در دنیای تو ساعت چند است، بهترین عاشقانه ایرانی

«در دنیای تو ساعت چند است؟» یک عاشقانه آرام است که ساده و سالم درباره عشق می گوید و به گفته صفی یزدانیان، فیلمی دو رگه است اما هر دو رگه‌اش ایرانی!

0

محمدرضا محقق/

در «در دنیای تو ساعت چند است؟» مفهوم عشق در غنی‌ترین و جدی‌ترین وجه قابل تصورش در این فیلم به منصه ظهور و بروز می‌رسد؛ عشقی کهنه و کهن از سال های دور تا امروز و در میانه ذهن و واقعیت؛ مردی که عاشق زنی است و برای این عشق سال های سال سکوت و صبر می‌کند و زن که پس از دورانی طولانی از خارج به ایران برمی گردد، تازه قصه عشق را از زبان فرهاد می‌شنود؛ و چه شنیدن زیبا و پاکی؛ ورای شهوت و شهرت و در پناه حقیقت زیبا و متعالی عشق که رنگ آبیش در «در دنیای تو ساعت چند است؟» هر لحظه پررنگ تر می‌شود.

 

داستان فیلم

گلی بعد از بیست سال زندگی در فرانسه یک‌باره تصمیم می‌گیرد به ایران و به زادگاهش، شهر رشت سفری کند.  فرهاد در رشت به استقبالش می‌رود و می‌گوید که آشنایی قدیمی است، اما گلی اصلاً او را به یاد نمی‌آورد.

شاید بتوان گفت «یک عاشقانه آرام»؛ این تعبیر زیبایی است برای «در دنیای تو ساعت چند است؟» در شرح یکی از زیباترین و پاک‌ترین فیلم‌های سینمای ایران که درباره عشق و بر محور عشق است و چقدر ساده و سالم و ساری.

 

از شبهای روشن تا در دنیا تو ساعت چند است؟

بی تردید، این اثر در سینمای ایران یک استثناست. فیلمی که در ابعاد مختلف یک سر و گردن بالاتر از ابعاد سینمای ایران – البته اگر به چنین چیزی قائل باشیم- قرار دارد. فیلمی که نگارنده را به یاد اثر دیگری از این گونه عاشقانه و دکوپاژ و میزانسن بکر و بدیع و جذاب و ایرانیزه شده در فیلم «شب‌های روشن» انداخت؛ از نوع اخذ و اقتباس آن فیلم از داستان «شب‌های روشن» داستایفسکی گرفته تا تبدیل این حدیث نفس تلفیق شده با سینماورزی درست و درخور در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» خاصه با آن فیلمنامه محکم، متشکل و فاخر.

 

از دکوپاژ دقیق تا فضاسازی متناسب

از نوع دکوپاژ و میزانسن و حرکت‌های دوربین – علی الخصوص- گرفته تا دیالوگ‌ها. بازی‌های روان و قابل توجه دو بازیگر اصلی فیلم و در مجموع فضاسازی اثر که در یک عبارت به جرات می‌توان گفت همه چیز فیلم، به همه چیزش می‌آید. عنصری زائد، تلاشی وصله شده، ناهمگونی مخاطره انگیز، شعار، ریا، ادا درآوردن‌های باب شده امروزی، جشنواره‌ای بودن و… هزار و یک عیب و ایراد رایج در سینمای امروز ایران، به طرز عجیب – و بگذارید بگویم- فوق العاده‌ای در این اثر نیست و فقط کسانی می‌توانند درک کنند و تشخیص دهند ارزش سمعی-بصری «شب‌های روشن» و «در دنیای تو ساعت چند است؟» را که با لحاظ کردن تمام آن «هست‌ها» و این «نیست‌ها» اهلیت سینمایی داشته باشند و یا اگر قدری با اعتماد بیشتر و خوش‌بینانه‌تر به قضیه بنگریم، تا حدی «حرفه‌ای» به سینما روی آورده باشند.

به اعتقاد من، تک تک مؤلفه‌های نرم افزاری و سخت افزاری جاری در «شب‌های روشن» و «در دنیای تو ساعت چند است؟» می‌بایستی دقیقاً به عنوان یک حرکت قدرتمند و پویا در عرصه فیلمسازی سینمای امروز ایران مورد توجه سینماورزان قرار گیرد.

 

بازسازی مفهوم عشق در وجهی غنی، جدی و پاک

اما درباره «در دنیای تو ساعت چند است؟» مفهوم عشق در غنی‌ترین و جدی‌ترین وجه قابل تصورش در این فیلم به منصه ظهور و بروز می‌رسد؛ عشقی کهنه و کهن از سالهای دور تا امروز و در میانه ذهن و واقعیت؛ مردی که عاشق زنی است و برای این عشق سالهای سال سکوت و صبر می‌کند و زن که پس از دورانی طولانی از خارج به ایران برمی گردد، تازه قصه عشق را از زبان فرهاد می‌شنود؛ و چه شنیدن زیبا و پاکی؛ ورای شهوت و شهرت و در پناه حقیقت زیبا و متعالی عشق که رنگ آبیش در «در دنیای تو ساعت چند است؟» هر لحظه پررنگ تر می‌شود.

 

روایتی بی ادا و اطوار از عشق و شور و پاکی

فیلم روایتی بی ادا و اطوار را از خاطره و نوستالوژی دارد و این وجه بارز نوستالوژی در اتمسفر عشق و صبر و سکوت، به حجم انبوهی از شور و شکوه می‌رسد.

فیلم روایت خاطره‌های زن و عاشق صبور اوست که در دوران کودکی همبازی او بوده و دلبستگی و شور دوست داشتن را از همان زمان، در خود احساس کرده و پروریده است.

فیلم تلاش می‌کند در عین اینکه یک داستان گرم و عاشقانه را در فضای بارانی شمال ایران روایت کند، گویا و جویای یک حدیث نفس از فیلمساز و نیز یک نوستالوژی بازی قابل قبول و دوست داشتنی هم باشد.

فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» روایت خوب و خوش ریتمی دارد و در موقعیت‌های کوچک اما اصیلش هم این اصالت را چه در غنای داستانی و چه در پرداخت سینمایی لحاظ و رعایت می‌کند.

 

فرهاد تیشه بر کوه بیستون می نوازد

گلی از خارج می آید و فرهاد، تیشه بر کوه بیستون می نوازد

گلی که از خارج برمی گردد حجمی قابل توجه از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و … را در ذهنش تجدید می‌کند و در میانه همین یادآوری‌هاست که هم نوستالوژی شکل می‌گیرد و هم داستان عاشقانه فرهاد و گلی آن هم در لفافه سکوت و صبر و خویشتن داری روایت می‌شود.

پس می‌توان گفت «در دنیای تو ساعت چند است؟» هم ادای دینی است به نوستالوژی و هم عشق و بخصوص استفاده درستی که از عناصر زیبایی شناسانه بصری در این مسیر می‌شود بر ارزش و جذابیت و اصالت کار می‌افزاید.

در این میانه باید اشاره کرد به آن موسیقی زیبا و دل انگیز تلفیقی میان ملودی کلاسیک غربی و ملودی فولکلوریک شمال ایران که به خوبی و درستی و زیبایی هرچه تمام‌تر، بر هم نشسته و اثری جدا زیبا و شنیدنی و تأثیرگذار و متناسب با فضا و داستان فیلم پدیدآورده است.

 

حکایت یک عشق قدیمی و تمیز و انسانی

به قول استاد فراستی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»، اثری کوچک آدمیزادی آرام و بی‌اداست اما با حس؛ حسی از یک عشق قدیمی و تمیز انسانی؛ عشق یک‌طرفه و بی‌پاسخ اما امکان‌پذیر و باورپذیر. در هجمه این همه تنش و عصبیت، بزهکاری، خیانت و فساد و خل‌بازی فیلم‌های این سال های سینمای ایران، در دنیای تو…، تنها فیلم این سال هاست که وقتی از سینما بیرون می‌آییم – بویژه که باران هم نم‌نم می‌بارد– حال مان خوب می‌شود و حس نرم انسانی‌ای داریم. این، اولین فیلم نوستالژیک زنده – نه مرده – عاشقانه سینمای پس از انقلاب است که اصلاً بد نیست. می‌توانست بهتر باشد. کمی قصه کم دارد: قصه حمید، قصه علی و فرهاد و…

و شاید به عنوان نکته قابل نقد این اثر بتوان از کمبود قصه در آن گفت که نکته درخور تأملی است که اگر در طول این روایت دوست داشتنی و زیبا و به اندازه، تعبیه و تمهید می‌شد آن وقت «در دنیای تو ساعت چند است؟» تبدیل می‌شد به بهترین فیلم عاشقانه سینمای ایران؛ به خصوص در طول دو دهه اخیر.

صفی یزدانیان مترجم و نویسنده ایرانی است. لیلا حاتمی و همسرش، علی مصفا و مادرش، زهرا حاتمی در این فیلم بازی می‌کنند. به گفته صفی یزدانیان، «در دنیای تو ساعت چند است؟» فیلمی دو رگه است اما هر دو رگه‌اش ایرانی است! ایرانی‌هایی با شخصیت‌های فرهنگی متفاوت، به نوعی بخشی از زندگی او و هم‌نسلان او هستند.

/انتهای متن/

درج نظر