کو پری رویایی من!

آرام کز کرده بود گوشه‌ی بازداشتگاه و چشمانش منتظر بود تا از دریچه‌ی آهنی کوچک در، سربازی صدایش کند که “بیا بیرون, آزادی!”. چند معتاد و جیب‌بر هم به قیافه‌اش که اصلا شبیه خلافکار ها نبود, نگاه می‌کردند.نگاه سنگین شان غمی که روی دلش سنگینی می‌کرد را دو چندان کرده بود. یعنی پدرش سکه را می‌خرد؟ یاد سه سال دعوا و بحث و ناراحتی با افراد خانواده افتاد که قبول نمی‌کردند به خواستگاری بروند. یاد چند بار تنها خواستگاری‌رفتنش، یاد التماس‌هایش به بزرگترهای فامیل، یاد گشت‌و‌گذارهای عاشقانه‌ی زمان دوستی!همه مثل یک فیلم سینمایی برایش تصویر می‌شد.

2

سرویس فرهنگی به دخت؛لیلا قربانی/

 صدای آواز خواندن زندانی‌های دیگر هم او را از این حال و هوا بیرون نمی‌آورد. ناگهان صدای بلند سرباز او را به خودش آورد.آزاد بود.حالا خوشحالی آزادیش را تصور چهره‌ی آفتاب‌سوخته‌ی پدرش محو می‌کرد که تنها آرزویش خوشبختی بچه‌هایش بود.پاهایش قدرت راه‌رفتن نداشت. دیگر وسایلی در خانه‌ی رویایی‌اش نمانده بود. بعد از حکم استرداد جهیزیه، فاکتورها و قسم‌ها و شهادت‌های دروغ, حتی وسایل خانه‌ی مادر را هم به تاراج برده بود.او مانده بود و یک قلب عاشق با سکه‌هایی که حتی توان شمار قیمت شان را هم نداشت. حالا افتاده بود یاد حرف‌های این و آن که اگر دختر فلانی را می‌گیری بگیر اما مواظب مهریه باش.یاد کی داده, کی گرفته‌ی پدر زنش و اعتراض‌های پدر!

پری رویاهایش همراه پدرش ایستاده بود کنار دیوار و پدر هم در طرف دیگر. خمیده شده بود، از بس زیر برگه‌های احضار دادگاه را امضا کرده بود, چشم‌هایش پر از اشک بود. پری رویایی حالا با دست‌هایش درخواست بازداشتش را داده بود. حتی اصرار پدر برای اینکه پسرش در بازداشتگاه نماند و او اول صبح سکه را می‌خرد و دو دستی تحویل می‌دهد،هم کارساز نبود. پدر سکه را به مامور داد و مامور آن را تحویل پری.پدرش حتی نگذاشت لمس کند سکه چه جنسی دارد. رنگ پری پرید!

پدر آرام دست‌هایش را روی شانه‌اش گذاشت. “اشتباه کردی پسر اما پدرت که نمرده بابا! هنوز من هستم. مث کوه پشتت وایستادم.محکم باش.” این جا بود که اولین قطره‌ی اشک را که از بچگی در هیبت مردانه‌ی پدر ندیده بود را هم دید. نگاهش به پری بود. وقتی بیرون آمدند در راهرو پدرزنش برگشت و گفت “یه کم دیگه بذار رو این, بذارم دخترم باهات بیاد خونه” تمام دنیا روی سرش چرخید.حالا فهمیده بود که معنی تجارت با ازدواج یعنی چه؟ اما دیر شده بود،خیلی دیر…

/انتهای متن/

نمایش نظرات (2)