چقدر مدیونیم به مادر و همسر شهید ؟

امروز روز مادران و همسران شهداست که به نامی نامی حضرت ام البنین چنین نامی بر این روز نهاده اند. ام البنین که پسرانش را دوست داشت و در عین دوستی، آنها را تقدیم راه دفاع از دین و ولایت کرد. و از او یاد گرفته اند حتما مادران و همسران شهیدان مدافع حرم که با همه عشق و دلبستگی به این مردان پاک و آسمانی، از آنها دل می کَنند و تقدیم راه خدا می کُنندشان.

0

طیبه میرزااسکندری/

در آن سال های دورتر مردان جوانی پیدا شدند که با همه تعلقات و دلبستگی ها به خانواده، همسر و فرزندان راهی جبهه ها شدند برای دفاع از انقلابی که در درون مرزهای ایران می خواستند  از میان برش  دارند.
 امروز هم مردان جوان دیگری می روند به جبهه ها باز هم برای دفاع از همان انقلاب این بار در بیرون مرزها که  این مردان هم محبوب خانواده اند و هم خانواده و مادر و همسر و  فرزند و… را دوست دارند به جد، اما می روند برای ماندن انقلابی که این بار در آن طرف مرزهای کشور مورد هجوم است.
داستان تعلق شهیدان به یار و خانه و شهرو دیار داستانی است که نمونه های عینی اش را باید در روایت هایی از زندگی شان شنید؛ اتفاقا از زبان همان عزیزان شان که عاشق شهید بودند و شهید هم به آنها عشق می ورزید.

دلم طاقت نیاورد خلوتش را به هم بزنم
مادرشهید که در عین عشق به فرزند دلش طاقت ندارد که خلوت او را به هم بزند وقتی دارد وصیت نامه می نویسد که راهی سوریه شود؛ این حکایتی است که در خاطرا ت مادر عباس اسیمه می  آید :
آن شب سخت دلتنگش بودم. وقتی نیمه شب از خواب بلند شدم، متوجه چراغ روشن اطاقش شدم. دلم به من می گفت عباس دارد وصیت نامه می نویسد. طاقت نیاوردم جلو بروم و خلوتش را به هم بزنم.

شیوه همسرداریش خاص بود
همسران شهیدان هم از زیبایی رابطه شان با همسران شان می گویند و از اوج لطافت و حواس جمعی این عزیزان .
همسر مهدی نوروزی  از رابطه بی نظیر مهدی با مادرش و همسرش این طور تعریف می کند:
شیوه همسرداری اش خاص بود. وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. بالاتر از مادرش چیزی را قرار نمی داد.

وقتی نبود، در بهترین شرایط هم مرتضی را کم داشتم
همسر مرتضی کریمی فرمانده جبهه سوریه هم این طور می گوید از دلبستگی بی حد به او:
هرچه بیشتر از زندگی‌مان می‌گذشت، وابستگی‌ام به مرتضی هم بیشتر می‌شد. با وجود اینکه تمام تلاش خود را می‌کرد تا زندگی ایده‌آلی برایم فراهم کند اما بودن کنار مرتضی به تنهایی برایم بهترین شرایط بود. وقتی نبود، حتی در بهترین شرایط هم مرتضی را کم داشتم و این نبودنش کاملاً احساس می‌شد.
می‌دانست چقدر به او وابسته‌ام. دوستش داشتم. هرچه از زندگی‌مان می‌گذشت، حس وابستگی‌ام بیشتر می‌شد. مرتضی ناچار بود اغلب زمانش را برای کار صرف کند.
یادم هست یک بار از شدت دلتنگی آنقدر با او تماس گرفته بودم که دگمه‌های تلفن همراهم خراب شد! حتی نمی‌توانستم گوشی را خاموش کنم.
جالب‌تر اینکه حتی وقتی بعد از این‌همه مدت تلفن را جواب می داد، در شرایطی که من ناراحت بودم، صبورانه و با محبت زیاد، سریع می‌گفت “سلام”. وقتی سلام می‌کرد، انگار به‌ یک‌باره تمام عصبانیتم فروکش می‌کرد.

در خانه سنگ تمام می گذاشت
همسر شهید محمد بلباسی که حالا با چهار یادگار آن عزیز سر می کند بدون او، از روابط خانوادگی گرم محمد با همسر و فرزندانش این طور روایت می کند:
آقا محمد خیلی وقت ها از سال در خانه نبودند. من به خیلی از عروسی ها و تولدها و مهمانی ها به تنهایی می رفتم. حدود هشت سال عید نوروز را با هم نبودیم. دغدغه ای که در راهیان نور داشت، این اجازه را نمی داد که این وقت از سال را با هم باشیم. اما بعد از اینکه مأموریتش تمام می شد و به خانه برمی گشت، سنگ تمام می گذاشت. اولین کاری که می کرد این بود که به سرعت مسافرتی ترتیب می داد و با فرزندان مان به شهرهای مختلف می رفتیم، اصفهان، مشهد. یا هفته ای دو سه بار بچه ها را به پارک می برد تا حسابی به بچه ها خوش بگذرد. آقا محمد وقتی که حضور داشت، اصلا برای خانواده اش کم نمی گذاشت. برای اینکه به ما در زندگی خوش بگذرد، تمام تلاشش را می کرد.

دلتنگی که با تماس تمام نمی شد
همسر پژمان توفیقی می گوید از همسر قهرمان موتورسوارش و عمق عشق و علاقه و دلتنگی که در فراق او داشت :
زمانی که پژمان سوریه بود، خانواده اش اصلا مرا تنها نمی گذاشتند. پژمان هر روز با من در تماس بود، اما باز دلتنگی چیزی نبود که با تماس برطرف شود. خیلی سخت بود. با خواندن قرآن و دعای خیر و سلامتی و با زیارت قبور شهدا و انجام کارهایی که پژمان دوست داشت، سعی می کردم دلتنگی ام را برطرف کنم

به خاطر وابستگی به من مدرسه را کنار گذاشت
داستان وابستگی مجید سوزوکی مدافعان حرم به مادرش داستان عجیبی است از زبان مادر :
مجید طوری به من وابسته بود که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه می رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند؛ اما از سال اول دبیرستان به بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می‌کشم به مدرسه بیایم. همین شد که او هم دیگر مدرسه را کنارگذاشت و نرفت.
و البته همین مجید است که دل از همه می برد و از مادر هم، می رود سوریه که از حریم اهل بیت دفاع کند.
حرف آخر
حرف آخر فقط یک چیز است:
شهیدان برای مادران شان بچه های خوبی بودند و عاشق مادر و مادر مجذوب فرزند.
شهیدان در زندگی خانوادگی با صفای شان سرشار از احساس مسئولیت و پر از احساس عشق و دلبستگی بودند به همسر و فرزند.
با این همه رفتند. دل کندند و سخت  بود این دل کندن.
مادران و همسران و فرزندان هم دل کندند و خیلی سخت تر است این یکی دل کندن. ؛ که او می رود به سوی رضوان الهی و در جوار حضرت حق و این یکی ها می مانند با کوهی از اندوه جدایی و دریایی از حرمان از دست دادن عزیزی که جامع همه خوبی ها و پاکی ها بود.
این همه کار سخت که نام دیگرش ایثار است فقط می شود برای این که چیزهای بزرگ و مهمی مثل عزت و استقلال این کشور بماند و نام انقلاب حفظ شود و حریم اهل بیت را خدشه ای نرسد.
ما چقدر مدیونیم به شهیدان و به مادران شان و همسران شان و فرزندان شان؟ چقدر ؟

/انتهای متن/

درج نظر