ماری از راه برهان خلف معادله حل می کند

وقتی ماری سرتق از باب ادب از که آموختی از بی ادبان، به دنبال بهانه هایی برای شکست زندگی زناشویی می رود تا معادله را با برهان خُلف حل کند…

0

سرویس ما و زندگی به دخت؛ فریبا انیسی/ 

–  سرتق ! کم پیدا بودی؟ دوباره چه خبر بوده؟

–  عمه! عمه! … نمی دونی چه شده بود؟ این هفته ها را تمام وقت گذاشتم برای مطالعه!

ماری آنقدر شور و هیجان داشت که چشمانش از خوشی برق می زد.

–  در چه مورد؟

ماری با سرخوشی گفت: از باب ادب از که آموختی از بی ادبان،( دست هایش را به هم زد وادامه داد) لذا رفتم به دنبال بهانه هایی برای شکست زندگی زناشویی تا معادله را با برهان خُلف حل کنم.

چشمان نیلا بلا و پری زنبورک چهارتا شده بود.

–  کدوم معادله را؟

اما عمه گوهر تاج الملوک با بی تفاوتی گفت: فایده ای هم داشت؟

–  خیلی…

–  مثلاً چه روش هایی را کشف کردی؟

ماری گفت: اگر می خواهید برای  به هم زدن زندگی تان بهانه داشته باشید، باید: مرتب دعوا کنید، عمداً ویا ناخواسته از همسرتان غفلت کنید…

پری زنبورک گفت: یعنی چی کار کنیم؟

–  فراموشش کن. خودت را به یاد داشته باش فقط!

و بی اعتنا به دهان باز پری وزوزک ادامه داد: تو ابراز علاقه تعادل نداشته باش، یک بار سرد باش مطلق، بار دیگر بیش از حد تمایل داشته باش تا احساس کم آوردن بکند. … در زمینه اقتصادی با اینکه آنکه زیر یک سقف زندگی می کنید استقلال معیشتی داشته باش، پول خودم، کار خودم، غذای مورد علاقه من و… به بهانه های مختلف حتی برای گرفتن مشاوره و درددل، پیش عمه و خاله و… اسرار خانه را بگو، هر خاله زنک فامیل را در مسایل بین خودت و همسرت دخالت بده، … بگذار هر کسی بفهمد در خانه تو چه خبر است؟ آبروی او می رود نگاه مردم به او عوض می شود و برای تو دل می سوزانند.

–  فایده هم داره؟

پری وزوزک پرسید با تعجب. ماری سرتق پشت چشمی نازک کرد و گفت: گفتم که بُرهان خلفه! حل معادله به صورت معکوس!… مطلقاً عشقت را ابراز نکن… عمداً مناسبت های مختلف زناشویی را فراموش کن. تولد، سالگرد ازدواج، ماجراهای ماه عسل و… به او بی احترامی کن به خصوص جلوی دیگران هر چه غریبه تر بهتر، اشتباهات او را بزرگ کن و به رویش بیاور. بابت آن ها سرزنشش کن. دائم بگو، خسته شدم ازت، خسته شدم از زندگی با تو …

– چرا؟

– خوب یک نواخته، بی هیجانه، خسته کننده است، …از دستت خسته شدم و از همین حرف ها دیگر، مرتب هم تاکید کن که بالاخره ازت طلاق می گیرم می روم تا زندگی کنم، می روم از زندگیم لذت ببرم ، می روم ادامه تحصیل بدهم، می روم تا…

پری وزوزک در حالیکه ریز ریزاعتراض می کرد ، ناگهان صدایش را بالا برد که: دیوونه این حرف ها را که می زنی یعنی از زندگی خسته شدی و طلاق می خواهی؟

–  خوب آره دیگه! روش معکوسه دیگه!…

–  آره و مرض! مگر نشنیدی که می گن مرغ آمین تو راهه ، دیوونه ! هی از این حرف ها بزنی ، گیرش میفتی،… آنوقت باید بنشینی همین جا و از عمه بخواهی تا راهنماییت کنه تا ساسی جونت طلاقت نده..

–  چرا تو این خرافات را می گی، خانوم تحصیل کرده،..

–  خرافه نیست این همون چیزیه که قدیمی ها بهش رسیده بودند. امروزی ها بهش می گن منفی بافی و یا مثبت اندیشی،…

دهان ماری سرتق باز مونده بود که عمه گفت: سرتق جون فکر کنم مدتیه از ساسان غافل شدی از بس مطالعه کردی، برو یک زنگی بزن دلت وا شه!!!

 /انتهای متن/

درج نظر