مناظره حضرت زینب و ابن زیاد

سرفراز و مظلوم، این بهترین وصف کاروانی است که از کربلا به کوفه رسید، به کاروان سالاری زینب کبری(س) .

0

سرویس فرهنگی به دخت/ 

روز سیزدهم محرم سال 61 هجری مجلس عمومی ابن زیاد برپاست. جشن پیروزی است و حاکم کوفه همه را به حضور می پذیرد. اسیران جنگ هم حاضرند و سر بریده دشمن در میانه مجلس است.

خانمی وارد مجلس شده که شکوه و متانتش از دیگر زن ها  متمایزش کرده. ابن زیاد از نامش جویا می شود. می گویند زینب دختر علی است، خواهر حسین،تکیه گاه قافله اسرا.

این زیاد بدش نمی آید کاروان اسرا را خوار و ذلیل کند و چه بهتر که تکیه گاه آنان را فروریزد. دلش آشوب است انگار هنوز هم دلش از کینه های دیرین التیام نیافته .هنوز بغض علی  جگرش را می خراشد.

رو به زینب می کند:

ستایش خدا را كه شما خانواده را رسوا ساخت و كشت و نشان داد كه آنچه می‎گفتید دروغی بیش نبود.

گویا  ابن زیاد نه تنها حسین را خارجی می داند بلکه نبوت محمد صلی الله علیه وآله  را هم از بیخ و بن نپذیرفته و دروغ می پندارد.

اطرافیان همه تن گوش می شوند برای شنیدن شکستن یک زن . برای جزع و فزعی زنانه و برای فحش و نفرین و نمایش فلاکت زنی خسته.

زینب با آرامش ولی محزون پاسخ می دهد:

“ستایش خدا را كه ما را به واسطه پیامبر خود (كه از خاندان ماست) گرامی داشت و از پلیدی پاك گردانید. جز فاسق رسوا نمی‎شود و جز بدكار، دروغ نمی‎گوید، و بد كار ما نیستیم بلكه دیگرانند‌ و ستایش مخصوص خداست”.

محاسبات ابن زیاد به هم خورده .در دلش می گوید حماقت بود که فراموش کردم این زن از کدام طایفه است.این خانواده در نمایش حق تبحر دارند. مگر نه این که حسین هم برای نمایش حق همه یاران خود را از میان شیدایانی با اخلاص برگزیده بود تا حق در جبهه اش جلوه نمایی کند و هر آن کس را که در جبهه مقابلش کورسویی از حقانیت داشت از آن جبهه بریده بود تا بطلانش هویدا شود.

زخم هایش تازه می شود و خشمگین تر سخن می گوید:

“دیدی خدا با خاندانت چه كرد؟”

می خواهد از سویی گناه را بر گردن قضای الهی بگذارد واز طرفی ناجوانمردانه عاطفه زنی داغدیده را تحریک کند تا صبر از کف بدهد و تعادلش بر هم خورد و نتواند پاسخ دهد.

به گزاف او را زینب ننامیده اند. زین اب! زینت پدر! پدری که امیرالمومنین است.

حکیمانه و عارفانه پاسخ می دهد:

“ما رایت الا جمیلا! جز زیبایی ندیدم! آنان كسانی بودند كه خدا مقدّر ساخته بود كشته شوند و آنها نیز اطاعت كرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و بزودی خداوند تو و آنان را (در روز رستاخیز) با هم روبرو می‎كند و آنان از تو، به درگاه خدا شكایت و دادخواهی خواهند كرد، اینك بنگر كه آن روز چه كسی پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!”

حاضران مبهوت شده اند.این زن مریم عذراست یا فاطمه کبری ؟ مگر انسان ها هنوز می توانند به چنین مقاماتی برسند؟ شاید راست باشد که انسان را خلیفه الله نامیده اند!

ابن زیاد هرآنچه می خواست بر سر زینب بیاورد خودش به آن دچار شده .خشمگین و برافروخته است قصد کشتن دارد اما اطرافیان منع می کنند.تعادل روحی اش بر هم خورده و  آنچه در دل مکنون دارد بر زبان می راند:

“خداوند دلم را با كشته شدن برادر نافرمانت حسین و خاندان و لشكر سركش او شفا داد”

هنگامه رساندن پیام مظلومیت حسین و برملا کردن درون ابن زیاد با سخنان خودش فرا رسیده. زینب پاسخ می دهد:

“به خدا قسم مهتر مرا كشتی، نهال مرا قطع كردی و ریشه مرا در آوردی، اگر این كار مایه شفای توست، همانا شفا یافته‎ای.”

هیچ پاسخی برای ابن زیاد نمانده خوار و حقیر و شده خوی وحشیگری اش نمایان گردیده و زینب را درچشم حاضران به عرش رسانده، باید کلامی بگوید تا عرصه خالی نباشد ولی هیچ ندارد. ناچار می گوید:

“این هم مثل پدرش علی سخن پرداز است؛ به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع می‎گفت.”

زینب با مظلومیت می گوید:

زن را با قافيه پردازى چه كار؟(در این شرایط من چه جای سجع گفتن است)

در پایان همین مجلس بود که ابن زیاد همه حقد و غضبش را با زدن چوب به لب ودندان حسین بن علی به نمایش گذاشت. آن لب ودندان هایی که زید بن ارقم در همان مجلس گواهی داد که بارها پیامبر ص آنها را بوسیده است.

سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است          چوب تو نه، اشک او آتش زند جان مرا

 منبع: پاتوق شیعخ/ انتهای متن/

درج نظر