من با زور اسلحه زن گرفتم

در منطقه جنگی که باشی، مراسم خواستگاری با اسلحه انجام می شود و سرعقد، داماد با لباس سپاهی حاضر می شود و عروس که امدادگر مجروحان جنگی است با چادر مشکی . مهریه عروس هم می شود کتاب های آقای مطهری و بهشتی.

0

«عصمت چراغی» در جریان جنگ تحمیلی امدادگر مجروحان جنگی بود ومحافظ جان یکی از فرماندهان جنگی در بیمارستان جبهه.  خواستگارش با اسلحه به خواستگاریش می آید و سر سفره عقد آقا داماد با لباس سپاهی می آید و عروس خانم با چادر مشکی.

 چراغی در خاطراتش بیان می‌کند:

دوران جنگ تفکری وجود داشت که گمان می‌کردند حضور زنان در صحنه جنگ باعث دستاویزی و خطرآفرین است. این در حالی است که در آن زمان زنانی همچون زهرا حسینی تا لحظه سقوط خرمشهر در منطقه ماندند و حماسه آفریدند.


محافظ فرمانده

به خاطر دارم روزی یکی از برادران سپاه به سراغم آمد و یک مجروح موجی را نشانم داد و گفت:

 «این مجروح، یکی از فرمانده گردان‌های سپاهی است. مراقب وی باشید.»

 آن زمان منافقین در بیمارستان‌ها نفوذ کرده و عامل افزایش تعداد شهدا می‌شدند. از این رو علاوه بر معالجه مجروحان باید مراقب منافقین هم می‌بودیم. مراقبت از این فرمانده سپاه برایم مسئولیت سنگینی بود. زمانی که وی را به هواپیما رساندم، گویی بار سنگینی از روی دوش‌هایم برداشته شد.

رضایت مادرم برایم مهم بود

با توجه به فعالیت‌هایم، خواستگارهای متفاوتی داشتم اما به دنبال کسی بودم که همانند خودم باشد و مانع فعالیت‌هایم نشود. یکی از دوستانم، یکی از برادران سپاه را به من معرفی کرد. سال ۶۰ به همراه جمعی از دوستان سپاهی‌اش، سپاه هفتکِل (استان خوزستان) را تشکیل داده بود. چندین جلسه صحبت کردیم. روحیات نزدیکی داشتیم اما به جهت سپاهی بودن، با مخالفت مادرم روبرو شدیم. خطاب به مادرم گفتم: «ما خودمان در اهواز زندگی می‌کنیم. این جا هم جبهه است و احتمال وقوع هر اتفاقی هست.»

از آنجایی که پدرم در قید حیات نبود، رضایت مادرم برایم مهم بود. یک سال طول کشید تا مادرم به این ازدواج راضی شد. رضایت مادرم هم ماجرای جالبی دارد.

خواستگاری مسلحانه

برای جلب رضایت مادرم، نماینده امام (ره) در سپاه خوزستان به اتفاق محافظینش، مسلح برای خواستگاری به خانه ما آمدند. مادرم وقتی در را باز کرد، ترسیده بود. بعد از اینکه ماجرا را متوجه شد به داخل خانه راهنمایی ‌شان کرد. پس از صحبت‌های نماینده امام(ره) مادرم راضی شد. هر بار حرف از خواستگاری به میان می ‌آید، همسرم به شوخی می‌گوید:«من با زور اسلحه زن گرفتم.»


مهریه ام کتاب بود

مهریه ‌ام را کتاب شهید مطهری و شهید بهشتی قرار دادم اما به اصرار مادرم ۱۴ سکه اضافه شد. قرار بود یک هفته بعد از آزادسازی خرمشهر، مراسم عقد را برگزار کنیم اما به جهت اینکه همسرم در منطقه عملیاتی بود، نیمه شعبان ازدواج کردیم. در روز مراسم، همسرم با لباس سپاه و من با چادر مشکی در کنار سفره عقد نشستیم که این برای عاقد کمی عجیب بود.

 
اگر غفلت کنیم

علاوه بر کمک به مجروحین، حفظ حجاب مسئولیتم را سنگین تر می ‌کرد. جلوی چادر را دوخته بودم تا براحتی کارهایم را انجام دهم. گاهی برادران تعجب می ‌کردند که چطور با مقنعه و چادر بر بالین بیماران می ‌روم. بانوان در شرایط جنگ هم حجابشان را رعایت کرده و همچنین مشکلات را تحمل می ‌کردند. در حالی که امروز جوان‌ ها با کوچک ‌ترین مشکل خودشان را می‌ بازند و تسلیم می ‌شوند. دشمن امروزه در فضای فرهنگی در حال فعالیت است، اگر غفلت کنیم، بیش از این رخنه خواهند کرد.

منبع: ایسنا

/انتهای متن/

درج نظر