عشق کلاس گذاشتن تا کجا؟

دستم را که برای زدن زنگ بالا بردم، در باز شد و آقای شریفی را دیدم که می خواست از در بیرون بیاید. موهای سفید شقیقه هایش به یادم آورد که خیلی سال است او را ندیده بودم. پس از چند لحظه که خیره براندازم کرد، مرا شناخت. سلام و احوالپرسی گرمی کرد و گفت: عجبه! از این ورا! نگفته بود سوسن که شما هم دعوتین.

1

سرویس فرهنگی به دخت/

 –         بالاخره گاهی سراغ رفیقای قدیمی هم رفتن بد نیست. وقتی برای این سفره دعوتم کرد، من فرصت رو غنیمت دیدم که هم دوست قدیمی ام را ببینم و هم از فضای معنوی سفره ابوالفضل بهره ببرم.

–         خیلی خوب کردین…

احساس کردم که دنبال گفتن یک چیز دیگرهم هست، ولی مردد است که بگوید یا نه . به کمکش رفتم:

–         سوسن چطوره؟ حتما همراه با خودش همه اهل خونه هم به کار و زحمت افتادن تا برنامه امروز روبراه شود.

–         ای کاش فقط این بود… مسأله کار و زحمت نیست… من خیلی از این چیزا رو نمی تونم هضم کنم… اقلا اسم دین رو نباید روش گذاشت…

یادم بود که قدیما هم سوسن از شوهرش که می گفت، از اختلاف فاز خودش و اون  حرف می زد.گفتم:

ولی سفره که بد نیست، آقای شریفی.

–         اصل سفره بد نیست، ولی حواشی اش را …چه عرض کنم!

–         چطور مگه؟

–         باید برین بالا و ببینین که برای سفره ابوالفضل چه کرده از تشریفات و تجمل و ریخت و پاش. بعد هم لباسی که پوشیده…آرایش و … من ماندم که مجلس عروسی و شب نشینی است یا سفره ای که شما می گویید می خواهید از معنویتش بهره ببرید.

سوسن دوست دوره دانشگاهم بود و خیلی سال بود که همدیگررا می شناختیم و البته دیر به دیر هم را می دیدیم.   می دانستم که ظاهر امور و کلاس گذاشتن و این جور چیزا برایش خیلی اهمیت دارد. اشاره ای به چندشاخه گل مریم و رزی که در دستم بود کردم و گفتم:

–         در هر کاری ما خانمها به زیبایی و ظاهر خوب اهمیت می دیم. مثلا من این گلها را آوردم که سوسن وسط سفره بگذاره…

–         ولی زیبایی با تجمل فرق داره… این چند شاخه گل در عین سادگی سفره سوسن را  زیبا وبا طراوت می کنه… معنی هم داره در وسط سفره باشه. اما آیا خود شما در مورد یک گلدان بزرگ کریستال با قیمتی آنچنانی در وسط سفره، همین نظرو دارین؟ با این ظاهر سازی ها و اسرافها دیگه معنویتی باقی نمی مونه.

کمی فکر کردم. پیش خودم به او حق می دادم، ولی نمی خواستم خیلی صریح این را بگویم. پس در حالی که به سمت آسانسور می رفتم و قصد خداحافظی از آقای شریفی را داشتم، گفتم:

–         درسته، هر چیزی در حد متعادلش خوب و زیباست. اجازه بدین من خودم با سوسن صحبتی می کنم.

اما معنای حرف آقای شریفی را وقتی فهمیدم که سوسن در آپارتمان را به رویم باز کرد. هنوز مهمان ها نیامده بودند و بقول سوسن  هنوز مجلس خودمانی بود. با تعجب به لباسش، آرایشش و سفره چیده شده نگاه کردم و گفتم:

به به چه خبره! راست می گفت ها آقای شریفی.

با تعجب به من نگاه کرد و گفت: مگه تو مسعودو دیدی؟

گفتم: آره، موقع وارد شدن به ساختمان دم در دیدمش. خیلی شاکی بود.

گفت: مثل همیشه ایراد می گیره و انتقاد داره .

–         فکر نمی کنی حق داره؟

–         نه، اون مدل که اون می گه نمی شه زندگی کرد، ولی اون اصرار داره که فقط اون درست می گه و می فهمه.

–         ولی من بهش حق می دم. سوسن جان، بحث مدل نیست، بحث این است که هر کاری را باید با هدفش سنجید و براش مدل پیدا کرد. راستی سفره ابوالفضل برای چه منظور و هدفی برپا می شه، که ما این مدل رو براش پیاده کنیم؟ اگر حرف از معنویته، این همه ریخت و پاش بهش نمی خوره. قیافه ظاهری تو هم همین طور.  همین چیزا هم باعث می شه که مردایی مثل مسعود شریفی ما زنها رو سطحی و ظاهربین بدونن. چون فکر می کنن ما جز عشق کلاس گذاشتن و پز و … به هیچی اهمیت نمی دیم. حتی محافل دینی و دین مون هم اینجوریه.

به نظر تو این  قضاوت منصفانه ای در مورد ما زنهاست؟

سوسن جوری به من نگاه می کرد و گوش می داد که انگاردفعه اوله که این حرفها رو می شنوه. بعد از چند لحظه سکوت گفت : شاید هم حق با اون باشه و حق با تو …من هیچ وقت اینطوری قضایا را ندیده بودم… و رفت که لباسش را عوض کند./انتهای متن/

نمایش نظرات (1)