شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

روز میلادت  بهانه ایست تا عاشقانه ، شاعرانه های سید حمید رضا برقعی را زمزمه کنیم ، و جان را  به عطر دل انگیز نام و یادت دعوت کنیم که این  نام توست که  اندیشه و خیال مان را مشک بار و عطر آگین می کند.

0

آسمانیان همگی برای دیدن لحظه شکوهمند میلادت انتظار می کشند.

و جهان از عمق وجود خویش، تشنه باران بهاری  وجود توست تا شکوفه هایش ، شکوفا گردند و به بار نشینند   و بهاری ترین بهار را تجربه کند.

پیش از این  عشق ناقص بود  و عین عشق از نخستین حرف نام پر صلابتت  وامدار است.

روز میلادت، روز مباهات خداوندست ، روزی که خداوند همه جهانیان را به میهمانی وجود تو دعوت می کند.

در روز میلادت ، در آسمان افکارمان، بهاری بر پاست؛ بهاری سبز ،که سبزی اش را  از وجود با طراوت تو دارد ،

روز میلادت  بهانه ایست تا عاشقانه ، شاعرانه های سید حمید رضا برقعی را زمزمه کنیم ، و جان را  به عطر دل انگیز نام و یادت دعوت کنیم که این  نام توست ،  که  اندیشه و خیالمان را مشک بار و عطر آگین میکند.

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد 
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

/انتهای متن/

 

درج نظر