اینجا زمین از آبله‌ی آسمان پر است

به بهانه بیست و نهمین روز از دی‌ماه که یاد غزه در تقویم‌های مان زنده می‌شود، میهمان قلم شعر شبنم فرضی زاده می‌شویم تا فراموش نکنیم که ظلم هنوز ادامه دارد.

0

غزه یک سرزمین نیست

غزه یک فرهنگ است که در آن صدای فغان مظلومیت به گوش می‌رسد.

غزه یک نماد است تا همه به یاد داشته باشیم که همیشه تاریخ ظالمان ِسفاک ِریاکار فریاد مظلوم را در هجوم هجمه‌های خود خفه می‌کنند.

سلام بر غزه

غزه دوست‌داشتنی، تو در حافظه بلندمدت جهانیان ثبت‌شده‌ای. تو با همه نجابت، مقاومت و صلابتت، در قلب‌ها ماندگار شده‌ای، گرچه دستمان کوتاه است و بین ما فرسخ فرسخ فاصله است اما دل‌هایمان با یکدیگر گره خورده است. غزه عزیز بدان که روزهای سخت می‌گذرد و روزی سرفرازانه به این روزهای تلخ می‌اندیشی، پس اکنون به منجی بیندیش، به او که آمدنی است و می‌آید تا ما را از دست بدخواهان و پلیدان روزگار برهاند و سرایی امن برایمان بنا نهاد و جهان نویی دراندازد.

به بهانه بیست و نهمین روز از دی‌ماه که یاد غزه در گوشه تقویم‌هایمان زنده می‌شود، میهمان قلم شعر شبنم فرضی زاده می‌شویم تا فراموش نکنیم که ظلم هنوز ادامه دارد.

 

هر چند از کنایه و زخم زبان پر است

از بغض‌های حادثه ای بی امان پر است

فصل سرایتی که به تکثیر می‌رسد

اینجا زمین از آبله‌ی آسمان پر است

اینجا سپیده را تنِ شب پاره می‌کند

ظلمت جراحتی ست که در کهکشان پر است

آغوش شیشه‌ها هوس کودکانه‌ای‌ست

در خواب سنگ‌های شبی ناگهان پر است

تو رفته ای و باز نمی‌گردی… آه… نه

هر بار چشم‌های پدر بی گمان پر است

جز این نبوده فلسفه‌ی تلخ بودنت

قلب تو و خشاب تفنگ زمان پر است

لالا بخواب، شرح بلند است خواب تو

بر لحظه های حادثه بند است خواب تو

سخت است فکر رفتنِ بی آمدن ولی…

بر شانه های سرد پدرها کفن! ولی…

این شال و جا نمازی و بغض عروسکت!

مِهری که مانده از طپش قلب کوچکت…

آرام باش و در بغل سنگ‌ها بخواب

از هر چه اشک وخون وتلاطم، رها بخواب

این سیل پا به پای خدا پیش می‌رود

پا در رکاب صاعقه تا پیش می‌رود

مردی از آن ورِ شب تقدیر می‌رسد

تا نذر کاسه های پر ازشیر می‌رسد

خواب تو لرزه‌های گسل‌های ساعت است

شاید قرار نیست که تعبیر…می‌رسد

 

مضمون شعرهای جهان سنگ و غم شده!

یک روز، زورِ این همه تاثیر می‌رسد

از این کلاغ قصه‌ی لا لایی‌ات نترس

پایان قصه های به زنجیر می‌رسد

حال کویرِ تشنه‌ی ما خوب می‌شود

زیتونِ فصل آتش و نخجیر می‌رسد

این رودها به راه کسی ختم می‌شوند

مردی از آن ور شب تقدیر می‌رسد

مردی که راه خانه ما را بلد شده ست

یک جمعه از میان همین کوچه رد شده ست

/انتهای متن/

درج نظر