فرخنده خانم

گاهی نوشتن و یادآوری بعضی دردها و رنج های آدم ها، خود سرچشمه درد و رنج است مثل داستان تلخ زندگی فرخنده خانم.

0

فرخنده خانم 65 ساله است. در راه رفتن مشکل دارد. معلوم است که پایش به شدت درد می کند و همین طور کمرش. وقتی نشست تا حرف زدن را شروع کند، بغضش ترکید و چند دقیقه ای طول کشید تا آرام شد. با گوشه ی چادر اشک هایش را پاک کرد و با لهجه شدید محلی گفت: خانم خجالت می کشم که در این سن و سال گله و شکایت کنم و یا اصلا فکر جدایی و طلاق داشته باشم. من 45 سال پیش ازدواج کردم و بعد از این همه سال الان برایم خیلی سخت است که در منزل پدرم زندگی کنم. همه اقوام و فامیل مشکلم را می دانند. من سه تا پسر بزرگ و عروس و نوه دارم. آنها هر هفته به خانه من می آمدند و مهمان من بودند ولی الان نه من می توانم آنها را دعوت کنم و نه آنها روی شان می شود که پیش من بیایند.

پرسیدم: چرا الان در منزل خودت نیستی؟ بعد از این همه سال زندگی مشترک چه شد که خانه ات را

ترک کردی؟

گفت: من 16 ساله بودم و هنوز در دبیرستان درس می خواندم که خاله ام مرا برای پسرش سهراب

خواستگاری کرد. خانواده ما بسیار مومن بودند و بافرهنگ و باادب. پدرم کاسب مومنی بود که در سن

جوانی مورد اعتماد همه مردم بود و مادرم نیز همینطور. ما چهار خواهر و دو برادر هستیم که الحمدلله

همه خواهرها و برادرهایم خوشبخت هستند. یکی از خواهرانم جاری من می شود. یعنی ما دو خواهر با

دو پسرخاله مان ازدواج کردیم. ولی این دو برادر زمین تا آسمان با هم فرق دارند. هرچه او با اخلاق و

ادب است، شوهر من بی ادب و بی اخلاق است. شوهر من از همان جوانی کمی بیمار بود. یعنی در همان جلسه خواستگاری دیدم که دستش می لرزد. علاوه برآن گاهی اوغات غش می کرد. بخاطرهمین و بخاطر مومن نبودن آنها و کلا بخاطر اینکه خانواده آنها مثل خانواده خودمان نبود، با این ازدواج مخالفت کردم.

در خانواده ما همه اهل حجاب و نماز و روزه بودند ولی خانواده خاله من اینطور نبودند. ولی با همه

مخالفت های من و پدرم، مادرم راضی شد و من هم دیگر روی حرف مادرم حرفی نزدم وبا سهراب

ازدواج کردم. از همان روزهای اول راه می رفت و فحش و بدو بیراه به پدر و مادر من می گفت و به

برادران و خواهرانم تهمت می زد. من خیلی ناراحت می شدم ولی هیچ کار از دستم بر نمی آمد. به هر

بهانه کوچکی مرا به باد کتک می گرفت و به قصد کشت می زد. آنقدر می زد و چیزهایی روی سر من

خراب می کرد که دست خودش خون می آمد. من درد را تحمل می کردم و سردردهای سخت می گرفتم

ولی هیچ نگفتم. زیرا بلافاصله بعد از ازدواج بچه دار شدم و بچه اول و دوم من به فاصله کمی از هم به دنیا آمدند. دیگر نمی توانستم چون بچه داشتم حرفی بزنم. من بعد از ازدواج به شهرستان رفتم و مرا ازپدر و مادرم دور کردند. خانواده خودم هم در تهران ساکن بودند . برای ناراحت کردن پدرم مرا با زور کتک و فحش وادار کرد که چادرم را بردارم. مانتو و روسری پوشیده می پوشیدم ولی باز مرا کتک می زد و زیر فشار قرار می داد که چرا مانتوی بلند می پوشی و روسری سر می کنی؟ یا وادارم می کرد برای

ناراحت کردن پدرم آرایش کنم و به خیابان بروم. یک بار از بس برای آرایش کردن مرا تحت فشار

قرارداد و ناراحتم کرد، خودش پشیمان شد و مرا به خانه برگرداند تا آنها را پاک کنم . می گفتم چرا

اینطوری می کنی؟ می گفت برای ناراحت کردن پدرت.

36 سال با خانواده شوهرم در یک خانه زندگی کردم با مادر شوهری که بسیار بددهن و بد اخلاق بود. در واقع او و شوهرم هر دو مرا می زدند و آزار و شکنجه می دادند. سهراب جلوی هر مهمانی که می آمد با صدای بلند به من فحش های رکیکی می داد و از هیچکس ابا نمی کرد. البته برادرهای شوهرم که یکی

از آنها شوهر خواهرم است پشت من بودند ولی از عهده شان هیچ کاری بر نمی آمد. جلوی همه خانواده تحقیر و توهین می شدم. پدرشوهرم همان سال های اول فوت کرد و مادر شوهرم 10 سال آخر عمرش

زمین گیر بود و من از او پرستاری می کردم و زیرش را می شستم. خانه اش را مثل گل تمیز می کردم

ولی باز مرا می زد و شکایت مرا بی جهت به شوهرم می کرد و او هم مرا می زد. از همان زمان که

جوانتر بودم کمر و پای من شدیدا درد گرفت و مهره هایم ضربه خورد و به پایم فشار می آورد. هرچه

دکتر رفتم می گفت: عصبی است.شوهرم هزینه ای برای دکتر و دوا نمی داد و همه هزینه های درمانی امبا پدرم بود. حتی یک بار جراحی شدم بدون اینکه شوهرم بفهمد. شوهرم هیچ وقت مرا دکتر نبرد و اصلا اهل این نبود که برای من چیزی مثل لباس و وسایل بخرد.خودم هم اگر برای خانه چیزی می خریدم چون لازم داشتم، از پول هایی بود که پدرم به من می داد و پس انداز می کردم. همه سال هایی که من با سهرابو مادرش در یک خانه بودم تنها نان آور همه خانواده شوهر من بود. البته اگرمن از او چیزی

می خواستم کتکم می زد و می گفت ندارم. ولی برای خانواده خودش همه چیز را فراهم می کرد. زندگی

من به همین منوال گذشت تا اینکه 10 سال پیش مادر شوهرم فوت کرد و با اصرار بچه هایم که دیگر

بزرگ و خودشان شاغل شده بودند، خانه مستقل گرفتیم. اما حال سهراب بدتر از پیش شد. همیشه مست

بود و هر روز که می گذشت بدتر هم می شد. یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرده بود که اگر الکل

مصرف کند، لرزش دستش خوب می شود. با مصرف الکل این لرزش دستش نه تنها خوب نشد بلکه بدتر هم شد و او هر روز بداخلاقتر شد. اگر من بیرون از خانه می رفتم و یک دقیقه دیرتر یا زودتر می آمدم مرا به باد کتک می گرفت. در تمام طول زندگی یک بار اجازه نداد پدر و مادرم رابه خانه ام دعوت کنم و آنها را ببینم. پدرم برای دیدن من به شهرستان می آمد ولی اجازه نداشت به خانه ما بیاید. پدرم پیرمرد

محترمی بود که همه شیفته اخلاق و رفتارش بودند. او مجبور بود که مرا بیرون از خانه یا در خانه اقوام ببیند و پولی به من بدهد و برود. از غصه من بود که پدرم دق کرد. ظاهرا به من می گفت عیب ندارد ولی من می دانستم که چقدر غصه مرا می خورد. بعد از مرگ پدرم زندگی من بدتر شد و دیگر هیچ پشتیبان و غصه خوری نداشتم. البته بعدها پسرها و عروس هایم همه با من همدردی می کردند. آنها همیشه به من می گفتند چرا صبر می کنی؟ چرا با این حیوان زندگی می کنی؟

می گفتم: جایی را ندارم که بروم. خجالت می کشم، نمی توانم خانه را ترک کنم و در سن پیری طلاق بگیرم. بار آخر حدود هشت ماه پیش که به شدت کتک تا سر حد مرگ خورده بودم و نزدیک بود بمیرم، پسر بزرگم مرا از خانه بیرون آورد و به خانه خودش برد. بعد که بهتر شدم و خواستم برگردم خانه، اجازه نداد. بعد از آن پسرم مرا به تهران و خانه مادرم آورد. الان پیش مادرم هستم که او هم قدرت راه رفتن ندارد و روی صندلی چرخدار است. به زور بچه ها توانستم پول یارانه ام را از شوهرم بگیرم و با همان زندگی می کنم. تابه حال چنین پولی ماهیانه دستم نیامده بود. من در زندگی ام هیچ وقت پول بیشتر از پنج هزارتومان ندیده بودم. هیچ وقت غیر از کمک های پدرم پولی نداشتم. الان مادرم هم به من کمک می کند ولی من خجالت می کشم. دلم برای شوهرم هم می سوزد که الان تنهاست. همیشه مست و لایعقل است و زندگی کثیف و ناجوری دارد. الان 75 سال دارد و هنوز هم بعد از این که پدرم فوت کرده و مادرم پیر شده، به آنها فحش می دهد. هنوز هم حاضر نیست با اینکه تنها و دم مرگ است، دنبالم بیاید و دست از بدرفتاری اش بکشد. اصلا سراغ مرا نمی گیرد. من نمی خواهم طلاق بگیرم. ولی اگر بتوانم با این حال ناتوانم مهریه ام را از او بگیرم می توانم با آن پیش مادرم زندگی کنم. اما نمی دانم برای این منظور چه کنم؟ راه کلانتری و دادگاه را بلد نیستم و نمی توانم از این کارها بکنم. به نظر خودم برای من که پدر و مادرم بسیار خوشنام و سرشناس هستند بد است، که دنبال این کارها باشم.

پرسیدم: چرا این همه سال این همه سختی را تحمل کردی؟ چرا شکایت نکردی؟ چرا اجازه دادی آنقدر خودش و مادرش به شما توهین کنند؟

گفت: وقتی مادرشوهرم فوت کرد همه به من احسنت گفتند حتی غریبه ها و کاسب های محل و همسایه ها که اینقدر خوب این همه سال از او پرستاری کردم. شوهر خواهرم پای مرا بوسید که آنقدر صبر کردم.

همه خواهر و برادرهای شوهرم خوب و خوشحال و زن و بچه دوست هستند فقط این یکی بد است. من بخاطر بچه هایم صبر کردم. هنوز هم خجالت می کشم که بخواهم از وضع ناجور زندگی ام بگویم و اگر پشت گرمی بچه هایم نبود هنوز هم آن وضع را تحمل می کردم و شاید به خانه خود برمی گشتم.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری:

به عنوان یک انسان زمانی که این خانم صحبت می کرد فشار شدید ناشی از سختی و فشار بسیار زیاد زندگی بر او مرا هم به عنوان یک مخاطب بسیار متاثر و آزرده کرد. با این حال معلوم است که تحمل چنین زندگی پرمشقتی آن هم به مدت 45سال چقدر سخت است.

البته از نظر اعتقادی و هم عقلی ظالم و مظلوم هر دو گناهکارند. چون مظلوم با تحمل ظلم، ظالم را در کارهای خویش جری تر می کند؛ ظالمی که برای همه جامعه خطرناک است. اینچنین انسان هایی چه مرد و چه زن باید از نظر اجتماعی طوری رفتارشان مورد انتقاد و مطرود باشند که از رفتار و اعمال خود احساس شرم و حیا و خجالت کنند و همین عامل بازدارنده شان در کارهای خلاف شان گردد، نه اینکه با قلدری و بی رحمی زندگی زنی را تباه کنند . به هرحال خود ایشان هم در ایجاد چنین فضای بدی در زندگی شان نقش داشته است. او که پدری مهربان و بااخلاق را در کنار خود دیده بود، چرا باید به اعمال و رفتارحیوان صفتانه و بی رویه مردی که شوهرش بوده، رضایت دهد و همه این بدرفتاری ها را تحمل کند؟ باید دانست که صبوری با ظلم پذیری یکی نیست. اقدام قانونی یکی از راه های پیش پای او بود که متاسفانه به آن اعتنا نکرده و در نتیجه از امکان برخورد قانون با این مرد بی رحم و بیمار را از خود گرفته است. دادگاه و قاضی و قانون برای همین است که در این مواقع نجات دهنده باشد به داد

مظلوم برسند.

در هر حال ما به فرخنده خانم این موارد را توصیه کردیم:

برای دریافت مهریه دادخواست مهریه بدهد و اجرت المثل ایام زندگی را از شوهرش بگیرد و با شهادت شهود که عروس ها و پسرانش هستند و حتی برادر و خواهران شوهرش از بد رفتاری او در حال حاضر و گذشته و بیماری و اعتیاد شوهرش شکایت کند و حقوق از دست رفته اش را بگیرد. هر چند که شاید الان دیرباشد. در واقع الان هرچه از نظر مالی به ایشان عوض داده شود جبران یک روز از زندگی سخت و مرارت بار او نیست ولی شاید این حقوق مالی مرهمی بر دردهای جسمی و روحی امروزش باشد.

امیدواریم که روزی برسد که زنان در خانه های خود در امان باشند و امن ترین جا و پناهگاه آنان خانه و خانواده شان باشد.

/انتهای متن/

درج نظر