218 پرش خاطرهساز نخستین بانوی پرنده چترباز ایران
نخستین بانوی چترباز ایران که 218 پرش در کارنامه اش دارد این روزها در 74 سالگی هنوز هم به سودای پرواز و سقوط آزاد از ارتفاع 3 هزار پایی فکر میکند.
به گزارش به دخت به نقل از ایران، بهجت امام علیزاده وقتی در 21 سالگی وارد نیروی هوایی ارتش شد تصور نمیکرد مدتی بعد به عنوان نخستین زن چترباز از هواپیمای داکوتا بر فراز منطقه کهریزک پرواز کند و نام خود را به عنوان نخستین بانوی چترباز ایران ثبت کند.
هنوز هم وقتی از آن روزها میگوید چشمانش برق میزند. شور و شوق پرواز در وجودش موج میزند و میگوید: گاهی وقتی به پرنده هایی که در آسمان در پرواز هستند نگاه میکنم روزهایی برایم تداعی میشود که زمین زیرپای من بهاندازه نقطه بود و ما را بسرعت به سوی خود میکشید.
وقتی با او همکلام شدیم از کودکی و شوق نظامی بودن و حمایتهای پدر این گونه گفت: سال 1320 در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمدم. پدر سرگرد ارتش بود و همان مقررات پادگان نظامی نیز در خانه ما وجود داشت. دوران کودکی به جای عروسک بازی، بازیهای پسرانه را دوست داشتم و همین روحیه مردانه را وقتی بزرگتر شدم با خود داشتم. من و 4 خواهر و 3 برادرم زیر نظر پدری با روحیه نظامی تربیت شدیم. از همان زمان به برادران و خواهرانم دستور میدادم و آنها را وادار میکردم به دستورهای کودکانهام عمل کنند. پدر همیشه میگفت: تو باید پسر به دنیا میآمدی. کارهایم شباهتی به کارهای دخترها نداشت.
بعد از پایان تحصیلات و اخذ دیپلم از آنجایی که علاقه زیادی به نظامی بودن داشتم تصمیم گرفتم به ستاد مرکزی نیروی هوایی بروم و برای استخدام ثبتنام کنم. پدرم وقتی از این موضوع باخبر شد تشویقم کرد و گفت سعی کن در همه مراحل تنها هدف تو خدمت به کشور باشد. سرانجام سال 1341 در حالی که 21 سال داشتم به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمدم.
وی ادامه داد: یک سال آغاز کار دربخش دفتری نیروی هوایی کار میکردم اما سودای پرواز مرا در مسیری قرار داد که به دنبال آرزوهایم بروم. مدتی بعد با آگهیای مواجه شدم که در آن آموزشگاه غیرنظامی چتربازی باشگاه هواپیمایی کشوری از افراد علاقهمند به یادگیری چتربازی برای ثبتنام، دعوت کرده بود. احساس میکردم فرصتی که همیشه به آن فکر میکردم به وجود آمده است. موضوع را با فرمانده ام درمیان گذاشتم و او هم وقتی شوق مرا دید گفت: تو همیشه عاشق کارهایی بودی که فقط از عهده مردان بر میآید پس برای رسیدن به هدفی که داری تلاش کن. بلافلاصله در این دوره آموزشی شرکت کردم و به این ترتیب این دوره آموزشی با حضور 30 داوطلب که در میان آنها چند زن نیز وجود داشتند آغاز شد. تا به آن روز چیزی از چتربازی و پرش نمیدانستم. 8 ماه از ساعت 8 تا 14 برای آموزش چتربازی و شناخت اصول و فنون پرش با چتر زیر نظر مربیان در میدان باغشاه سابق (میدان حر) آموزش میدیدیم. پرشها ابتدا از فاصله نیم متری انجام میشد و باید نحوه بازکردن دستها و پاها و همچنین فرود آمدن روی زمین را یاد میگرفتیم. ارتفاع پرشها به مرور افزایش پیدا کرد تا اینکه در برج فرود شیراز از فاصله 20 متری پریدیم. آن روز تعدادی از مردان که در دوره شرکت کرده بودند نتوانستند از این ارتفاع بپرند. وقتی از آن ارتفاع به زمین نگاه کردم ترسیدم اما اجازه ندادم ترس بر من غلبه کند. آخرین نفری بودم که از ارتفاع پریدم و برایم بسیار جذاب بود. 15 داوطلب زن در این دوره آموزشی حضور داشتند و فقط من و سه نفر دیگر از بانوان دیگر در ادامه راه باقی ماندیم.
وقتی با او همکلام شدیم از کودکی و شوق نظامی بودن و حمایتهای پدر این گونه گفت: سال 1320 در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمدم. پدر سرگرد ارتش بود و همان مقررات پادگان نظامی نیز در خانه ما وجود داشت. دوران کودکی به جای عروسک بازی، بازیهای پسرانه را دوست داشتم و همین روحیه مردانه را وقتی بزرگتر شدم با خود داشتم. من و 4 خواهر و 3 برادرم زیر نظر پدری با روحیه نظامی تربیت شدیم. از همان زمان به برادران و خواهرانم دستور میدادم و آنها را وادار میکردم به دستورهای کودکانهام عمل کنند. پدر همیشه میگفت: تو باید پسر به دنیا میآمدی. کارهایم شباهتی به کارهای دخترها نداشت.
بعد از پایان تحصیلات و اخذ دیپلم از آنجایی که علاقه زیادی به نظامی بودن داشتم تصمیم گرفتم به ستاد مرکزی نیروی هوایی بروم و برای استخدام ثبتنام کنم. پدرم وقتی از این موضوع باخبر شد تشویقم کرد و گفت سعی کن در همه مراحل تنها هدف تو خدمت به کشور باشد. سرانجام سال 1341 در حالی که 21 سال داشتم به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمدم.
وی ادامه داد: یک سال آغاز کار دربخش دفتری نیروی هوایی کار میکردم اما سودای پرواز مرا در مسیری قرار داد که به دنبال آرزوهایم بروم. مدتی بعد با آگهیای مواجه شدم که در آن آموزشگاه غیرنظامی چتربازی باشگاه هواپیمایی کشوری از افراد علاقهمند به یادگیری چتربازی برای ثبتنام، دعوت کرده بود. احساس میکردم فرصتی که همیشه به آن فکر میکردم به وجود آمده است. موضوع را با فرمانده ام درمیان گذاشتم و او هم وقتی شوق مرا دید گفت: تو همیشه عاشق کارهایی بودی که فقط از عهده مردان بر میآید پس برای رسیدن به هدفی که داری تلاش کن. بلافلاصله در این دوره آموزشی شرکت کردم و به این ترتیب این دوره آموزشی با حضور 30 داوطلب که در میان آنها چند زن نیز وجود داشتند آغاز شد. تا به آن روز چیزی از چتربازی و پرش نمیدانستم. 8 ماه از ساعت 8 تا 14 برای آموزش چتربازی و شناخت اصول و فنون پرش با چتر زیر نظر مربیان در میدان باغشاه سابق (میدان حر) آموزش میدیدیم. پرشها ابتدا از فاصله نیم متری انجام میشد و باید نحوه بازکردن دستها و پاها و همچنین فرود آمدن روی زمین را یاد میگرفتیم. ارتفاع پرشها به مرور افزایش پیدا کرد تا اینکه در برج فرود شیراز از فاصله 20 متری پریدیم. آن روز تعدادی از مردان که در دوره شرکت کرده بودند نتوانستند از این ارتفاع بپرند. وقتی از آن ارتفاع به زمین نگاه کردم ترسیدم اما اجازه ندادم ترس بر من غلبه کند. آخرین نفری بودم که از ارتفاع پریدم و برایم بسیار جذاب بود. 15 داوطلب زن در این دوره آموزشی حضور داشتند و فقط من و سه نفر دیگر از بانوان دیگر در ادامه راه باقی ماندیم.
شیرین ترین فرود
بهجت امام علیزاده از شیرین ترین فرود زندگی اش در دشت بزرگ جنوب تهران گفت و ادامه داد:بعد از پایان دورههای مقدماتی نوبت به پریدن از هواپیما رسید. روزی که سالها انتظارش را میکشیدم فرا رسیده بود. آن روز همه سوار برهواپیمای داکوتا شدیم و هواپیما به ارتفاع 2200 پایی زمین پرواز کرد. لحظات پر از استرس و دلهرهای داشتیم. وقتی از آن ارتفاع به منطقه کهریزک نگاه میکردیم نفس در سینهها حبس میشد. لحظه پریدن فرا رسید و فرمانده از ما خواست آماده شویم. از او خواستم اجازه دهد من اولین نفر بپرم اما گفت ابتدا چند نفر از آقایان باید بپرند و سپس شما خواهید پرید. صدای ضربان قلبم را میشنیدم. در آن لحظات فقط به خدا توکل کردم و از او خواستم مرا در این آزمایش سربلند کند. یکی از مردانی که پرید مرحوم یعقوبزاده بود که بعداز پریدن از هواپیما به دلیل بازنشدن چترش سقوط کرد. دیدن این صحنه شوک بزرگی به من و 5 بانوی دیگری که در هواپیما بودیم وارد کرد. فرمانده به من اشاره کرد و گفت بپر. دستهایم را به دو طرف در گرفتم و چشمانم را بستم و پریدم. در آن لحظات احساس خلأ داشتم. بلافاصله چترم را بازکردم. در آن لحظات ناخودآگاه به یاد شعرهای دوران کودکی ام افتادم و با صدای بلند شروع به خواندن آنها کردم و چند دقیقه بعد روی زمین فرود آمدم. این شیرین ترین فرود بود و بعد از گذشت 40 سال هیچگاه آن را فراموش نمیکنم.
بعد از پرش با چتر این بار سراغ سقوط آزاد رفتم. در سقوط آزاد وقتی از هواپیما به بیرون میپریدیم باید به ارتفاع سنجی که همراه داشتیم چشم میدوختیم. این پرش معمولاً از ارتفاع بالای سه هزار پایی انجام میشد. وقتی به ارتفاع 2 هزار پایی میرسیدیم باید چتر را باز میکردیم و اگر چتر اول باز نمیشد باید بلافاصله چتر کمکی را باز میکردیم. تلخترین سانحهای که در پرش با چتر و سقوط آزاد برای من رخ داد مربوط به مراسم روز نیروی هوایی ارتش بود. سوار بر هواپیما به آسمان بالای میدان آزادی رفتیم و سپس با دستور فرمانده از هواپیما بیرون پریدیم. وقتی به ارتفاع 2 هزار پایی رسیدم سعی کردم چترم را باز کنم اما به دلیل نقص فنی چترم باز نشد. در اصطلاح چتربازی چترم ترش کرد و باز نشد. بلافاصله چتر کمکی را کشیدم. اما چتر کمکی هم ترش کرده بود و دور خودش پیچید. وقتی دیدم چتر درست باز نشده احساس کردم کارم تمام است و با رسیدن به زمین کشته میشوم. در آن لحظه فقط به خدا فکر میکردم و خودم را به او سپردم. لحظه به لحظه با سرعت زیاد به زمین نزدیک میشدم و چند ثانیه بعد به زمین برخورد کردم. شدت برخورد بهاندازهای بود که کلاه کاسکت ام خرد شد و جمجمه ام شکست. بلافاصله به بیمارستان نیروی هوایی منتقل شدم. تا 48 ساعت بیهوش بودم. در آن لحظات پدرم در بیرون از اتاق قدم میزد و همه نگران حال من بودند. با دستور فرمانده نیروی هوایی وقت به بیمارستانی در فرانسه منتقل و بستری شدم. بعد از 5 روز بههوش آمدم ومشخص شد که جمجمه ام شکسته است. بعداز چند روز دوباره به تهران و بیمارستان نیروی هوایی منتقل شدم و مدتها بستری بودم. این آسیب باعث شد تا یک سال اجازه پرش و پرواز با چتر پیدا نکنم.
بهجت امام علیزاده از شیرین ترین فرود زندگی اش در دشت بزرگ جنوب تهران گفت و ادامه داد:بعد از پایان دورههای مقدماتی نوبت به پریدن از هواپیما رسید. روزی که سالها انتظارش را میکشیدم فرا رسیده بود. آن روز همه سوار برهواپیمای داکوتا شدیم و هواپیما به ارتفاع 2200 پایی زمین پرواز کرد. لحظات پر از استرس و دلهرهای داشتیم. وقتی از آن ارتفاع به منطقه کهریزک نگاه میکردیم نفس در سینهها حبس میشد. لحظه پریدن فرا رسید و فرمانده از ما خواست آماده شویم. از او خواستم اجازه دهد من اولین نفر بپرم اما گفت ابتدا چند نفر از آقایان باید بپرند و سپس شما خواهید پرید. صدای ضربان قلبم را میشنیدم. در آن لحظات فقط به خدا توکل کردم و از او خواستم مرا در این آزمایش سربلند کند. یکی از مردانی که پرید مرحوم یعقوبزاده بود که بعداز پریدن از هواپیما به دلیل بازنشدن چترش سقوط کرد. دیدن این صحنه شوک بزرگی به من و 5 بانوی دیگری که در هواپیما بودیم وارد کرد. فرمانده به من اشاره کرد و گفت بپر. دستهایم را به دو طرف در گرفتم و چشمانم را بستم و پریدم. در آن لحظات احساس خلأ داشتم. بلافاصله چترم را بازکردم. در آن لحظات ناخودآگاه به یاد شعرهای دوران کودکی ام افتادم و با صدای بلند شروع به خواندن آنها کردم و چند دقیقه بعد روی زمین فرود آمدم. این شیرین ترین فرود بود و بعد از گذشت 40 سال هیچگاه آن را فراموش نمیکنم.
بعد از پرش با چتر این بار سراغ سقوط آزاد رفتم. در سقوط آزاد وقتی از هواپیما به بیرون میپریدیم باید به ارتفاع سنجی که همراه داشتیم چشم میدوختیم. این پرش معمولاً از ارتفاع بالای سه هزار پایی انجام میشد. وقتی به ارتفاع 2 هزار پایی میرسیدیم باید چتر را باز میکردیم و اگر چتر اول باز نمیشد باید بلافاصله چتر کمکی را باز میکردیم. تلخترین سانحهای که در پرش با چتر و سقوط آزاد برای من رخ داد مربوط به مراسم روز نیروی هوایی ارتش بود. سوار بر هواپیما به آسمان بالای میدان آزادی رفتیم و سپس با دستور فرمانده از هواپیما بیرون پریدیم. وقتی به ارتفاع 2 هزار پایی رسیدم سعی کردم چترم را باز کنم اما به دلیل نقص فنی چترم باز نشد. در اصطلاح چتربازی چترم ترش کرد و باز نشد. بلافاصله چتر کمکی را کشیدم. اما چتر کمکی هم ترش کرده بود و دور خودش پیچید. وقتی دیدم چتر درست باز نشده احساس کردم کارم تمام است و با رسیدن به زمین کشته میشوم. در آن لحظه فقط به خدا فکر میکردم و خودم را به او سپردم. لحظه به لحظه با سرعت زیاد به زمین نزدیک میشدم و چند ثانیه بعد به زمین برخورد کردم. شدت برخورد بهاندازهای بود که کلاه کاسکت ام خرد شد و جمجمه ام شکست. بلافاصله به بیمارستان نیروی هوایی منتقل شدم. تا 48 ساعت بیهوش بودم. در آن لحظات پدرم در بیرون از اتاق قدم میزد و همه نگران حال من بودند. با دستور فرمانده نیروی هوایی وقت به بیمارستانی در فرانسه منتقل و بستری شدم. بعد از 5 روز بههوش آمدم ومشخص شد که جمجمه ام شکسته است. بعداز چند روز دوباره به تهران و بیمارستان نیروی هوایی منتقل شدم و مدتها بستری بودم. این آسیب باعث شد تا یک سال اجازه پرش و پرواز با چتر پیدا نکنم.
رکورد 218 پرش
بعد از درمان بازهم به شوق پرواز سراغ چتربازی رفتم و بعداز 218 پرش به دلیل اینکه پرشهای زیادی انجام داده بودم و مراقبت لازم نداشتم مفصل زانوهایم از بین رفت و برای درمان این آسیب مجبور شدم عمل کنم و در زانویم پروتز بگذارم و به این ترتیب با دنیای پرواز و پرش خداحافظی کردم.
بعد از مصدومیت و عمل جراحی مسیر زندگی ام عوض شد و 48 سال قبل ازدواج کردم. همسرم در کار آهن آلات بود و با ادامه کارم مخالفتی نداشت اما دیگر فرصت و توان چتربازی نداشتم. سال 1356 با درجه ستوان دومی به ستاد مشترک ارتش منتقل شدم و بعد از پیروزی انقلاب نیز بهعنوان کارمند ستاد مشترک کارم را ادامه دادم و سرانجام سال 69 بازنشسته شدم. از آن روز به بعد با خاطرات چتربازی و روزهایی که با سه بانوی چترباز دیگر که اولین گروه زنان چترباز ایران را تشکیل داده بودیم زندگی میکنم.
در زندگی صاحب سه دختر و یک پسر شدم و امروز در کنار آنها و نوه هایم زندگی میکنم. دی ماه سال گذشته آقای احمد مسجد جامعی عضو شورای شهر به خانه ما آمدند و با یک دسته گل زیبا از من بهعنوان یکی از افتخارات کشور قدردانی کردند. در این سالها ایشان تنها کسی بودند که از من یاد کردند و متأسفانه در این سالها کسی از نخستین زن چترباز ایران سراغی نگرفته است. این روزها وقتی میشنوم یا در روزنامهها میخوانم که زنان در مشاغلی مانند خلبانی یا آتش نشانی موفق هستند از اینکه آنها در شغلی که مردم تصور میکنند یک شغل مردانه است موفق ظاهر شدهاند خیلی خوشحال میشوم.
بعد از درمان بازهم به شوق پرواز سراغ چتربازی رفتم و بعداز 218 پرش به دلیل اینکه پرشهای زیادی انجام داده بودم و مراقبت لازم نداشتم مفصل زانوهایم از بین رفت و برای درمان این آسیب مجبور شدم عمل کنم و در زانویم پروتز بگذارم و به این ترتیب با دنیای پرواز و پرش خداحافظی کردم.
بعد از مصدومیت و عمل جراحی مسیر زندگی ام عوض شد و 48 سال قبل ازدواج کردم. همسرم در کار آهن آلات بود و با ادامه کارم مخالفتی نداشت اما دیگر فرصت و توان چتربازی نداشتم. سال 1356 با درجه ستوان دومی به ستاد مشترک ارتش منتقل شدم و بعد از پیروزی انقلاب نیز بهعنوان کارمند ستاد مشترک کارم را ادامه دادم و سرانجام سال 69 بازنشسته شدم. از آن روز به بعد با خاطرات چتربازی و روزهایی که با سه بانوی چترباز دیگر که اولین گروه زنان چترباز ایران را تشکیل داده بودیم زندگی میکنم.
در زندگی صاحب سه دختر و یک پسر شدم و امروز در کنار آنها و نوه هایم زندگی میکنم. دی ماه سال گذشته آقای احمد مسجد جامعی عضو شورای شهر به خانه ما آمدند و با یک دسته گل زیبا از من بهعنوان یکی از افتخارات کشور قدردانی کردند. در این سالها ایشان تنها کسی بودند که از من یاد کردند و متأسفانه در این سالها کسی از نخستین زن چترباز ایران سراغی نگرفته است. این روزها وقتی میشنوم یا در روزنامهها میخوانم که زنان در مشاغلی مانند خلبانی یا آتش نشانی موفق هستند از اینکه آنها در شغلی که مردم تصور میکنند یک شغل مردانه است موفق ظاهر شدهاند خیلی خوشحال میشوم.
/انتهای متن/