من كيستم؟

نمي دونم به خاطر انتخاب كارهاي خودمه يا عوامل ديگه ، ولي مطمئنم اين چند هفته وقتم براي كارهاي جانبي خيلي گرفته شده. تنها مورد دلگرم كننده ايميلي بود كه از “جاش “گرفتم.البته اينم دلگرم كننده بود ؛دونستن اين كه “خدا هنوز من رو دوست داره”حتي با اين وضعيت كه از خودم يه احمق به تمام معني ساختم.

0

سرویس فرهنگی به دخت/

چهارشنبه ، ١٦ ژانويه
باني امروز دوباره به من تذكر زيركانه اي داد كه يه آدم افراطي و محتاط شدم. اين بعد از تذكري بود كه به باني دادم به خاطر رعايت نكردن حد و حدود رفتار با پسرها. مي دونم ، مي دونم، اين كار اونا به من هيچ مربوط نيستو در چنين وضعيتي است كه اونا من را وقت و بي وقت “مادر روحاني” صدامي كنن.
اما اونا بيشتر اوقات در مورد رفتارشون با من و حتي دوستان ديگه زياده روي مي كنن.ولي چيزي كه باعث مي شه احساس برتري كنم، اينه كه من رفتارم در مواقع شوخي حد و مرز داره .
راستش بعضي وقت ها زندگي خيلي پيچيده مي شه؛ و نمي تونم كاريش بكنم. ياد دوران بچگي مي افتم كه بزرگترين مشكلم اين بود كه جورابم را با لباسم هماهنگ كنم.يا وقتي كه “بن”برادرم منو اذيت مي كرد.نه اين كه الان” بن “منو اذيت نمي كنه ، چقدر زود،” بن “داره بزرگ مي شه.دارم به اين نتيجه مي رسم كه حالا بيشتر” بن “را به عنوان يك شخص دوستش دارم نه فقط به خاطر برادرم. صادقانه بگم اين حسم هميشگي نيست.چقدر ازش ناراحت مي شم وقتي تو حمومم و اون مرتب در مي زنه.
اين كه احساس آدما ثابت نيست چقدر كاررا مشكل مي كنه. و در عين حال بهتر.بزرگ شدن خودم را در تغييرات اين  حس ها مي بينم.
ادامه دارد
برگرفته از رمان who I am نوشته:M elody Cartson
ترجمه: ریحانه بی آزاران/انتهای متن/
درج نظر