گوش و گوشواره را با هم بخواهید!

خوشبختی به همین سادگی

خانم خورشیدی از زوج های خوشبختی است که حالا عروس و داماد و نوه دارد و تجربه عمری زندگی مشترک به او ثابت کرده که خوشبختی یعنی با  صبر و بردباری از مشکلات و تلخی های روزگار به شیرینی و آسایش رسیدن.

0

خانم خورشیدی 72 ساله از زندگی مشترکش با عباس آقا 82  ساله اینطور برای ما می گوید:


خوشبختی یعنی حال دلم خوب است

به نظر من خوشبختی یعنی حال دل آدم خوب باشد، خدا را شکر می کنم که فرزندان خوب و شوهر عاقلی دارم که همیشه هوایم را داشته است. آدم مگر از زندگی چه چیز بیشتری می خواهد؟ حال دلم خوب است و به خاطر همین هم احساس خوشبختی دارم.


احترام به پدر و مادرم، شرط اولم بود

من و عباس آقا ازدواج عشق و عاشقی نداشتیم، مادرشان قبل از به دنیا آمدن من، با ما همسایه بودند و سال ها بعد از رفتن خانواده ما از آن محل، وقتی مادرشان فهمید پدر و مادرم صاحب دختر شده اند آمدند خواستگاری من هم دیدم که عباس آقا پسر خوبی است و مهمتر از همه خیلی برای پدر و مادرم احترام قائل است، قبول کردم و ما ازدواج کردیم.


شرایط خانواده همسرم را درک کردم

من می دانستم که مادر شوهرم وقتی خیلی جوان بود شوهرش را از دست داده و به نوعی دست خالی و بدون هیچ کمکی یک تنه چهار فرزندش را بزرگ کرده است.

وقتی ما می خواستیم ازدواج کنیم مادرم به من گفت که قرار است با مادر شوهری زندگی کنم که سختی های زیادی در زندگی اش دیده است و من باید با او کنار بیایم و به او احترام بگذارم و اگر هم یک وقتی حرفی از او شنیدم بگذارم به پای سن و سال و ناملایماتی که روزگار با او داشته است.

آن زمان مادرها اینطور دختر هایشان را به خانه بخت می فرستادند، از همان اول به او می گفتند که قرار نیست برود برای خوش گذرانی و مهم تر اینکه باید با مشکلات کنار بیاید… متاسفانه الان مد شده که دخترها تا حرفی می شنوند و چیزی می بینند که به مذاق شان خوش نمی آید همان اول به مادر و پدرشان می گویند و آن ها هم با بی عقلی دختر را تشویق می کنند به قهر و برگشت به خانه شان و از همان اول حرمت ها را می شکنند. 


صبوری و فروتنی رمز موفقیت است

من مدت 38 سال با مادر شوهرم در یک خانه زندگی کردم. شاید این برای بیشتر دختر های امروزی و حتی دختران دیروز نوعی افسانه باشد ولی برای من زندگی ام بود و با اینکه مادر شوهرم انسان مقتدری بود و حتی بعضی وقت ها به من فشار می آورد ولی من با او کنار می آمدم.

با او کنار می آمدم چون زندگی ام را دوست داشتم و از شوهرم راضی بودم، اینکه بعضی دخترها فکر می کنند که خوب و اهل بودن، وظیفه شوهر است اشتباه است خوب بودن، انسان بودن یک شرط اساسی است و ارزش تحمل یک سری مشکلات را در کنارش دارد…

شاید باورتان نشود اما همیشه سعی می کردم که شرایط را درک کنم مثلا هیچ وقت وقتی مادر شوهرم در خانه بود آرایش نمی کردم و لباس آن چنانی جلوی همسرم نمی پوشیدم چون می دانستم که این زن در اوج جوانی بیوه شده و شاید دیدن زندگی من باعث حسرت و ناراحتی اش شود.


با فامیل های شوهرم دوست بودم

از همان اول که ازدواج کردم سعی کردم با فامیل عباس آقا دوست باشم و آن ها را مثل خانواده و فامیل خودم بدانم. به خاطر همین آن ها هم مرا دوست داشتند و همیشه به من احترام می گذاشتند الان بعد از حدود 57 سال زندگی مشترک امکان ندارد مراسمی در فامیل باشد و من را اول از همه به آن دعوت نکنند.

این را می گویم چون می بینم که بعضی از دختران جوان این دوره به محض ازدواج تنها سعی می کنند با فامیل خودشان رفت و آمد کنند و اصلا طرف فامیل شوهر نمی روند و همین باعث جدایی ها می شود. از قدیم گفته اند گوش را باید با گوشواره خواست اگر کسی از شوهرش راضی است باید به پدر و مادر و فامیلش هم احترام بگذارد و رابطه ها را پر رنگ تر کند نه اینکه قطع کند.

/انتهای متن/

 

درج نظر