مترسک

شعر بخش ادبیات این هفته تقدیم به همه مخاطبان…

11

سرویس فرهنگی به دخت/

پاسبانم چه کنم در بندم

چه کنم پای در آغوش زمین کردندم

به تنم پالتویی ساده و از رنگ سیاه

قد و بالم ز خس و یونجه و کاه

دست و پایم چوب است

و به سر پاره کلاه

سالها هست که هر روز ، شب وعصر وصباح

دانه را از دهن بلبلکان می گیرم

ابتدا هم گفتم ، پاسبانی پیرم

لیک از گردش این چرخ بلند

من شکایت دارم

شاکی از همه ی مردم شهر

و ز خود می پرسم!

ز چه رو پای در این مزرعه ام کوفته اند؟

تا مبا دا هرگز

بلبل و سار و کلاغ

دانه ای برگیرند ، به در خانه برند ، ز بر جوجه ی خود؟!!

و در این نزدیکی، پشت پرچین همین باغ چنار

پس دروازه شهر، آب و نان را هر روز، همه آدمیان

ز دو دست و دهن سفره ی هم می دزدند

کاش می شد شوم آزاد از این بند، از این مزرعه گند

روم از پس پرچین وسط شهر، زنم داد،  کنم صیحه و فریاد بر این مردم نامرد

گریبان بدرم، پاره کنم جامه ننگین و بکوبم به زمین پاره کلاهم

و بادی بوزد، تا ببرد کاه و خس و خار تنم را به هوا

تا شوم آزاد ، تا شوم شاد

کاش روزی بروم بر سر منقار کلاغی و کُند تکه ای از جان مرا

قسمتی از لانه ی خود

و نسوزاننم، به گناه و شرر مردم شهر

دردائیل

 /انتهای متن/

نمایش نظرات (11)