حواسم به همه آرمان‌هایت هست

دل نوشته ایست از همسر شهید بزرگوار «رضا دامرودی» از اهالی روستای «دامرود» (توابع شهر «روداب» از توابع «سبزوار») که داوطلبانه به یگان های مدافع حرم در سوریه ملحق شد و چهارم محرم در جریان «عملیات محرم» در منطقه ی عملیاتی «حسکه»  خلعت شهادت پوشید.

0

بسم رب الشهدا والصدیقین
دل نوشته ای تقدیم به همسر سبکبالم
غروب بی تو بودن را در حالی بر روی کاغذ می آورم که این قلم توانایی روزهای تنهایی ام را ندارد .

رضای عزیزم سلام :

با بندبند انگشتانم شمارش کرده ام، 84 روز است که از سفر عشق باز گشتی نداشته ای.

در روز های نبودنت انتظار بازگشت را با انگشتانم شمارش می کردم. اما افسوس که نیامدی و مرا مات و مبهوت تا ابد در انتظارت گذاشتی.
هر بار که به نبودنت فکر می کنم اشک از چشمانم سرازیر می شود.

روزی که خبر پر گشودنت را شنیدم با خود گفتم نه … می آید … خودش قول داده بود می آید، رضا روی قولش می ماند، قرار نبود نیمه راه یکدیگر را رها کنیم. لحظه به لحظه‌ام پر از تپش های قلبی گذشت که قرار بود در انتظار رسیدنت به شماره بیفتد.

آمدی نه آن‌چنان که رفته بودی . خوابیده بودی. خوابی آرام و ابدی.

بخواب! آرام بخواب! هوا این‌جا ابری ست.

زمین جای شما نبود. در چهره ات می توانستم آرامش را ببینم. آرامش این که از امتحان سر بلند بیرون آمدی. من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگی مان را در راه آرمانت که دفاع از حرم بی بی زینب (س) و مولایت حسین و اصحاب او بود صرف کردی . تحمل روز های بی تو خیلی سخت است، اما هنگامی که به هدف و مقصودت می اندیشم خود را دلگرمی می دهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی. خوشا به تو ای کبوتر سفر کرده ام … . خداوند را سپاس می گویم که در این مسیر، هرچند کوتاه هم‌سفرت بودم و هدیه ای برایم گذاشتی «یعنی دخترت نیایش».

حواسم به همه آرمان هایت هست
وقتی به «نیایش» می رسم … به آرزو هایی که هیچ وقت نرسیده، به بلندی موهایش که دستانت را کم دارد، به دویدن هایش که به آغوش تو نمی رسد. چه آرزو هایی که برایش نداشتی، چقدر دل تنگ بودی، دل‌تنگ بوسیدنش، دل‌تنگ شنیدن قه‌قه‌اش، دل‌تنگ چشمانش، دل‌تنگ این که صدایت می کرد «بابا». چقدر خوشحال بودیم روزی که اولین قدم هایش را بر می‌داشت. نگران نباش. می دانم روزی خواهد رسید که درک می کند برای چه رفتی، مولایمان حسین (ع) کیست؟ خواهرش بی بی زینب (س) کیست؟ خانم رقیه که بابایش را بخاطر مرقدش شهید کردند کیست ؟ می داند که تو و دوستان شهیدت در این زمان شده اید

« قاسم»، شده اید «علی اکبر » و افتخار می کند که بابایش تو هستی. خواهد دانست که بابایش نمرده بل‌که شهید شده و شهید یعنی «به خیر گذشت ، نزدیک بود بمیرد» … . مردن را همه بلدند ، سعادت می خواهد شهید شوی.

اما رضا جان! به آرمان هایت می رسم، آن جا که بیرون از مرزت رفتی و جنگیدی که نشان دهی هنوز غیرت هست، هنوز باید از ایرانی ترسید، هنوز مردانگی می ترساند خائنین را . من، حواسم به همه آرمان هایت هست، تا جایی که نفس داشته باشم برای تحقق آرمانت تلاش می کنم . این جا کسانی هستند که درک می کنند نباید رهبرمان تنها بماند. فراموش نمی کنم حتی اگر اسم خود را فراموش کنم … فراموش نمی کنم بغض نهفته در گلوی «سید علی» را که می گفت: « جسم ناقصی دارم . اندک آبرویی دارم . که آن را هم شما به ما دادید.

فراموش نمی کنم آن توسلات «امام خامنه ای» به «امام زمان (عج)» را . ما آن بی حرمتی ها را در آن عاشورا ، آن دشمن شاد کردن ها را ، آن بغض «سید علی» را، آن شهیدان مظلوم بسیجی را فراموش نمی کنیم. ما فتنه سال 88 را فراموش نمی کنیم. فتنه های دیگر هنوز در راهند، خدا یاری مان کند تا آگاه شویم و مبارزه کنیم.

رضا جان! خیلی ها بر سر این خاک با تو پیمان می بندند که ادامه دهنده راهت باشند . خیلی ها حتی شده یک عهد کوچک را این‌جا با تو می بندد و شاید تغییر کوچکی در زندگی شان ایجاد کند. همین ها باعث دلگرمی من است.
دعا می کنم برای تو، برای خودم، برای همه، کسی چه می داند شاید خدا دست جمعی نگاه‌مان کرد .

مهربان خدای من! می دانم که تا آسمان راهی نیست، ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است. این دست های خالی به سوی تو بلند می شود. ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان می کنیم، تو خود می دانی ای خزانه‌دار بخشش ها، بهترین ها را برایمان مقدر فرما و ظهور حجتت را نزدیک بفرما .

او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد … آمین .

قسم به غیرت مردانه علی اصغر

 به درد عشق نخوردن چه ارزشی دارد
هزار سر به فدای غباری از خاکم

وطن نباشد اگر تن چه ارزشی دارد

به نقل از تسنیم/انتهای متن/

 

درج نظر