یه لگد اساسی

نمی دونم شما حکایت آدم های خمره ای رو شنیدید؟ شاید شنیدنش برای شما جالب باشه و جالب تر اینکه خیلی از ما آدمای خمره ای هستیم و چقدر هم خوشحالیم از این بایت !

0

سرویس ما و زندگی به دخت/

ماجرا اینه که خیلی وقت پیش توی کشور چین بچه های بی سرپرست و سر راهی رو به صاحبان سیرک ها می فروختن. صاحب های سیرک هم از سر نوعدوستی!! و برای این که کمکی به این بچه های بیچاره کرده باشن، براشون خمره می خریدن و بچه ها رو توی خمره نگه می داشتن .

بچه های بینوا هم که توی خمره غذا می خوردن، نفس می کشیدن، می خوابیدن و حتی همون جا از راه محفظه ای که در انتهای خمره وجود داشت ، قضای حاجت می کردن، کم کم درون محفظه خمره بزرگ می شدن، و اندام شان  به مرور زمان به شکل خمره در می اومد . بعد موقع نمایش این آدم های خمره ای برای مردم نمایش می دادن. مردم با دیدن کارهای بامزه و شکل و ظاهر این آدم ها می خندیدن و لذت  می بردن و می گفتن که چه سیرک با مزه ای ، بیایین آدم های خمره ای رو ببینین! خب! این هم یه جورش بود.  اگه اون زمان رومی ها مردم را به تماشای گلادیاتورها  و شیرها می بردن و مردم از کشتن و کشته شدن لذت می بردن، چینی ها هم از دیدن آدم های خمره ای به وجد می اومدن.

اینارو گفتم تا بگم، حواسمون باشه که گاهی ممکنه که شکل زندگی ما بدون این که بفهمیم ، حکایت همون خمره باشه، خمره ای که بهش عادت کردیم، خیلی از ما ها فکر می کنیم که دنیا همین یه تیکه جاست و زندگی یعنی همین که  صبح ها بیدار شیم، صبحونه بخوریم، روزنامه بخونیم، سرکار بریم، غذا بخوریم، تلویزیون تماشا کنیم و شب بخوابیم.

حالا سؤال اینه: خدایی که به بزرگی و حکمتش شک نداریم، راست راستی ما رو برای همین زندگی خمره ای خلق کرده؟

یا این که پشت این حجاب زندگی چیزی هست که باید کشفش کنیم.

درود به اونایی که همین حالا یه لگد اساسی می خوان بزنن به این خمره و دنبال اون زندگی برن که لیاقتش رو دارن.

پروین مقدم/انتهای متن/

درج نظر