فرسنگ ها با شوهرم فاصله دارم

سعیده خانم بعد از عمری زندگی پرزحمت و مشقت آمده تا با کمک مشاور حقوقی کاری کند که با همه تحمل و صبوری برای حفظ زندگی اش راهی برای ادامه ی بهتر آن پیدا کند.

0

در 16 سالگی با فرهاد ازدواج کردم. اوایل انقلاب بود و قبل از ازدواج من کم و بیش در راه پیمایی ها و تظاهرات مثل همه مردم شرکت می کردم ولی تا آن زمان هنوز پوشش درستی نداشتم.  

در زمان شاه، من و خانواده ام از افراد معمولی بودیم که مطابق اوضاع همان روز، زندگی می کردیم و در زندگی ما حجاب و دیگر مسائل شرعی خیلی راه نداشت ولی پدرم ازاین که من در راهپیمایی ها شرکت می کردم، خوشحال بود و مرا تشویق می کرد. می گفت این ها عقیده شان درست است و تو کار خوبی می کنی که به راه پیمایی می روی .

 به فاصله کمی قبل از پایان دوره ی دبیرستان ازدواج کردم. بعد از ازدواج به دلیل همین گرایش های انقلابی خیلی زود روسری سر کردم که این اولین تغییر در خط مشی زندگی من بود. بخاطر همین دیگر نمی توانستم در مهمانی های خانوادگی و دوستانه مثل قبل شرکت داشته  باشم. بعد از سه سال به دلیل تغییرکارفرهاد  از تهران  به شهری نقل مکان کردیم  که شوهرم اصالتا اهل آنجا بود و با پدر و مادر و اقوامش انجا زندگی می کردند. درهمانجا بود که با مجالس قرآن و سخنرانی های مذهبی آشنا شدم و بر شدت علاقه و وابستگی ام به مسائل شرعی و پیاده کردن آن در زندگی ام اضافه  شد.

در همین سال ها بود که خداوند پسر اولم را به من داد و فرهاد از همین وقت بنای مخالفت را  با من گذاشت. هرچه من بیشتر به طرف خدا و  پیغمبر و اسلام می رفتم، مثل این که  او جری تر می شد و مدام به من ایراد می گرفت و به عقیده و افکارم توهین می کرد. حتی سعی می کرد دقیقا عکس آنچه من دوست داشتم، انجام دهد؛ مثلا در خانه مشروب می خورد، کاری که من از آن متنفر بودم و در مقابل اظهارمخالفت هایم، او مرا کتک می زد.

مدام تلویزیون های خارجی را تماشا می کرد و به ر ادیوهای بیگانه گوش می داد و همه را هم قبول و عمل می کرد.

حتی بعد از گذشت مدتی شروع به رفت و آمد با گروه های ضد انقلاب کرد و از صبح تا نیمه های شب با این افراد بود و متاسفانه با آنها در نقشه های شومی که داشتند، همراهی می کرد.

بالاخره هم بعد از اوج گرفتن این خرابکاری ها و فتنه های متعددی که درآن شرکت داشت، دستگیر شد. با هزار زحمت و رفت و آمد ما و دیدن دوست و آشنا تبرئه شد. بعد از آن تا مدتی مخفیانه به کارهای خود ادامه داد  تا نهایتا مجبور شدیم به تهران برگردیم .

بعد از بازگشت به تهران فرهاد باز ارتباطش را با گروه ها ی ضد انقلاب، مخصوصا سلطنت طلبان برقرار کرد.  

به همین نسبت که او به طرف این گروه ها و عقایدشان می رفت، من با توجه به اطلاعات و اعتقاداتم در عقیده ی خود محکم تر می شدم.

 کم کم آنقدر فاصله ی بین ما زیاد شد که همه می دانستند ما دردو قطب مخالف همدیگریم . شب های زیادی را منزل نمی آمد و در مقابل پرسش من و بچه ها، دعوا و داد و بیداد می کرد.

وقتی فرهاد در خانه بود، خانه  تبدیل به پادگان می شد. من و بچه ها ، هیچ کدام حق این که تلویزیون را روشن کنیم یا مثلا شبکه ی مورد علاقه ی خود را ببینیم، نداشتیم. او به طور افراطی مشغول دیدن ماهواره و تبلیغات ضد اسلام و انقلاب بود و فیلم های مورد علاقه ی خود را می دید.

حالا دیگرپسرهایم که بزرگ شده بودند، سعی می کردند برای فرهاد، که مدت ها بود بازنشسته شده بود، کارهای مناسب پیدا کنند.

متاسفانه فرهاد با پسر ها و دخترم بسیار اختلاف نظر پیدا کرده بود ولی پسر بزرگم با پیدا کردن کار سعی داشت به او کمک کند، ولی او زیر بار نمی رفت و در خانه بیکار می نشست.

یک نکته ی مهم در مورد فرهاد این است که از آنجایی که او فرزند آخر خانواده بود، بسیار مورد توجه و لوس بار آمده بود. به خاطر همین با کوچکترین حرف مخالفی، قهر می کرد و گوشه ای می نشست و در خود فرو می رفت. حرف بچه ها را هم حاضر نبود بپذیرد ، کسر شأن خود می دانست که با بچه ها در کاری شریک شود.

این را هم باید بگویم که علی رغم همه ی اینها  فرهاد مردی بسیار باهوش است و از سن بسیار کم توانسته هم کار کند، هم درس بخواند. منتها به نظر من به  دلیل بد رفتاری که با پدر و مادرش داشت، مورد نفرین آن ها واقع شده و همه چیز را از دست داده است.

در این موارد من  به خاطراعتقاداتم اصلا اجازه نداده ام که بچه هایم به او بی احترامی کنند .همیشه در اختلافات بین بچه ها با فرهاد، با اینکه دل خوشی از او نداشتم و ندارم، از او جانبداری کرده ام .

البته در نهایت خودم نمی توانم مطابق میل او رفتار کنم و او هم مرا تحمل نمی کند. این است که به هر طریقی سعی کرده ام او را از خانه دور کنم  تا هم او به زندگی و علایق خود برسد و هم  من زندگی خود را داشته باشم .

نمی خواهم از او جدا شوم . چون من الان عروس و داماد دارم.  آن ها همه به من اعتراض دارند که چرا این وضعیت را تحمل می کنم، ولی من هنوز هم به آن ها اجازه نمی دهم که در زندگی ما دخالت کنند.

 حالا می خواهم ببینم چه راهی هست که با این همه ستمی که به من شده و گذشت و تحملی که کرده ام وبرای خودم جهنم و عذاب روحی شدیدی درست کرده ام، حال بعد از 37 سال بتوانم تضمینی برای آینده ی زندگی ام داشته باشم؛ با وجودی که می دانم  نه من مثل او می شوم و نه او مثل من.

از این ناراحتم که از این اختلافات در زندگی زناشویی و عقیده و سبک زندگی ما بچه هایم نیز از نظر روحی و فکری لطمه خورده اند.

 نارحتی دیگر من این است که فرهاد با وجود همه ی افکار اشتباهی که داشته، بسیار مرد زحمت کش و دست به خیری بوده ولی چون هیچکدام از کارها را برای رضای خدا انجام نداده، همه بر باد رفته و از نظر مالی الان چیزی ندارد که پشتوانه ای برای زندگی مان باشد، غیر از یک واحد آپارتمان کوچک، آن هم در خارج از محدوده ی شهر، که هنوز هم سند یا برگی به عنوان مالکیت ندارد که فکر می کنم اگر  بتوانم همان را هم  حفظ کنم خوب است.

این را هم بگویم که من  در سند ازدواج از او 400 سکه مهریه طلب دارم ولی می دانم که اگر بخواهم مهریه ام را مطالبه کنم، او  چیزی ندارد.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری:

یکی از مسائلی که شاید بتوان گفت در اکثر خانواده ها در مسیر زندگی مشترک بعد از گذشت چند سال از زندگی زوجین اتفاق می افتد، تغییر افکار و سبک زندگی یکی از زوجین است. اگر این تغییر درجهت مثبت باشد، بسیار خوب و نیکوست و اگر در  جهت منفی باشد، بسیار سخت و گاهی غیر قابل تحمل می شود. در هر حال چه این تغییر مثبت  باشد یا منفی، پذیرش طرف دیگر هم خیلی مهم است. چون اگر این پذیرش و یا الاقل تحمل این تغییر در همسر نباشد، باعث تنش و برخورد در زندگی و روابط زوجین و حتی گاه جدایی معنوی  زن و مرد از یکدیگر می شود. البته اگر این تغییردر جهت مثبت برای زوج اتفاق بیفتد، معمولا زن به دلیل تحمل و صبوری که دارد، سعی می کنند طوری با آن کنار بیاید و به زندگی مشترک ادامه دهد. زیرا زنان اکثرا غیر از منافع فردی جنبه های مختلفی را در زندگی در نظر می گیرند، مثل وجود فرزندان مشترک یا عدم مزاحمت و ایجاد نگرانی برای والدین و …

 البته این تحمل و صبوری درمردان کمتر دیده می شود. زیرا تغییرات گاهی باعث کم شدن وابستگی وعلاقه آن ها نسبت به اعضای خانواده و یا کاهش احساس مسئولیت در قبال آنها  می شود. در این نوع موارد معمولا چون یک مرد نمی تواند هم به موضوع مورد علاقه خود فکر کند و هم مسئولیت مادی و معنوی خانواده را در نظر بگیرد، خیلی اوقات  به ترک و فراموشی مادی و معنوی خانواده روی می آورد.

سعیده خانم از آن دسته زنانی است که به خاطر تغییراتی که در سبک زندگی خود داده و فاصله ای که با همسرش پیدا کرده، دچار زحمت و مشقت زیادی شده است.

حرف ها و درد دل های سعیده خانم زیاد است، ما بعد از تشویق شان در جهت ادامه ی زندگی با همسرشان و تاکید بر ارزش و بهای این صبر و تحملی که در این سال ها کرده است، راه حل حقوقی مشکل شان را این طور مطرح کردیم:

 واحد آپارتمانی مورد نظر نه سند دارد و نه قولنامه. پس  اگرهراقدام قانونی جهت توقیف این ملک  شود و همسر شما متوجه شود، ممکن است در زمان صدور سند مالکیت، همین ملک هم به نام دیگری ثبت شود که در ان صورت بازهم دست شما خالی می ماند . پس پیشنهاد ما این است که شما اول با تقدیم دادخواست دردفاتر خدمات الکترونیک قضایی، مهریه ی خود را درخواست کنید و بعد از دریافت حکم مهریه، بدون درخواست اجراییه، آن را نزد خود نگه دارد و به محض اینکه مطلع شدید  که آن ملک به نام همسرتان، سند رسمی زده شده، از طریق اجرای احکام دستور توقیف و یا فروش آن را بگیرید تا بتوانید بخشی از مهریه تان را دریافت کنید. به این طریق این ملک از دست این خانواده نمی رود و می تواند تامین کننده ی بخشی از هزینه های زندگی تان باشد. 

/انتهای متن/

درج نظر