همراه شما هستم تا آخرش

آن روزها هر کس با انگیزه خودش روانه جبهه ها می شد: یکی عرق ملی داشت و یکی غیرت دینی و یکی هم برای حفظ ناموس مملکت می رفت. ولی همه مان با هم بودیم. همین الان هم …

0

سرویس فرهنگی به دخت/

با عجله نشستم تو تاکسی. دیر شده بود و من فقط به فکر این بودم که باز هم به قرارم دیر می رسم. برای همین به راننده گفتم که یک نفر مسافر باقی مانده را من حساب می کنم تا زودتر راه بیفتد. کنار من یک خانم حدودا چهل و چند ساله نشسته بود و در صندلی جلو هم یک پسر جوان. راننده مردی با موهای جوگندمی بود. اخبار رادیو از یک مانور موشکی در آبهای خلیج فارس خبر می داد.  پسر خطاب به راننده گفت: آقا، من نه سیاسی ام و دنبال خط و گروه خاصی هستم. ولی فکر می کنم با این دنیای نامردی که درست کرده اند، ما خیلی خوب می کنیم که این طور مجهز هستیم، وگرنه نمی گذارند یک روز هم روی این زمین خدا بمانیم. زبان زور را باید با زور  داد.

راننده نگاهی به پسر جوان کرد و گفت: وقتی جنگ شروع شد، من به سن و سال شما بودم. من و خیلی های دیگر که رفتیم و جنگیدیم و صدمه دیدیم، با همین فکر رفتیم. آن روزها هر کس با انگیزه خودش روانه جبهه ها می شد: یکی عرق ملی داشت و یکی غیرت دینی و یکی هم برای حفظ ناموس مملکت می رفت. ولی همه مان با هم بودیم. همین الان هم امثال شما خیلی هستند در میان جوانان که اگر یک حرکت ناجوربکنند، با اینها طرفند.

زنی که در کنار من نشسته بود و پوشش مانتو و روسری هم داشت، ادامه داد: آقا، من اون موقع خیلی جوان بودم و هنوز ازدواج نکرده بودم. اما می دیدم که در میان دوست و آشنا و فامیل چقدر همبستگی بود. الان من یک پسر جوان دارم که نه خیلی مذهبی و نه خیلی اهل سیاست است. اما هر وقت حرف تهدید ایران می شود، می گوید: چه غلط ها! مگر ما مرده باشیم.

نگاهی به او کردم. از آن کسانی بود که ظاهرش اصلا نشان نمی داد که اینطور باشد. بعد ادامه داد:

من به پسرم و به پدرش همیشه این سفارش را می کنم که اگر کسی به این مملکت چپ نگاه کند، خود من همراه شما هستم تا آخرش، همان طور که اون موقع زنها همراه مردهاشون بودند تا آخرش.

فرزانه حکمت/انتهای متن/

درج نظر