تعظیم به یک وجدان بزرگ

بعضی از آدمها به راحتی وجدان کاری شونو فراموش می کنن یا اصلاً براشون فرقی نمی کنه چه پولی رو برای خانواد شون دارن می برن…

3

سرویس ما و زندگی به دخت/

داشتم به این موضوع فکر می کردم که از جلوی یه پاساژ رد شدم… یه پیر مردی جلوی در اصلی پاساژ نشسته بود و روی یه تیکه کارتن چندتا آدامس و باطری و از این جور چیزها برای فروش گذاشته بود … خوب که بهش نگاه کردم دیدم یا معلوله یا اینکه سکته مغزی کرده… اینو از حرکات غیر ارادی سر و دستهاش فهمیدم… اولش باخودم گفتم برم و یه پولی بهش بدم، بعد گفتم بهتره که یه چیزی ازش بخرم . رفتم جلو و بهش گفتم:

–         این آدامس ها چنده؟

گفت:

–          پوووونصصصصد توووووووومن.

یه هزار تومنی بهش دادم و گفتم:

 بقیه اش برای خودت

 راه افتادم که برم سر کار ، که یه دفعه صدام زد.

–         آآآهاااااااای خاااااااانم ، بقیییییییه ی پپپپپپپپولتووووووون.

خیلی سخت این جمله رو تکرار کرد . بعد با زحمت زیاد از جاش بلند شد.

پاهای لاغرو نحیفی داشت. با زحمت ایستاد با زحمت دو جندان دست کرد توی جیبش تا بقیه پولمو بده … از لابه لای پول های خرد و اسکناس های کهنه دو تا دویست تومنی با یه صد تومنی بهم داد.

گفتم :

–         بقیش مال خودتون .

با سر اشاره کرد، یه آدامس دیگه بردارم …

دقت که کردم دیدم تا زمانی که آدامس رو برنداشته بودم ، بقیه پولو همچنان جلوی روم نگه داشته بود.

 یه جورایی موقع خم شدن احساس کردم جلوی یک وجدان بزرگ تعظیم کردم… دوست داشتم بیشتر معطل کنم…

خدیجه فتحی/انتهای متن/

نمایش نظرات (3)