فهیمه پرچمدار تظاهرات انقلابی زنان در زنجان بود

یک دختر بیست ساله چقدر می تواند خوب فکر کند، خوب عمل کند، خوب درس بخواند، خوب توصیه کند، خوب آماده جهاد باشد و خوب به شهادت برسد…بیشتر از فهیمه می تواند؟

1

زهرا رضوانی/

در هفت چنار تهران به دنیا آمد اما در دوران راهنمایی همراه خانواده‌اش به زنجان نقل مکان کرد. بعد از دیپلم به سراغ درس و بحث حوزه علمیه رفته و همزمان شروع به حرکات انقلابی کرد؛ این‌ها بخشی از داستان زندگی طلبه شهید، فهیمه سیاری است…

شهیده فهیمه سیاری یکم خرداد ماه 1339 در محله هفت چنار تهران به دنیا آمد. پدرش حاج علی اکبر نام داشت. فهیمه دوره راهنمایی را که تمام کرد به همراه خانواده به زنجان نقل مکان کردند. در دبیرستان «آذر» زنجان دیپلم ریاضی فیزیک گرفت و در همان سال 1357 جهت تحصیل به مدرسه علمیه قم رفت و از محضر بزرگانی مانند آیة الله قدوسی بهره مند شد. سرانجام 12 آذر ماه 1359 در بیست سالگی در حالی‌که برای تبلیغ به شهرستان بانه می‌رفت بر اثر اصابت گلوله منافقین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

فهیمه، اولین بانویی که در شهر زنجان تظاهرات کرد

مادر فهیمه از موضع دخترش در روزهای انقلاب می گوید:

به پیروری انقلاب چیزی نمانده بود و در شهر ما فقط مردها بودند که در تظاهرات شرکت می کردند، یک روز من و فهیمه درحالی‌که داشتیم از چهار راه نزدیک مسجد حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه شریف، عبور می کردیم با خیل جمعیت تظاهر کنندگان مواجه شدیم و فهیمه از من خواست که در تظاهرات شرکت کنیم ولی من گفتم : نه! چون که هیچ کدام از زن ها شرکت نمی کنند. اما فهیمه گفت: « اگر ما راه را باز کنیم بقیه هم به دنبال ما می آیند»، با اینکه مخالف بودم و خجالت می کشیدم وقتی فهیمه پرچم را برداشت و جلو افتاد من هم به دنبالش رفتم، کمی که گذشت دیدم جمعیتی از خواهران دارند همراه ما حرکت می کنند. برای اولین بار بود که شهر زنجان شاهد تظاهرات زنان شده بود.

 

فهیمه الگوی ما بود

مادر فهیمه ادامه می دهد:

دخترم هرچه برای خودش می خواست برای مردم هم می خواست، چه خوراک، چه لباس و چه علم. خیلی مهربان و صبور بود. خیلی از فهیمه راضی بودم. یک بار دعا کردم که «خدایا! بهترین مقام را به او بده». دعای من طوری مستجاب شد که دخترم هم دنیا را برد و هم آخرت را. همدرس هایش در مدرسه علمیه می گفتند: « فهیمه الگوی ما بود». 

اهل امر به معروف و نهی از منکر بود

مادر فهیمه تعریف می کند:

تا شرایطش پیش می آمد امر به معروف و نهی از منکر می کرد. یک بار به یکی از دختران فامیل که از سردرد همیشگی اش شکایت می کرد، گفت: «شما نمازت را بخوان به لطف خدا سردردت خوب می شود.”

 بعد از مدتی آن فرد آمد و گفت: من نماز خواندم و خوب شدم. فهیمه هم از او خواست نماز را ترک نکند. ی

ک بار هم که به باغ رفته بودیم، خانواده ای آمدند و کمی آن طرف تر از ما نشستند. صدای ضبط شان اذیت مان می کرد، ما نفهیمیدیم وقتی فهیمه برای صحبت پیش آن ها رفت چه گفت که بی سروصدا و بدون بحث ضبط را خاموش کردند.

شب عید  به یاد فقرا بود

sayari

 مادر ادامه می دهد:  شب عيد فهيمه به خانه آمد و از من پرسيد: «مادر خيلي گرسنه‌ام، غذا کي درست مي‌شود؟»

گفتم: سبزي پلو با ماهي داريم. چيزي نمانده.

فهيمه رو به من کرد و گفت: « مامان! فقيري از اين غذاي امشب ما سهم دارد؟»

گفتم: بله و مقداري از غذا را برای همسایه ای که چند یتیم داشتند بردم،

 وقتي برگشتم خيلي فهيمه را دعا کردم که آن شب سبب خير شده بود. فهيمه وقتي بر سر سفره نشست به من گفت: « مامان! غذا امشب به من خيلي چسبيد، چون گرسنه اي هم از آن خورد و سير شد.»

درس دادن به بچه های منافقین

مادر از شهادت دخترش می گوید:

فهیمه می گفت: « من به کردستان می روم تا به بچه ها درس بدهم تا راه پدر و مادرشان را نروند، من کاری به پدر و مادر برخی‌های شان ندارم»، (کشتار و غائله راه انداختن آنها را می گفت).

شهید قدوسی به او گفته بود: « دخترم راضی نیستم به این سفر بروی شما بمان؛ حیف است که درست را رها کنی و از آن دور بیفتی. »

 فهیمه هم می‌گوید: «شما به جای شهادت چه چیزی به من می دهید؟» و آیة الله قدوسی هم که متأثر شده بودند، جواب می‌دهند: « برو دخترم، خیر پیش؛ انشاءالله که سفرت بی خطر باشد.»

ششم آذر ماه 1359 به همراه دوستانش به مقصد بانه به راه افتادند و دوازدهم آذر ماه هنوز به مقصد نرسیده بودند که در دیواندره ماشین نظامی حامل آن ها مورد حمله قرار گرفت و فهيمه که تيري از چشم راستش عبور کرده و به مغزش رسيده بود، شهيد شد در حالی که در آن لحظه عکس امام را در دست داشت. بعد از شهادت خودم دخترم را غسل دادم و تربت کربلا به گردنش انداختم.

 

فرازی از وصیت نامه فهیمه:

….در خود نگريستن شهامت مى خواهد و لازمه شهامت، ايمان و آگاهى است و با رفتن (شهادت) به حقيقت مى‌پيوندد…در پايان اگر به قم بازنگشتم از اساتيدم سپاسگزارى نماييد كه مرا به اين راه الهى رهنمون كردند. پس از شهادتم برایم زيارت عاشورا  بخوانید. بعد از شهادتم اگر امكانش بود و زحمتى براى برادران پاسدار نبود جسدم را برای طواف به حرم مطهر حضرت معصومه (عليها السلام) ببريد.

کتاب «پرنده ای در عرش» نوشته شمسی خسروی، نشر شاهد

/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)