جمشید، شاه اسطوره ای بدفرجام

جمشید پادشاه اسطوره ای در شاهنامه است با کارهای سخت و بزرگی چون ساخت کشتی، ابزارهای جنگی پیشرفته و … که با ادعای گزاف خدایی، فرجامی بد را برای حکومت هفتصد ساله اش و سرنوشتی شوم را برای ایران زمین رقم زد.

0

فاطمه قاسم آبادی/

جمشید یکی از پادشاهانِ اسطوره‌ای ایرانی‌است و داستان زندگی اش قدمتی بسیار زیاد  دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متن‌های دوران اسلامی آمده ‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی سخت و بزرگ به او نسبت داده شده‌ است. جمشید در شاهنامه، فرزندِ طهمورث و شاهی فره‌ مند و پیروز است.

 

 جمشید بنیانگذاری نوافکن  

فردوسی در شاهنامه برای جمشید خدمات نو ومهمِ زیادی را برشمرده است که بعضا برای بعضی از این خدمات او را به عنوان بنیانگذار معرفی کرده است:

 

ساختن ابزار جنگ: بر پایه ی گزارش شاهنامه[1]، نخستین کاری که جمشید پس از رسیدن به پادشاهی در پیش گرفت، ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان‌ها نیرو بخشد و راه را بر بدی ببندد. او آهن را نرم کرد و از آن، کلاه خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.

پوشش مردمان: جمشید سپس به امر پوشش مردمان پرداخت و از کتان، ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن، بافتن، دوختن و شستن لباس را به شیوه ای نو به مردمان آموخت.

بخش کردن مردمان بر حسب پیشه: آنگاه جمشید به کارمهم سامان دادن به  پیشه‌های مردمان همت گماشت. وی آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود:

  • مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوه‌ها جای داد
  • جنگاوران
  • برزگران
  • کارگران و دست ورزان

ساختمان‌ سازی و خشت ‌زنی: گفته شده که جمشید دیوان و جنیان را که در فرمانش بودند، گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند، گِل ساختند، آن را در قالب ریختند و خشت زدند. پس اول بار او سنگ و گچ را در ساختمان به کار برد و با آن خانه، گرمابه، کاخ و ایوان بر پا کرد.

برآوردن گوهر: بعد از انجام  این کارها و بر طرف کردن نیازهای نخستین مردم، جمشید به فکر آراستن زندگی مردم افتاد. پس سینه ی سنگ و کوه را شکافت و از آن گوهرهای گوناگونی چون یاقوت و الماس و نیز فلزات گران بهایی مثل زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه ی خوشدلی مردمان عادی باشد.

برآوردن بوهای خوش: در باره ی جمشید گفته شده که او بود که برای استفاده ی عامه ی مردم  در پی بوهای خوش بر آمد بر گلاب، عود، عنبر، مشک و کافور دست یافت.

ساختن کشتی و دریا نوردی: در شاهنامه آمده که پس از آن، اندیشه ی  جمشید متوجه موضوع گشت و سفر شد. پس  دست به ساختن کشتی های بزرگ برد و با آنها به آب های دور دست یافت و سرزمین‌های ناشناخته را پیدا کرد.

پرورش ماهی : به علاوه فردوسی بر این باور است که جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی در ماهی خانه پرداخت.

بپرداخت آب میانگاه خاک           بپرورد ماهی در آن آب پاک

ز جمشید ماند چنین یادگار           اگرچه برآمد بسی روزگار

 

عجایب هفت گانه ی جمشید

در افسانه های ایرانی آمده است که جمشید دارای وسایل شگفت انگیزی بود که قدرت ماوراء الطبیعه داشتند از جمله ی این وسایل می توان از هفت شیء خاص نام برد:

چراغی که بی روغن می سوخت و نورانی بود

 مرغی که در مقابل خورشید سایه نداشت

 بربطی ( وسیله ی موسیقی) با دسته ی لاجوردی و چهار تار(که چون باد بر او می زید، آواز بربط می آمد و اگر کسی تب و  لرز داشت، آواز بربط را که می شنید، تب و  لرزش قطع می شد)

 مَگسان زرینی که اگر فرد زهر خورده ای،  صدای پرشان را می شنید، در جا درمان می شد و زهر از بدنش بیرون می رفت

 صراحی ( ظرف نوشیدنی ) که در میهمانی ها از آن استفاده می شد و می توانست بیشتر از صد مرد را سیراب کند، بدون اینکه مایع درونش تمام شود

رود حقیقت یاب که بر رویش تختی بود و بر روی تخت تندیسی مثل یک مرد و کسانی که با هم اختلاف داشتند، وقتی بر تخت قرار می گرفتند و نزد تندیس اختلاف خود را بیان می کردند، در نهایت آن کسی که حق با او بود، بر روی آب می ماند و دروغگو به زیر آب فرو می رفت.

گنبدی که نیمی از آن ابیض (سفید) و نیمی اسود (سیاه) بود، اگر کسی که می مرد روحش بر نیمه ی سفید گنبد در نظر بقیه پدیدار می شد، بهشتی بود و اگر روحش بر نیمه ی سیاه مشاهده می شد، (کافرو بی‌دین) بود و اهل  دوزخ.

 

نوروز، یادگار ماندگارجمشید

در شاهنامه آمده است که چون 300 سال از پادشاهی جمشید سپری شد، جمشیدِ فرّه‌ مند، تختی شکوهمند ساخت و گوهرهای گرانبها بر آن نشاند  و چون جمشید برآن تخت می نشست، دیوان آن تخت را برگرفته به آسمان می‌بردند و جمشید در آسمان ها به گردش می‌پرداخت.

ازآن پس روزِ بر تخت نشستن وی را مردم گرامی داشتند و آن را جشن گرفتند. آن روز که پیش از آن، «هُرمزد» نامیده می شد، اولین روز از ماه فروردین بود که بعد از آن این روز را «نوروز» نامیدند و همه ‌ساله آن را جشن ‌گرفتند و هنوز هم نوروز یادگار جمشید و کارهای شگفت‌انگیز او بشمار می رود.

به گفته ی فردوسی در این 300 سالِ نخست پادشاهی جمشید، ایران زمین مهد شادی، شکوه، فراوانی و آسایش بود و به نوعی بساط رنج و بیماری برچیده شد. در این روزگار خوش دیوان فرمانبردار مردمان بودند:

 

چنین، سال سیصد همی رفت کار         ندیدند مرگ اندر آن روزگار

ز رنج و ز بی شان نبود آگهی         میان بسته دیوان به سانِ رهی

به فرمانِ مردم نهاده دو گوش         ز رامش جهان پر ز آوای نوش

 

ادعای گزاف

این کامیابی ها و سرفرازی های پیاپی و گونه گون، در طول سال های متمادی، کم کم غرور  و تکبری خاص را  برای جمشید به دنبال داشت. شکوه بسیار پادشاهی و توانایی های زیاد چنان فریفته و سرمستش کرد که نهایتا موجب  گمراهی اش شد.

به این ترتیب جمشید که تا پیش از این به عنوان فردی خداپرست شناخته می شد،  دست به سرکشی  زد و نابخردانه از ستایش یزدان سرپیچی کرد.پس بزرگان کشور خویش را فراخواند و اینچنین ادعای خدایی کرد:

” من خداوندگار جهانم، تمامی هنرها را من پدید آوردم، من جهان را به زیبایی آراستم، خور و خواب و آرامش را من به شما مردم ارزانی داشتم، کامرانی های شما از من است، پس مرا خداوندگار خویش بدانید و مرا بپرستید و مرا نیایش کنید. همه ی زندگى و مرگ شما نیز از من است. پس باید مرا خداوند کیهان آفرین بخوانید و هر که از من پیروی نکند، اهریمن است.”

موبدان که این سخنان را شنیدند، از آنجا که توان مقابله با او را نداشتند، در آن لحظه تنها سر به زیر افکندند و سکوت اختیار نمودند.

فردوسی در این باره گفته است که وقتی جمشید این سخنان را گفت، فرّه ایزدى (نگاه و لطف پروردگار) از او دور شد و روزگار برایش وارونه گشت. پس حکومت هفتصد ساله ی جمشید طی مدت کوتاهی در حدود 23 سال بکلی به ضعف و سستی گرایید طوری که  تمامى سپاه بزرگ با همه ی فرماندهان و بزرگان دربار و هم مردمی که او را دوست داشتند، از درگاه او پراکنده گشتند. چرا که پس از این، جمشید ستم بسیار بر مردم روا داشت.

هنر چون بپیوست با کردگار                      شکست اندر آورد و برگشت کار

جمشید که مردم و همه ی درباریانش را از خود جدا کرده بود و خطر را نزدیک می دید، از نبود یاران و سپاهیانش ترسید و پشیمان شد و همان لحظه از درگاه خداوند، پوزش خواست، لیکن این پشیمانی سودى نداشت، چرا که به خاطر سال ها ناسپاسی و ادعای خدایی، خود را از لطف پروردگار دور کرده بود.

 

 دوران سیاه ایران پس از مرگ جمشید

بر اثر نارضایتی مردم از ستم و ظلم بی اندازه ی جمشید و پراکنده شدن اطرافیان، او که تنها و ضعیف شده بود، در مقابل حمله ی سپاه ضحاک به ایران تاب مقاومت نداشت . این بود که ضحاک به راحتی تا پایتخت پیش رفت و قصر جمشید را محاصره کرد.

جمشید که پایان کارش را نزدیک می دید، خانواده اش را رها کرد و به خارج از قصر گریخت… با فرار جمشید ضحاک قدرت را در دست گرفت و دو خواهر جمشید یعنی ارنواز و شهرناز را هم اسیر خود کرد.

در این حال جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا اینکه در نهایت گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند. ضحاک جمشید را با ارّه به دو نیم کرد و به  زندگی او خاتمه داد.

این، پایان غم انگیز پادشاهی بود 700  سال حکومت با شکوهش زبانزد جهان بود اما به خاطر کبر و خودخواهی و ادعای گزاف خدایی، کارش به جایی رسید که اول فراری و بعد هم کشته شد و کشورش را به دست اهریمنی چونان ضحاک سپرد و این شروع دوران سیاه مردم ایران بود.

 

[1]  گزارش شاهنامه که از آن به “طومار شاهنامه” هم یاد می شود، مجموعه ی تحقیقات اولیه ی فردوسی است که شاهنامه را بر اساس آن سروده است.

/انتهای متن/

درج نظر