم و بیرون رفتم. چشم هایم از تعجب گرد شد. حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن. گفتم: مگه شما بیرون نبودید؟ کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید ؟

نگذاشت حرفم را ادامه بدهم. لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد می کند گفتم قبل رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی…

بعد از فارغ شدن از تمیز کردن فریزر رفت سر وقت غذا و میز غذا و زنگ زد همه ی بچه ها جمع شدند .

وقت غذا که شد و همگی دور هم جمع شدیم حاج آقا دست پختش را به همه تعارف کرد و گفت: بفرمایید آخرین دست پخت بابا!

 

جانمازش را جمع کرده بود

وقتی خبر شهادت حاج آقا را شنیدم به اتاق رفتم. جانمازش را که سالها به رسم همیشگی اش باز بود جمع کرده بود و من دیر متوجه شدم.

/انتهای متن/

 

 

 

درج نظر