اعتراف

واقعا خوشحالم از اين كه يه دفتر خاطرات دارم كه مي تونم مشكلاتم را باهاش در ميون بذارم.

0
سرویس فرهنگی به دخت؛ ترجمه: ریحانه بی آزاران/

پنج شنبه، ٣١ژانويه

همين حالا مي خوام يه اعترافي بكنم. اعتراف به چيزي كه بهش افتخار نمي كنم.در واقع يه جورايي شرم آور هم هست. جريان ازاين قراره كه من حسودم. ماه هاست طوري رفتار مي كردم و نشون مي دادم كه انگار همه چيز خيلي عاليه و بعضي اوقات خودمم باورم مي شه. حقيقت تلخ اينه كه: من به رفاقت باني و جني، حسوديم مي شه. از وقتي اونا تو خونه مامان بزرگم با هم زندگي مي كنن، به هم نزديك و نزديك تر شدن و حالا با جريان بحثي كه سر قرار گذاشتن  كرديم، يه جورايي حس مي كنم، منو كنار گذاشتن. مي دونم به نظر خيلي بچه گانه مياد. مثل بچه هاي دو ساله كه مي گن:” تو اونو بيشتر دوست داري.”اين احساس حالمو بد مي كنه. قطعا هيچ راهي در جهانِ خدا وجود نداره كه من بتونم به اون دو تا بگم چه چيزي آزارم مي ده. منظورم اينه كه:”هيس”اگه بفهمن، من مثل يه آدم احمق به نظر مي رسم، چكار كنم؟ تا حالا به اندازه ي كافي سر چيزاي كوچك ديگه خودمو عجيب غريب نشون دادم. بعدش هم من كسي بودم كه خيلي تلاش كردم تا باني و جني با هم دوست بشن،و حالا از اين كه اونا هم صميمي شدن شاكي ام …بايد اقرار كنم كه من از اون موقع تا الان زمين تا آسمون فرق كردم. كي فكرش مي كرد كه اونا انقدر با هم صميمي بشن،كه شدن. اين داره منو اذيت مي كنه.

همين امروز ازشون پرسيدم كه مي خوان فردا شب، من برسونمشون، به بازي بسكتبال. چون راه دوره و هيچ كدومشون ماشين ندارن، ولي جني گفت كه ترنت مياد دنبالشون و تا شب مي خوان با هم باشن. خوب، من خيلي معمولي خوشحال رفتار  كردم و گفتم:”چه خوب!”طوري وانمود كردم، انگار خيلي اهميت نمي دم. ولي ناراحت شده بودم. واقعا ناراحت. يه جورايي احساس مي كردم يه مسيحي نا ااميدم. با اين كه دارم مي فهمم كه خدا اون طور از من انتظار نداره كه عالي باشم. ازم انتظار داره كه تمام تلاشم را بكنم و رابطه ام را باهاش حفظ كنم. دارم تلاش مي كنم. ولي مي تونم ببينم كه هنوز راه طولاني در پيش دارم.

پس بالاخره فهميدي:”كيتلين اوكانر حسوده!”

فكر كنم الان احساس بهتري دارم. بعضي اوقات آدم فقط مي خواد اينجور چيزا رو بريزه بيرون. حتي اگر فقط تو دفتر خاطرات باشه. البته قدم بعد اينه كه دعا كنم.

    خداي عزيز، مي دونم كه خيلي احمقانه است كه احساس حسادت نسبت به دوستام داشته باشم، ولي  مطمئنم كه تو مي فهمي. اين طور نيست كه بخوام باني و جني از هم متنفر بشن، ولي احساس بدي   دارم. احساس اين كه منو كنار گذاشتن. خواهش مي كنم راه صحيح و رفتار درست را تو به من نشون بده   كه چطور مي تونم با اين جريان كنار بيام.   آمين

ادامه دارد…

برگرفته از رمان who I am نوشته:M elody Cartson

/انتهای متن/

درج نظر