زلزله 10 ریشتر

تاکسی که نگه­داشت،سوارشدم و بغل دست دختر جوانی نشستم که مشغول صحبت با تلفن همراهش بود. اینقدر گرم صحبت بود که شاید اصلا مرا ندید.

4

سرویس فرهنگی  به دخت/

عصبانی بود و موقع حرف زدن ته صدایش می­لرزید:

–         غلط کرده، حالیش می­کنم.

–         …

–         دروغ می­گه مثل سگ! تو باور کردی؟

–         …

–         خودم می­دونم تو کافی­شاپ جمعن. دارم می­رم سراغشون، خیال کردن!

–         …

–         پ نه پ، بهشون جایزه می­دم.

–         …

–         به من گفته زلزله 10 ریشتر…؟! پس باید  حالیش کنم که زلزله 10 ریشتر یعنی چی! همچین بساطشونو بهم بزنم که حظ کنن. منو قال می­ذارن…؟ منو دور می­زنن…؟

وقتی پیاده شد، آقای مسافری که جلو نشسته بود، گفت: پناه بر خدا! چه زلزله­ای! اما طفلکی نمی دونه که بیشتر از اینکه دیگران  رو خراب کنه، خودشو خراب می کنه.

و خانمی که حالا کنارمن نشسته بود، سری به تأسف تکان داد و گفت: یعنی این دختر می­خواد مادربشه؟ می­شه؟ / انتهای متن/

نمایش نظرات (4)