از دفترچه خاطرات یک نامزد ریاست جمهوری

آیا صحیح است که ما زنان با این همه استعداد خانه‌نشین باشیم؟ گل لاله قرمز چه کم از شبدر دارد!

1

سرویس اجتماعی به دخت/

شنبه:

صبح با شنیدن خبر نامزد شدن الهام خواهرشوهرم از خواب بیدار شدم. اولش از طرفی خیلی خوشحال شدم که این دختره بداخلاق چغر! بالاخره ازدواج کرد و از تنهایی درآمد بلکه از این به بعد یک‌کم کمتر کله‌اش را مثل زرافه فرو کند در زندگی من و بیژن! از طرفی هم ناراحت شدم برای آن جوان بدبختی که قرار است یک عمر با این دختره افاده‌ای و فضول دست و پنجه نرم کند! البته بعد کلا قضیه فرق کرد. جریان یک مقدار متفاوت‌تر از آنی بود که فکر می‌کردم. تفاوت کوچک اول این بود که الهام رفته بود و نامزد ریاست جمهوری شده بود نه نامزد ازدواج! تفاوت نسبتا کوچک دوم هم آن بود که آن الهام، غلامحسین الهام، سخنگوی دولت بود و نه الهام سخنگوی خانواده بیژن‌اینا!!

یک‌شنبه:

کلا فکر قضیه دیروز من را مشغول خودش کرده بود. داشتم به این فکر می‌کردم من که چند وقتی هست دنبال کار می‌گردم. الآن هم که پایان دوره ریاست جمهوری است و یک فرصت شغلی نسبتا خوب و خواهرشوهر برانداز (!) خالی می‌شود و خیلی‌ها که کمتر از من هستند هم رفته‌اند ثبت نام کرده‌اند؛ پس چرا من نروم؟! ابتدا کمی دو دل بودم به همین خاطر با بیژن مشورت کردم. اولش فکر کرد دارم شوخی می‌کنم و پوزخندی زد. حسابی چپ چپ نگاهش کردم؛ حساب کار دستش آمد و هم‌زمان با بستن نیشش اتفاقا متعاقد هم شد! خیلی جدی استقبال کرد و گفت: «خیلی هم خوب است. برو!» تصدیق می‌فرمائید که یک رئیس جمهور خوب باید جذبه داشته باشد!

دوشنبه:

امروز دوتایی با بیژن نشستیم بیانیه احساس تکلیف و اعلام حضور در انتخاباتم را نوشتیم: «این روزها و شب‌ها نقطه عطفی در تاریخ ملت ما در حال شکل گرفتن است. مردم از یکدیگر و درمیان جمعشان از اینجانب سوال می‌کنند که چه باید کرد و به چه سو باید رفت. برعهده خویشتن می‌بینم که آنچه را باور دارم با شما در میان بگذارم، با شما بگویم و از شما بیاموزم، باشد که رسالت تاریخی‌مان را از یاد نبریم و شانه از بار مسئولیتی که سرنوشت نسل‌ها و عصرها بر دوش ما گذاشته است خالی نکنیم. من! فرزند بزرگ پدرم! نه ببخشید… من! فرزند کوچک انقلاب، به صحنه آمده‌ام چون وضعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی موجود را بسیار ناهنجار و لجام گسیخته یافتم. ضمن این‌که بیکار هم بودم و حوصله‌ام سر رفته بود!» البته با مشورت بیژن این جمله آخری را حذف کردیم!

سه‌شنبه:

امروز را از خودم مرخصی گرفتم و رفتم وزارت کشور رسما کاندید شدم. اتفاقا یک آقایی هم آمده بود کاندید شود ولی مدارکش را یادش رفته بود و دست از پا درازتر برگشت. می‌گفتند از رجل سیاسی است! ببین تو رو خدا مملکتمان و اموراتمان را دادیم دست کیا؟!! خلاصه که کلی به خودم امیدوار شدم!

چهار‌شنبه:

امروز اولین سخنرانی انتخاباتی را در محله خودمان انجام دادم. نمی‌دانید چه کیفی داد! به بیژن گفتم سر راه که می‌آید ۷-۸ کیلو سبزی بخرد بیاورد خانه. تلفن را برداشتم  زنگ زدم تک‌تک زن‌های همسایه را دعوت کردم برای سبزی پاک کنی! همزمان با پاک کردن سبزی حسابی از برنامه‌هایم برایشان گفتم و آنها هم حسابی استقبال کردند. گفتم یک عمر مظلومانه در خانه نشستیم و مملکت را دادیم دست این رجل سیاسی ببینید چه کردند؟!  الان دیگر قشنگ کار را به جایی رساندند که ما می‌توانیم یک سریال تو مایه‌های اوشین بسازیم بفرسیم چین و ژاپن و ببینند دلشان برایمان بسوزد!

راستی گفتم اوشین یادم افتاد! اصلا شما ببینید! تمام شخصیت‌های سختی کشیده دنیای اطرافمان از دختران هستند. کوزت را به یاد آورید، همین اوشین بنده‌خدا چقدر زحمت می‌کشید! هانیکو را بگو! اصلا همین حنا دختری در مزرعه! چه کار بود که این دختر از دستش برنمی‌آمد! پختن نان، نخ‌ریسی، گاوداری، خیاطی خلاصه همه‌چی! تازه این‌قدر هوشش خوب بود که قول می‌دهم آن‌موقع‌ها اگر کنکور اختراع شده بود قبولی در شریف روی شاخه‌ش بود! اون‌وقت همین سوباسا این‌ها همه‌اش دنبال عشق و حال و توپ بازی‌شان بودند! آیا صحیح است بازیگوشان و سختی نکشیده‌ها سکان یک مملکت را در دست بگیرند؟!! آیا صحیح است که ما زنان با این همه استعداد خانه‌نشین باشیم؟ گل لاله قرمز چه کم از شبدر دارد؟!!  بنده عذر می‌خواهم که وارد مصادیق جزئی شدم اما همین جزئیات هست که کلیات را تشکیل می‌دهند. امروز وقت آن است که به پا خیزیم و حقمان را از این مردان شبدرصفت کاکتوس‌نما! بگیریم…

پنج‌شنبه:

صحبت‌های دیروزم توسط شوکت خانم خبرگزاری رسمی محله به گوش بیژن رسیده‌ بود. بیژن حسابی شاکی شده بود! از همان اول هم می‌دانستم این مردها چشم ندارند پیشرفت ما زنان را ببینند. می‌گفت اصلا تقصیر من است که گذاشتم بروی کاندیدا بشوی! از فردا باید بشینی تو خونه! از این به بعد سبزی پاک کردن هم ممنوع! چپ چپ نگاهش کردم! اما این‌دفعه هرچی چپ چپ نگاه کردم فایده‌ای نداشت! انگار حسابی شاکی بود!! تصدیق می‌فرمائید که گاهی هم به خاطر برخی مصلحت‌ها رئیس جمهور بهتر است جذبه نداشته باشد!

جمعه:

امروز سازمان سنجش جواب نتایج را داد. می‌گویند از بس تعداد داوطلبین زیاد بوده این سری  شورای نگهبان حسابی کم آورده و خسته شده و کار را سپرده به سازمان سنجش! در کمال ناباوری رد صلاحیت شدم. گویا چون ما هرچی هم که سیاسی و کاربلد باشیم چون رجل نیستیم نمی‌توانیم کاندید باشیم و در همان شرط اول رد می‌شویم! اصلا بی‌خیال! خلایق هرچه لایق! از فردا باید بگردم دنبال یک شغل جدید و نون و آب‌دارتر! آخ آخ! بیژن را بگو! بلند شم بروم منت کشی روز تعطیلی!

/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)