مگه نه؟

توي زندگي گاهي اوقات چيزاي خوبي به تورمون ميافته، گرفتارمون ميشن و ما از اين گرفتاري ته دلمون غنج ميره…

1

سرویس ما و زندگی به دخت/

براي خيلي از ما پيش اومده كه گرفتار شيم. يا حتي ديگرون رو گرفتار كنيم، گرفتاري از هر نوعش كه باشه ما رو روزها و ماه ها مشغول مي‌كنه، نه اصلا يه جور ديگه بگم، توي زندگي گاهي اوقات چيزاي خوبي به تورمون مي‌افته، گرفتارمون مي‌شن و ما از اين گرفتاري ته دلمون غنج مي‌ره، به خصوص اگه اونايي كه گرفتارمون مي‌شن از جنس آدميزاد باشن، گاهي هم خودمون گرفتار مي‌شيم، گرفتار آدما و چيزاي دوروبرمون، خواسته‌هامون و آرزوهامون.اما گاهي هم يه جور ديگه گرفتار مي‌شيم. گرفتار فكر خودمون، گرفتار تصوراتمون، گرفتار پيش‌بيني كردن هامون، گرفتار دلهره‌هامون، گرفتار خودساخته‌هامون، گرفتار دلخوري‌هامون، گرفتار شلوغي ذهنمون، گرفتار ترديدهامون.و اين جوريه كه هي درگيريم. خودمون با خودمون، خودمون با آرزوهامون، با امروزمون، و حتي فردامون و زمان هي مي‌گذره و مي‌گذره، دست آخر يه روز مي‌ياد كه به جايي مي‌رسيم پر از تاسف، اون وقت با خودمون مي‌گيم خيلي ارزشش رو داشت اگه همون موقع خودمون رو به هر قيمتي از دست قلاب ها و بندها رها كرده بوديم.حتي به قيمت از دست دادن بعضي چيزها! پيش اومده مگه نه؟

/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)