که می‌رویم به داغ بلندبالایی

تاسوعایی که گذشت، روز بزرگداشت حافظ شیراز بود در تقویم . همراه با او تفألی زدیم برای این ایام که ایام سوگ سالار شهیدان است.

0

محرم باشد و روزهای دل‌گرفته‌اش، محرم باشد و دمادم غروب و صدای نوحه‌ای که از بلندگوی مسجد قدیمی خیابان پخش می‌شود، محرم باشد، کتابخانه، قرآن، مفاتیح و دیوان حافظ.

 دل‌گرفته‌ام، این دل‌گرفتگی سهم هرساله‌ام از روزهای محرم است، حافظ را برمی‌دارم، نگاهی بر آسمان و ذکری بر لب دیوان را می‌گشایم، امسال عجب تقارن عجیبی است، روزهایی که می‌توان با خیالی آسوده سرهای را پایین بیندازی و صحرا صحرا برای مظلومیت حسین اشک بریزی، یک نام دیگر با خود دارد، یک نام بزرگ که با قلم و غزلواره‌هایش مظلومیت و حقانیت خون حسین را با نازک طبعی شاعرانه خویش به نمایش گذاشته است، یادم است آن شب در هیئت، واعظی شعر حافظ خواند و گفت: شعر حافظ بیت بیتش یک عاشورا شناسی محض است یک درس تمام‌عیار خداشناسی و امام شناسی و خودسازی است، چه فال زیبایی آمده است:

 «در آرزوی سر و چشم مجلس‌آرایی»

 

به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی

خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی

امید هست که منشور عشقبازی من

از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی

سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت

در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی

مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد

بیا ببین که که را می‌کند تماشایی

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید

که می‌رویم به داغ بلندبالایی

زمام دل به کسی داده‌ام من درویش

که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی

در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند

عجب مدار سری اوفتاده در پایی

مرا که از رخ او ماه در شبستان است

کجا بود به فروغ ستاره پروایی

فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب

که حیف باشد از او غیر او تمنایی

درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار

اگر سفینه حافظ رسد به دریایی

/انتهای متن/

درج نظر