من کیستم؟

“کیتلین اوکانر”دختر جوان امریکایی در راه بازگشت به خانه، از خاطراتش در کنفرانس اوربان “افریقای جنوبی” و یه عالمه اوقات خوش در آن می گوید …

2

سرویس فرهنگی به دخت/

برگرفته از رمان who i am نوشته:M elody Cartson

باید قبول کنم یه جورایی حس امیدواری هم دارم و این شانس را داشتم که با تعدادی گروه اعزامی صحبت کنم. این گروه های اعزامی بیشتر روی کمک به کودکان نیازمند تمرکز دارن. یه جورایی مثل بچه های زاغه نشین تو مکزیکو . متاسفانه این طور به نظر می رسه ،که کودکان زاغه نشین تنها مشکل غیر معمول نیست. مخصوصا در امریکای لاتین. برای همین این همه جزوه و آدرس و ایمیل و…جمع کردم و می خوام با یک گروه اعزامی رابطه برقرار کنم تا اطلاعات بیشتری در این مورد گیر بیاورم. البته این اتفاقات برای من ارزشمند هستند. باید اشاره کنم این به خاطر دعاهایی که برای خدا کردم من را راهنمایی کرده از آنجا که خودم را می شناسم اگر به خاطر دعاهایم نبود حتما الان ترسیده بودم.

یک وقت هایی بود که تعجب می کردم که اصلا من چرا به این کنفرانس آمدم؟ چون تقریبا همه ی افرادی که اعزام شدن و من باهاشون صحبت کردم از من می پرسیدن :” قبل از شروع کار، تو مکزیکو، کالج را تمام کردی؟”.

یک مرد مسن که کاملا منو به هم ریخت گفت:” جوون های بی تجربه مثل تو ،باعث می شن افراد اعزامی بد نام شناخته بشن.” واقعا ممنون! این حرف باعث شد یه جورایی روز منو ساخت!!

اگر چه یک خانمی هم به من پیشنهاد داد که تعطیلات تابستان را تو مکزیکو بگذرونم وبقیه درس های کالج را طی ادامه ی سال تحصیلی بخونم. این پشنهاد برام کمی تشویق کننده بود.

با این حال من آنجا فقط ایستاده بودم ؛انگار فقط یک صورت بودم بین آن همه جمعیت. بین هزاران جوانی که لااقل بیشترشون تحصیلات کالج را تمام کرده بودند.

در حقیقت خجالت آورتر این بود که الان احساس می کنم یک قطره خیلی خیلی کوچک در اقیانوس بزرگی هستم. از این متعجبم که یک کم بزرگتر بودن من چه تاثیری در کار کردن من دارد؟ با این حال دوباره اقرار می کنم که شاید یه کم خسته ام .به خاطر سرما خوردگی احساس بی حالی می کنم. فکر کنم باید با تمام وجودم به خدا اعتماد کنم.

باید اضافه کنم که تو راه برگشت همش چشمم دنبال “جاش” و بقیه پسرها بود طبیعتا اونا توی خوابگاه پسرها بودن و من تو خوابگاه دختر ها . همون طور که گفتم “جاش” منو نادیده می گرفت … فکر کنم این چیز خوبیه ! این جریان یه جورایی بهم اجازه داده تا بیشتر روی ماجرای اعزام و بچه های زاغه نشین تمرکز کنم. اگر چه فهمیدم که تعدادی از دختر ها همون جوری که من بهش نگاه می کنم نگاه می کنن! خیلی خوب من اصلا حسودی نمی کنم ،نه دقیقا!

فکر کنم خسته ام و می خوام برم خونه! وای خدا نمی تونم واسه خوابیدن تو تخت خودم بیشتر از این صبر کنم!

ادامه دارد

ترجمه: ریحانه بی آزاران/انتهای متن/

نمایش نظرات (2)