کافکا همه را به “محاکمه” می کشد

“محاکمه” یکی از رمان های کافکاست که جزو رمان های ناتمام اوست و با وجود نیمه تمام بودن از جذابیت و ارزش های زیادی برخوردار است.

0

فاطمه قاسم آبادی/

“محاکمه” یکی از رمان های کافکاست که با وجود نیمه تمام بودن از جذابیت و ارزش های زیادی برخوردار است و همین امر باعث شده است به محبوبیت خاصی  بین طرفداران کافکا دست پیدا کند.

 

داستان محاکمه

” آقای یوزف، ک از خواب بیدار و متوجه می شود  که بازداشت است. به چه علتی؟ مشخص نیست! “

شاید به همین علت ابتدا زیاد جدی نمی گیرد . بازداشت است و روزهای یکشنبه باید برای بازپرسی به دادگاه مراجعه کند اما روزهای دیگر مشغول امور روزمره می باشد. خودش( و البته ما)، از گناه و اتهامش خبر ندارد ولی کسانی که با او برخورد می کنند همه می دانند که او متهم و پرونده اش در جریان است. عمویش در شهر دیگری مطلع می شود و به سراغش می آید تا او را  نزد وکیلی که با او دوست است ببرد.

او پرونده خود را به وکیل می سپارد ولی پس از مدتی از روند امور و جلو نرفتن پرونده نگران می شود و وکیل را عزل می کند تا خودش روند امور را پیگیری کند و…

 

شروع غافلگیر کننده

مثل اکثر آثار کافکا با جمله ای کوبنده و فوق العاده در ابتدای کتاب مواجه هستیم، لذا بحث از بحرانی شکل می گیرد که قهرمانان دیگر داستان های کافکا از جمله سامسای مسخ شده هم دچارش شده اند.

در اینجا با جهانی سرو کار داریم که کمتر شباهتی با جهانی که ما در عالم واقعیت می شناسیم دارد، یعنی شاید دنیای خواب و خیال و یا شاید چیزی فراتر از آن؛ جهانی که کافکا درگیرش بود و با مرگش خوانندگان را در آن غوطه ور و به عبارتی(سرگردان) کرد.

 

گناه اصلی

در محاکمه شخصیت اصلی داستان، که خود را بی گناه می داند و در این مورد کمترین تردیدی به خود راه می دهد و البته تا انتهای داستان هم تفهیم اتهام صورت نمی گیرد نه به خود این شخصیت و نه خواننده. یعنی کسی  با دلیل این محاکمه روبرو نمی شود و این دلیل برای همیشه بصورت سوال در ذهن های مان باقی خواهد ماند. اینجاست که با جهانی تماما کافکایی  مواجهیم؛ قهرمان داستان کافکا همچون شخصیت دیگر داستان های کافکا تنها و یکدنده است، البته بی تفاوت هم نیست. یوزف ک در جریان محاکمه سرسخت و کوشاست و در امور کاری خود همواره موفق بوده و بعنوان مشاور ارشد یک بانک بزرگ از احترام ویژه ای برخوردار است. جریان بحرانی و تلخی که در آثار کافکا می شناسیم گریبان ک را نیز گرفته و این سرسختی رفته رفته فروکش می کند. “راستی که در مسیر زندگی ک یکباره چه سنگی انداخته بودند!”

 

ترس و اضطراب مداوم

در فصل های متعدد محاکمه درگیر صحنه های مخوف و ترسناک کافکایی هستیم، ک به دادگاهی احضار شده که بی عدالتی اش بیداد می کند، سلسله مراتبش پیچیده و معماری ساختمان دارای سالن و راهروهای پیچ در پیچ هست، سقف ها کوتاه و هوایش سنگین و برای متهم تهوع آور!

حضار جلسه ای که ک برای بازرسی حضور یافته، همگی از ارکان دادگاه هستندو قضات دادگاه زن بارگی پیشه کرده اند. شاید سحرآمیزتر از همه اینکه حتی مشتریان بانکی که ک در آن به کار مشغول است از محاکمه ک باخبرند و یا در انباری بانک صدای داد و فریاد به گوش می رسد.

خوشبختانه کافکا در سراسر کتابش از این صحنه ها و تمثیل هایی که تنها مختص به خودش است کم نگذاشته و این اثرش که هرگز کامل نشد با همین هنر به اوج درخشش امروزی رسید.

 

زنان افسونگر

یکی از نکات جالب در رمان محاکمه ارتباط ک با زنان متعدد است. ک به هر کدام شان می رسد انتظار کمک  و از آنها به نوعی قصد بهره کشی دارد؛ در صورتی که زنان در محاکمه، خود اغوا کننده اند و تا انتهای داستان جز این یک مورد خیر و برکتی دیگر برای ک به ارمغان نمی آورند. در واقع زنان در این داستان بیشتر مایه ی فریب و نیرنگند تا مایه ی نجات و رهایی…

 

باز سازی تجربه ها

صرف‌نظر از دید غیرطبیعی یا به نوعی روان‌شناختی که این اثر به خواننده القا می‌کند و صرف نظر از ملاحظات اجتماعی یا ادبی، این رمان مانند همه آثار کافکا نوعی کوشش برای بازسازی تجربه‌ای عمیق است. و این بر خلاف روش معمول کتاب ها و رمان های دیگراست. اگر مسئله‌ای کلی را مورد بحث قرار می‌دهد، به سبب زیاده دقیق شدن در شرایط خاص خویش است. از بس به سطح می‌پردازد به عمق دست می‌یابد، و از بس گودی ها را می‌کاود برجستگیها را نمایان می‌سازد و این نتیجه نوعی طنز وارونه و وسیله دست یافتن به بداهت می‌شود.

به این ترتیب ‌عنصر اساسی خود را از ابهام کلمات می‌رهاند و با عریانی و قوت خاصی واقعیت را جلوه‌گر می‌سازد.

 

داستان ناتمام

کافکا در وصیتی به دوست نزدیکش ماکس برود خواهش کرده تمامی نوشته ها و نامه هایش را بسوزاند. همانطور که می دانیم ماکس اعتنایی به این وصیت نکرد و رمان محاکمه با وجود ناقص بودن منتشر می شود.

بنظر می رسد اگر فرانتس کافکا محاکمه را کامل می کرد قطر کتاب از این به مراتب بیشتر و پربارتر می شد و شک و شبهات این اثر از وضعیت فعلی کمتر می گشت(ببینید این کتاب امروز با وجود کامل نبودن چه جایگاهی در ادبیات مدرن جهان کسب کرده) .

کافکا، که این رمان را ناتمام می‌دانست، ‌تصمیم داشت که پیش از فصل پایانی مطالبی برآن بیفزاید. با این همه، می‌توان این اثر را، با همه ناتمام بودن،‌کامل دانست. کافکا ‌از همان صفحه اول، با مهارت بی‌مانندی خواننده را به قلب ماجرا می‌برد و باعث می شود خواننده با او به دل ماجرایی غیر قابل قبول و خیالی پا بگذارد که ریشه در تمام ترس ها و احساسات و اضطراب های آدمی دارد.

/انتهای متن/

درج نظر