نه مردستیزی، نه مرد شدن،خلق دنیای زنانه…
بلقیس سلیمانی را در در کارگاه داستاننویسی که در مؤسسهی عصر تجربه برگزار شد، ملاقات کردیم، برای گفت و گو با بانوی کتابخوان و کتابنویس کرمانی، او نویسندهی مجموعه ی داستان کوتاه “بازی عروس و داماد” ، داستان هایی با پایانهای غافلگیر کننده است . بلقیس سلیمانی نویسنده، منتقد ادبی و تهیهکنندهی معاصر در سال 1342 در کرمان متولد شد. او در رشتهی کارشناسیارشد فلسفه تحصیل کرده است. از کودکی و کتابخوانی اش گفت و از حضور فلسفه در داسنان و هم جهان و زبان زنانه ای که خلق کرده است.
سرویس اجتماعی به دخت؛ مینا فرقانی، حسن فکوری/
رمان های بزرگ کلاسیک را خواندم
در اول گفت و گو خانم سلیمانی با اشاره به دورهی نوجوانی و دانشجویی خود گفت: «من در روستا زندگی کردهام. مرکز شهرمان یک کتابخانهی عمومی داشت. بعد از انقلاب کتابخانهها را تصفیه کردند و کتابهای کمی در آن کتابخانهی کوچک باقی ماند. من برادری داشتم که در کرمان تحصیل میکرد و هر هفته که میآمد برای من کتاب میآورد. من کتاب میخواندم. اما مخدوش و در هم. هیچ برنامهی مطالعاتی نداشتم. اینها گذشت تا آمدم دانشگاه تهران، که کتابخانهی مرکزی خیلی قوی و عالی داشت. من هم از درس گریزان و تماممدت در این کتابخانه بودم. رمانهای بزرگ کلاسیک را اینجا خواندم، اعم از فرانسوی، روسی، آمریکایی، اثرهای همینگوی، داستایوسکی و… را شروع کردم به خواندن.»
14 سالگی با شاهنامه و حافظ و مثنوی و گلستان
برندهی جایزهی ادبی مهرگان، در مورد تأثیرگذارترین کتابهایی که مطالعه کرده گفت «من به دلیل شرایط زیستی در 14 سالگی اولین کتابهای غیر درسی را خواندم. اما قبلش با کتابهای بزرگی آشنا شدم. پدرم در خانه شاهنامه میخواند. شاهنامه، مثنوی، گلستان و حافظ در خانهی ما خیلی خوانده میشد. پدرم با همسایهمان جلوی خانه و زیر درختها با صدای نقالها شاهنامه میخواندند. داستان رستم و سهراب را که میخواندند های های گریه میکردند. یعنی این قصه برایشان به مثابه یک امر سرگرمکننده ظاهر نمیشد. قصه چنان بر اینها تأثیر میگذاشت که هر دو گریه میکردند و ما هم گریه میکردیم.
دومین کتابی که با آن آشنا شدم، حافظ بود. خانوادهی ما کشاورز بود، اما پدرم سواد خواندن داشت. ما در روستا تا کلاس چهارم من برق نداشتیم. در شبهای بلند روستا، اهالی باسواد در خانهی ما جمع میشدند و مشاعره میکردند. حافظ نگرشی به من داد که الان که به عنوان منتقد به کارهای خودم نگاه میکنم، آن را میبینم. یک نوع نگاه سبک به جهان هستی، یعنی اینکه جهان ناپایدار است، یعنی اینکه اساسش بر هیچی است. یک نظرگاه خیامی-حافظی که ممکن است شما قبولش نداشته باشید، اما در کارهای من هست. یعنی آن ناپایداری هستی را در این نوع متنها کشف کردم.
نسل انقلاب قرآن و نهج البلاغه می خواند
متن بعدی نهجالبلاغهی حضرت علی بود. نسل ما به عنوان بچههایی که انقلاب کرده بودند یک نسل ایدئولوژیک بودند. من آن زمان 15 ساله بودم. برادری داشتم که خیلی ایدئولوژیک بود و مذهبی فکر میکرد. بعد از پیروزی انقلاب برای ما کلاس قرآنخوانی و نهجالبلاغهخوانی گذاشت. از نهجالبلاغهی امام علی عبارت «و اما بعد»، یک فحوایی این کلام دارد که تو گویی امام علی یک دنیایی را مختص خودش دارد «و اما بعد»ش هست که به امام حسن و ما و دیگران میرسد. یک چیزی در امام علی بود(مخصوصا امام علیای که ما از طریق دکتر شریعتی میشناسیم)، که مرا مسحور خودش میکرد. مهمترین بخشی که از نهجالبلاغه اثر پذیرفتم نامههای امام علی مخصوصا نامهی ایشان به مالک اشتر بود. که هنوز دوست دارم این نامه را با بچههایم بخوانم و شکل دموکراتیک حکومت علی را با تمام وجودم به عنوان نسلی بعد از هزار سال تجربه کنم.»
بازی آخر بانو، تصویر دههی مهجور شصت
برندهی جایزهی ادبی اصفهان در مورد دلیل موفقیت کتاب “بازی آخر بانو” گفت: «در کتاب بازی آخر بانو تجربهی زیستی خیلی اهمیت دارد، چون من از وقایع دههی شصت در این کتاب نوشته بودم، دههای که تقریبا به سکوت برگزار شده، یعنی کمتر نویسندهای در مورد این دهه چیزی نوشته. این دهه برای جامعهی ایران بسیار سخت بود. دههای بود که بعد از انقلاب جنگ شده بود، گروههای سیاسی وارد عرصهی منازعات مختلف با همدیگر شده بودند. گروهی که همراه و همایدئولوژی با نظام بودند، تجربهی هشت سال دفاع مقدس را داشتند. یک عده هم کسانی بودند که تجربهی دیگری را از سر گذراندند. یعنی آنهایی که درگیر منازعات سیاسی بودند، عدهای اعدام شدند، یک عده آسیبهایی دیدند، مهاجرت کردند و به هر حال این عده را هم نمیشد دست کم گرفت، نباید هم دست کم گرفته میشدند. ولی نسل من اینها را تجربه کرده بود. یعنی نسل من ممکن بود در خانهاش هم کسی را داشته باشد که اعدام شده بود هم کسی را داشته باشد که شهید شده بود. ما درگیر این منازعات و مسائل بودیم. کتاب من در واقع مسئله اش اینها بود. تجربهی زیستی نسل خودم بود و با توجه به بازخوردهایی که به خودم میرسید احساسم این است که بیش از هر چیزی همنسلان خودم این کتاب را پذیرفتند.».
بازی عروس و داماد، تجربهای جدید و متفاوت
وی در مورد کتاب “بازی عروس و داماد” که 10 بار تجدید چاپ شده است گفت «این کتاب علاوه بر آن تجربهی زیستی یک فرم تازهای بود که من در فلش فیکشن پیدا کرده بودم، نه اینکه اختراع کرده باشم. این فرم وجود داشت، در داخل و خارج از کشور به وفور استفاده میشد و من از آن استفاده کردم. در مصاحبههای گوناگونی هم که کردم گفتم من واقعا نمیدانستم اینها فلش فیکشن است. چون تجربهی داستان کوتاه نویسی نداشتم، فقط رمان نوشته بودم، یک مرتبه موضوعاتی که قابلیت خیلی وسیعی برای گسترش نداشتند به ذهنم میرسید.و در فراغتهایی که به دست میآوردم سر دو هفته اینها را نوشتم.دلیل موفقیت این کتاب اصلا متفاوت بود؛ یک فرم تازهوارد، خوشخوان، سهلالوصول.».
استفادهی مناسب از فرهنگ و لهجهی محلی
خانم سلیمانی با بیان اهمیت اِلمانهای فرهنگی در داستان بیان داشت: «ما برای دیگران مینویسیم، برای اینکه آنها را در تجربهی زیستی خود شریک کنیم. دو چیز خیلی مهم است. یکی زبان، که عامل ارتباط است و از طریق آن تجربهی زیستی خود را در اختیار دیگران قرار میدهیم، یکی هم فرم یا ساختاری که انتخاب میکنیم. بعد المانهای فرهنگی هم وارد میشوند. داستانها معمولا مبتنی بر المانهای فرهنگی مشترک هستند، وگرنه من و شما نمیتوانیم با هم ارتباط بگیریم، که آن هم درون زبان اهمیت خود را نشان میدهد.»
این نویسندهی کرمانی در رابطه با استفاده از لهجه و اصطلاحات محلی در داستان گفت «شخصا معتقدم در محلینویسی و بومینویسی نباید اغراق کرد، چون مخاطب را وازده میکند. نباید طوری باشد که مخاطبی که رمان ما را میخواند تا در وهلهی اول لذت ببرد، مدام به فرهنگ لغت مراجعه کند و ما با لغات، اصطلاحات یا نثر ویژهمان سنگ جلوی پایش بیندازیم. اما با این موافقم که گویشهای محلی، اصطلاحات و لهجهها میتوانند در غنای زبانی و رنگارنگ کردن زبان اثر به ما کمک کنند. مثلا من وقتی از دانای کل استفاده میکنم، اصلا از زبان بومی استفاده نمیکنم. ولی وقتی شخصیت من، منِ راوی هست، میتواند از اصطلاحات اقلیم استفاده کند، اما نه هر اصطلاحی. اصطلاحی که قلبشدهاش به نوعی در زبان ملی وجود دارد.اگر بخواهیم لحن را در بیاوریم، فضاسازی کنیم، ریتم در رمان و نثرمان ایجاد کنیم، باید حتما اینها را مد نظر داشته باشیم. چون وقتی مثلا بستر کارتان روستا است و زن بیسواد روستایی دارد مستقیم حرف میزند، نمیتوانید برایش از لهجهی معیار استفاده کنید. بدبختانه به مدد رسانهها لهجهها در تمام ایران یکسانسازی شده، همه به لهجهی تهرانی حرف میزنند و مینویسند.وقتی همهی زبان لهجهی معیار شود، از غنای آن کاسته میشود. جملات و کلمات محدود میشوند، غنا عمق پیدا نمیکند.».
نحوه بکارگیری فلسفه در اثرهای ادبی
این دانشآموختهی فلسفه با بیان اینکه استفادهی مستقیم از دانش فلسفی در داستان نیازمند ظرافت بسیار است، گفت: «به دو نحو میتوانیم از فلسفه استفاده کنیم. آنکه توصیه میکنم این است که به نحو غیرمستقیم از آن استفاده کنیم. یعنی به نحوی که تقریبا تمام بزرگان ادبیات داستانی استفاده کردهاند. هیچکس نمیگوید داستایوسکی یا تولستوی فیلسوفند، اما اینها یک نوع جهاننگری فلسفی به جهان و پدیدهها داشتند و این را اگر در کارهایمان اعمال کنیم از همه چیز بهتر است.
یک نحو دیگر این است که افراد فلسفه میخوانند به مثابه دانشجو و طلبهی فلسفه، و گاهی از این دانش فلسفی در اثرشان بهره میبرند. در اینجا خیلی باید دست به عصا راه رفت. چون وقتی دارید داستان مینویسید، اگر اطلاعاتتان را در تار و پود اثر به کار نبرید، طوری که انگار طبیعی است که در دل اثر باشد، آن وقت بیرون میزند! انگار شما یک دانش فلسفی دارید و میخواهید به رخ مخاطب بکشید که فضلفروشانه به نظر میرسد و سم است.
پس ما باید مثل بزرگان نگرشمان را نسبت به جهان نگرش فلسفی کنیم، یعنی پس و پشت پدیدهها، رویدادهای تاریخی، آدمها و اشیاء را ببینیم نه ظاهرشان را.
اما اگر دانش فلسفی را به کار میبریم باید خیلی ظریف کار کنیم و شخصیت داستان حتما در موقعیتی باشد که بتواند از آن بهره ببرد. شخصیت نباید به گونهای باشد که از سطح موقعیت و طبقهاش فراتر برود. وگرنه در شخصیتپردازی ضعف وجود دارد.»
اهمیت تجربهی زیستی نویسنده
خانم سلیمانی در این کارگاه داستاننویسی که در مؤسسهی عصر تجربه برگزار شد، با اشاره به اهمیت تجربهی زیستی افزود: «بعضیها هستند مثل من و دولتآبادی، حدشان این است که از تجربیات زیستی خودشان بنویسند. کسی هم هست که تجربهی دو سه قرن قبل از خودش را از آن خودش میکند و شما را در آن شریک میکند.نویسنده یا هنرمند کسی است که بتواند تجربهی زیستی خود را به طور کامل به دیگری منتقل کند، و نویسندهی موفق کسی است که بتواند تجربهی زیستی دیگران را هم از آن خودش کند. این بستگی به امکانات و سطح دانش و استعدادفرد هم دارد. 50 درصد قضیه این است که باید خودمان را بشناسیم. من خودم از آنهایی هستم که میدانم اگر به تجربیات زیستی خودم بپردازم موفقترم. حد خودمان را باید بدانیم، خودمان را خیلی بالا یا خیلی پایین نبریم. اگر حدود خودتان را بشناسید موفق میشوید. بلندپروازی بیخود نباید بکنیم. باید بدانیم چقدر توانایی و استعداد داریم. هر کسی باید حد خودش را بداند و اگر میخواهد تجربهی ماقبل یا مابعد خودش را بنویسد، باید دانش، استعداد و تجربهی زیستی دیگران را از آن خودش کند.»
چاشنی عشق
وی در پاسخ به سؤالی در مورد اهمیت عشق و چگونگی ورود آن به داستان بیان داشت: «عشق چاشنی و نمک زندگی، شاید هم همهی زندگی است. من هم معتقدم عشق کار را خواندنیتر میکند. از زوایای مختلف میتوان به این موضوع پرداخت. یک زاویهی دم دستی که خیلی به آن توجه میشود که عشق را معادل با امور جنسی میگیرند، و به دلیل اینکه این بخش ممنوعیت دارد و نمیتواند پرداخت شود بنابراین ما ژست اپوزیسیون فرهنگی میگیریم و شروع به نوشتن داستانهایی میکنیم که در آن امورجنسی باشد.
این را در فضای وب خیلی میشود دنبال کرد. اگر تا دیروز داستانی مینوشتید که خط قرمزها را پشت سر میگذاشتید، نمیتوانستید مخاطب پیدا کنید. چون باید میفرستید برای ارشاد،ارشاد هم جلویش را میگرفت. اما امروز نه. وبلاگهایی هست که فقط پورنو نویسی است.بحث بر سر این است که آیا اگر ما یک ژست اعتراض اجتماعی یا سیاسی بگیریم، به این وسیله ادبیات خلق میکنیم؟ چون اگر قرار باشد به این وسیله امور جنسی هم در قالب ادبیات بیاید، در وهلهی اول باید اثر ادبی خلق کنیم، حتی اگر مشحون باشد از عشق و احساسات و چیزهای دیگر. یعنی این طور نباشد که اثر اروتیک پورنوی جنسیگرایی بنویسیم که از این چیزها لبریز باشد، اما زبان و فرم نداشته باشد. این اصلا اثر ادبی نیست، پس اصلا قابلاعتنا نیست.
غیبت بخشی از وجود آدمی در ادبیات
اما یک چیزی در ادبیات ایران دارد غایب میشود که هشدار است و آن بخشی از روابط و وجود آدمی است که بدن است. این دارد از عرصهی نویسندگی ما غایب میشود. منتها همه فکر میکنند وقتی میگوییم بدن، فقط همان احساسات عاشقانه و جنسی است. در صورتی که بدن مثلا با خشم هم همراه است. مسئله این است که آدمی یعنی تمام ابعاد و امکاناتی که میتواند به منصهی ظهور برسد. این طور نیست که اگر ما تماما از مسیحها بنویسیم هیتلرها رخت برمیبندند. نویسندهی خوب کسی است که بتواند بخش فرعونی وجود آدمی را هم مثل بخش موسایی به همین هنرمندانه ادبی کند.
یک بخش هم که مربوط به روابط انسانی است. مثل کبکهایی که سرمان در برف کردهایم، فکر میکنیم که اگر در ادبیات نیاید، از عرصهی اجتماع رخت برمیبندد. اما این طور نیست. یک بخش زیر زمینی ایجاد میشود، همان وبلاگهایی که آنقدر افراط میکنند که نمیشود طرفشان رفت.»
نه مردستیزی، نه مرد شدن! خلق دنیای زنانه…
بلقیس سلیمانی در پاسخ به سؤالی در مورد زنانهنویسی گفت: «من همیشه میگویم اژدها بیدار شده است. اژدها یعنی زن! این اژدها بیدار شده و دیگر نمیخوابد. این اژدها باید زبان و ارزشهای خودش را تولید کند. نه به این معنا که به جنگ مرد برود و نه به این معنا که مرد شود، بلکه متناظر با جهان مردانه، جهان خودش را بیافریند. من نه با مردستیزی موافقم نه با مرد شدن. ما باید جهان ارزشی خودمان را خلق کنیم و بتوانیم در کنار جهان ارزشی مردها همزیستی مسالمتآمیز داشته باشیم. یعنی اصلا قرار نیست پدران، همسران یا پسران خودمان را دشمن خودمان بدانیم. بنابراین وارد یک جهانی میشویم که همدیگر را درک کنیم. این چیزی است که قرار است در داستانهایمان هم اتفاق بیفتد.
در جامعهی ایران این طور نیست که شما وقتی دهان باز کردید، همهی نظام ارزشی را واژگون کنید، اگر این کار را بکنید هیچکس آثار شما را نمیخواند. حداقل باید متناظر با جامعه، ارزشهایی را پیشنهاد کنید که ارکانهای این نظام ارزشی را فرو نریزد. تا زمانی که در این چارچوبها زندگی میکنیم، نباید دچار افراط شویم. این چارچوبها حتی اگر شما نپذیریدشان، به شما شکل دادهاند. این ارزشها ریشهدارند. در درون ما هستند. بهترین کار این است که از خواستههای متعادل زنان حرف زده شود، با واژههایی کاملا زنانهشده. البته توضیح اینکه چطور واژهها زنانه شوند سخت است. اگر شما از جملههای بسیار پیچ در پیچ با قیدها و وصفها و گزارههای پشت سر هم استفاده کنید، به نوعی زبان مردانه است. این را من بر اساس استقراء میگویم که زبان زنها زبان سادهتری است و زبان خیلی متفکرانهای است و کمی پهلو میزند به احساسات و عواطف.»
/انتهای متن/