داستانک/جلب توجه

تعدادی دختر دانشجو در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودند اما هر اتومبیلی که می رسید برای او بوق می زد.

4

ثریا منصوربیگی/

تعدادی دختر دانشجو در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودند اما هر اتومبیلی که می رسید برای او بوق می زد.

موهای بلوندش را یک طرف صورتش انداخته بود و زیر مانتوی جذب و سفیدش، ساپورت مشکی پوشیده بود. موتورسواری آمد, دختر جوان با خیال اینکه می خواهد به او شماره بدهد، اخمی کرد و سرش را برگرداند. موتور سوار در یک چشم بر هم زدن کیفش را قاپید و او را نقش بر زمین کرد.

/انتهای متن/

نمایش نظرات (4)