فقط خدا می‌داند که در خانه جانبازان موجی چه غوغایی برپاست

سه دهه از آن روزها می‌گذرد. جنگ تمام شده اما جانبازان دفاع مقدس… و خانواده های شان… این ها هنوز دارند خسارت‌های جنگ را می پردازند.  مصاحبه زیر دردل‌های یک همسر جانباز با مخاطبان به‌دختی است که از آن روی زندگی جانبازان  اعصاب می گوید؛  از بی مهری‌هایی که به خانواده جانبازان شده و همچنان ادامه دارد…

5

فرشته میرزا/

 فاطمه سادات حسینی، همسر جانباز سیامک شاهورانی  است. آن‌ها در سال 1372 با هم ازدواج کرده‌اند و دو فرزند به نام‌ سپیده سادات و سید محمدستار دارند. سپیده دانشجوی رشته تربیت بدنی است و محمدستار دانش‌آموز پایه چهارم ابتدایی؛ به مناسبت هفته دفاع مقدس تصمیم گرفتیم تا با یکی از همسران جانبازان این شهدای زنده جنگ تحمیلی گفت‌و‌گویی داشته باشیم.

 

خانم حسینی برایمان از خاطره ازدواج تان بگویید.

سال 1372 دانشجوی مهندسی بهداشت محیط در دانشگاه علوم پزشکی بندرعباس بودم که از طریق یکی از بستگان به خانواده همسرم معرفی شدم و شرایط طوری پیش رفت که همان سال ازدواج کردیم. آن زمان شوهرم 27 سال داشت و کارمند اداره برق بود.

2

پس خانم مهندس در رشته بهداشت محیط  هم هستید.

متأسفانه تنها دو ترم به پایان دوره لیسانسم مانده بود که به خاطر کار همسرم مجبور شدیم به سمنان مهاجرت کنیم و بعد از آن هم بنا به دلایلی پیگیر ادامه تحصیلم نشدم.

 

چه زمانی بچه دار شدید؟

سه سال بعد از ازدواج مان دخترم سپیده سادات به دنیا آمد و زندگی‌مان را شیرین کرد.و در سال 1384 خداوند سید محمد‌ستار را به ما عطا کرد که در دوران بارداری‌ام سه بار در بیمارستان بستری شدم و دکترها می‌گفتند به‌خاطر موقعیت خودم و بیماری همسرم، فرزندم باید سقط شود، چون ممکن است ناقص به دنیا بیاید ولی نخواستم و نتوانستم این کار را کنم و الحمدلله این دو فرزند بسیار خوب و صالح هستند و البته متاسفانه پسرم عوارض مجروحیت پدرش را  در بدنش دارد.

 

زندگی با یک جانباز اعصاب و روان سخت نیست؟

با خودم می‌گویم من شیعه علی علیه السلام، سید حسینی و هاشمی هستم و سرنوشت من این‌طور بوده است و قرار بوده است که من در چنین جایگاهی باشم و از بین خواستگارانم ایشان را انتخاب کنم و مطمئنم اگر من هم بیمار بودم حتماً همسرم از من مواظبت می‌کرد.

امیدوارم به حرمت خون شهدا خداوند به تمام خانواده ها آرامش عطاکند؛ چیزی که یک سر سوزن از آن هم در خانواده جانبازان اعصاب و روان نیست.

3

به ما گفتند که شما بعد از 19 سال پیگیر مدارک جانبازی همسرتان شده‌اید، چرا؟

بله ، اصلاً راضی نبود که من پیگیر جانبازی‌اش شوم و به بنیاد هم مراجعه نمی‌کرد؛ همسرم سرباز وظیفه بود و حدود 22ماه سابقه خدمت در خط مقدم منطقه عملیاتی را داشت و از اعضای گروه شناسایی بود. در 1364 از ناحیه گوش و سرو صورت دچار موج گرفتگی و درسال 1365 در عملیات منطقه سومار از ناحیه پوست، چشم و ریه شیمیایی شد. ، اما هیچ پیگیری برای جانبازی اش نکرد چون می‌گفت من با خدا معامله کرده‌ام.

هیچ سازمانی هم از حال و روز ما خبردار نبود؛ من خودم پیگیری کردم و مدارک پزشکی او را که نشان می‌داد در چه مواقعی و در کدام بیمارستان‌ها هنگام مجروحیتش بستری بوده جمع‌آوری کردم و با راهنمایی پزشک و برخی از دوستانم که از خانواده‌های شهدا بودند، به بنیاد شهید و امور ایثارگران مراجعه کردم اما آن‌ها تمام حرفشان این بود که «چرا بعد از 19 سال آمده‌اید؟».

از آن به بعد مشکلات‌مان رنگ دیگری گرفت و مدام درگیر کارهای درمانی او شدم و آخرین تشخیصی که دادند این بود که همسرم به بیماری پارانوئید دوقطبی (PTSD) مبتلاست.

 

اگر زمان به عقب برگرددیا جنگی فرضی پیش بیاید، فکر می‌کنید همسرتان حاضر است دوباره به جبهه برود؟

مطمئنم می رود ؛ شوهرم هر روز آرزو می کندکه ای کاش من هم شهید می‌شدم؛ اما من  خودم مطمئن نیستم  فرزندم را به جنگ بفرستم، چون به نظرم خیلی به جنگ و جانبازان بی‌حرمتی شده است.

 

چطور؟

ای کاش مردم بدانند که جانباز اعصاب و روان با دیوانه فرق می‌کند و تفاوت این دو مثل تفاوت قطره و دریاست. وقتی وضعیت دختر و پسرم را با همسالان‌شان مقایسه می‌کنم، دلم می‌شکند از اینکه این‌ها در خانه خودشان هم آرامش ندارند و شرایط آن‌ها را به سمتی برده است که حس می کنم از جنگی که این عواقب را برای شان داشته، خسته اند.

علاوه بر جانبازی و بیماری همسرم، غم ناحقی‌هایی که برما روا شده بیشتر ناراحت مان می‌کند. ما و  بسیاری از امثال ما در تامین مخارج زندگی و شهریه دانشگاه فرزندان‌شان مشکل دارند. این روال «درصد دادن به میزان جانبازی افراد» خیلی اختلافات و مشکلات برای خانواده‌های ما به وجود آورده و ناحقی‌های زیادی برای این خدمتگزاران اسلام و انقلاب پیش آورده است.

در کشور ما اگر یک جانباز درصدی پایین‌تر از 25 داشته باشد، بسیار بی‌اهمیت جلوه داده می‌شود. حرف من این است که فردی که از ناحیه ظاهر و عضلات جانباز شده، با تمام مشکلاتی هم که دارد حداقل اعصاب و روانی سالم دارد و خانوده‌اش از آرامش روانی بهتری برخوردار است، اما فقط خدا می‌داند که در خانه جانبازان موجی چه غوغایی برپاست.

 

از کسی در این مورد شکایت دارید؟

نه؛ همسرم می‌توانست مثل خیلی از افراد دیگر به جبهه نرود، او خودش خواسته بود که این فریضه را انجام دهد اما حداقل انتظار احترام بیشتری به مقام این افراد داریم. خیلی از ارگان‌ها تا الان به ما بی‌مهری کرده‌اند.

 

تا به حال به کجاها رفتید؟

به خیلی از اشخاص مهم، اداره‌ها و سازمان‌های دولت مراجعه کرده‌ام. وقتی بنیاد شهید متوجه وضعیت ما شد، ما را به کمیته امداد امام خمینی (ره) معرفی کرد و کمیته امداد برای رفع مشکلات فقط یک میلیون وام با اقساط سی هزار تومن به ما داد، سپس برای کمک مالی به درمان و جراحی‌های پسرم ما را به بهزیستی و در نهایت به واحد مشاوره ریاست جمهوری معرفی کردند که نتیجه‌ای هم نگرفتیم.

4

این حجم زیاد از سختی‌ها هیچ وقت شما را به فکر جدایی از همسرتان هم انداخت؟

بله ، اما پدرم به من توصیه کرد که هردوی شما سید هستید و باید به جدتان متوسل شوید تا مشکلات رفع شود. پدرم به من می‌گوید دلت را به خدا بسپار و مطمئن باش رهایت نمی‌کند و الحمدلله خداوند دستم را گرفت. من خیلی به مشاور مراجعه کردم تا با شرایط زندگی و این نوع از جانبازی همسرم کنار بیایم.

 

اگر بخواهید به زنان کشورمان حرفی داشته باشید چه می‌گویید؟

کسی راز سرودن را ندانست

 شکوه پر گشودن را ندانست

 میان این همه آنان که ماندند

یکی هم رمز بودن را ندانست

بانوان راه حضرت زینب را بروند و از مشکلات زندگی نترسند، دل‌شان را بزرگ کنند و به سختی‌های زندگی به دید امتحان الهی نگاه کنند. حتماً هرسال به آسایشگاه جانبازان و معلولین سر بزنند و با نگاه به حال و روز کسانی که برای دفاع از آن‌ها سلامت خودشان را از دست داده‌اند، به خوشی‌های هرچند کوچک خود قانع باشند.

 

اگر بخواهید با رهبرمان صحبتی داشته باشید به ایشان چه می‌گویید؟

ما عاشق رهبرمان هستیم و ما خانواده های جانبازان که از نسل جنگ هستیم، خیلی بهتر ایشان را می‌شناسیم و می‌دانیم تا چه حد به دنبال اجرای عدالت در کشورمان هستند .

صحبت با ایشان درباره تمام مشکلاتم به کنار، دلم می‌خواهد به رهبرم بگویم که عده ای خواسته یا ناخواسته دارند ارزش سادات را در کشور از بین می برند و گاهی حتی سید بودن‌مان هم دارد از شناسنامه‌های مان پاک می شود و این قضیه برای خود من و بسیاری از بستگانم پیش آمده است، می خواهم که ایشان در این زمینه التفاتی بفرمایند.

/انتهای متن/

نمایش نظرات (5)