داستانك/قصه ی شب

این داستانک در جشنواره رضوی سال 1392 در بخش داستانک، مقام دوم را به خود اختصاص داده است.

4

سپیده شراهی/

 ماه در وسط آسمان ایستاده بود و به داخل لانه سرک می کشید. شب از نیمه گذشته بود، ولی بچه آهوها هنوز بیدار بودند. کوچکترین شان چشم های تیله ایش را در چشم های براق و درشت مادر گره زد و گفت: مادر، می شود یک بار دیگر قصه را برای مان تعریف کنی تا خواب مان ببرد.

مادر با دهانش چند بار گردن نحیف و نرم بچه اش را نوازش کرد و گفت: عزیزم شما که بارها آن را شنیده اید.

بچه آهو ملتمسانه جواب داد: آخر با هر بار شنیدنش آرامش عجیبی به من دست می دهد. قصه ی آن روز و ضمانت امام رضا از جدمان نزد صیاد، دلم را قرص می کند تا راحت بخوابم.

بقیه بچه آهوها هم با چشم های مخمور به مادر اصرار کردند تا یک بار دیگر قصه را بگوید.

مادر به یاد بچگی های خودش افتاد. هر شب وقتی مادرش همین قصه را می گفت، تمام وجودش پر از آرامش می شد.

آسمان چشمش ابری شد. مادر آرام آرام شروع به گفتن قصه ی هر شب کرد.

 /انتهای متن/

نمایش نظرات (4)