من كيستم؟

امشب خاله استف و همسرش توني كه پدر روحانيه، براي شام اومدن خونه ما

0

سرویس فرهنگی به دخت؛ریحانه بی آزاران/

سه شنبه ١٧ژانويه –

.اوليور كوچولو را هم آورده بودن. بعد از شام، براي تميز كردن ظرف ها رفتم تو آشپزخونه.توني هم سخاوتمندانه پيشنهاد داد تا كمكم كند.

وقتي داشتيم ماشين ظرفشويي را پُر مي كرديم، از من پرسيد كه همه چيز رو براهه يا نه؟بعد هم اشاره كرد كه من ساكت تر و كم حرف تر از قبل شدم.حرفش اثر كرد!نشون به اون نشون كه تا اين حرف را زد، من شروع كردم به حرف زدن.هر چي تو دلم بود رو به اون مرد بيچاره زدم.حدس مي زنم همه پدر روحاني ها به اين چيزا عادت داشته باشن. بايد اعتراف كنم، خودمم اولش يه كم خجالت كشيدم.

به توني گفتم، چقدر در مورد خيلي چيزها احساس گناه مي كنم.نگرانِ باني،جني، بچه هاي مكزيك و به طور كلي بيشتر دوست هايم هستم.يه جورايي در مورد همه چيز باهاش حرف زدم.

توني از هيچكدام از حرف هاي من عكس العملي نشان نداد.او گفت كه من يك روح خيلي حساس دارم؛در نتيجه براي من خيلي مهمه كه هميشه تا حد امكان به خدا نزديك باشم.به نظر او هر چه بيشتر به خدا اعتماد كنم، بيشتر آرامش دارم و راحتم.او تشويقم كرد تا كتاب مقدس را بيشتر بخونم.

همين طور كه با من حرف مي زد، سعي مي كرد،ظرف ها را اول پاك كنه، بعد تو ماشين ظرفشويي بذاره.توني تعريف كرد كه برادرش كِلي هم همين طور بوده؛او وقتي از جريان هاي منفي اجتماعي ،خودشو كنار كشيد،همين احساس را داشت.

– انگار كِلي، يه رابطه خيلي محكم با خدا داشت كه باعث شده بود بيشتر از سنش بفهمه.او مجبور بود تو حرف زدنش با ديگران خيلي دقت كنه؛چون ممكن بود گاهي اوقات به نظر برسه كه او نسبت به ديگران زود قضاوت مي كنه.اون وقتها يادم مياد ما ساعت ها راجع به اين چيزها با هم حرف ميزديم.يادمه يه كم قبل از فوتش به من گفت كه چقدر نگرانه كه تو گروه جوونا آدمي به نظر مي رسه كه زود قضاوت مي كنه!اين موضوع خيلي اذيتش مي كرد.

من با هيجان گفتم:”دقيقا.منم بيشتر اوقات فكر مي كنم، دارم در مورد ديگران قضاوت مي كنم.اين جريان منو خيلي ناراحت مي كنه.”

درد دل با توني خيلي راحتم كرد.

ادامه دارد…

برگرفته از رمان who I am نوشته:M elody Cartson

/ انتهای متن/

درج نظر