زنان و دختران خرمشهری، یک لحظه آرام و قرار نداشتند

جنگ که شروع شد مردم غیور خرمشهر با دست خالی 35 روز مقاومت کردند و دختران و زنان خرمشهری به گواهی خاطره نگاری های آن روزهای جنگ نقش پررنگ و مهمی در این مقاومت داشتند.

0

جنگ که شروع شد، زندگی مردم خرمشهر خواسته و ناخواسته با آن پیوند خورد. صدام قصد کرده بود، خرمشهر را سه روزه بگیرد. اما وقتی نیروهایش به نزدیکی خرمشهر رسیدند با مقاومت سرسختانه نیروهای مردمی مواجه شدند. مردم خرمشهر 35 روز مقاومت کردند و جلوی ورود عراقی ها را به شهر گرفتند. آنچه در این روزهای سخت قابل توجه بود، حضور چشمگیر زنان و دختران در صف مدافعین شهر بود که صفحه هایی از تاریخ کشورمان را شجاعت و استقامت این زنان پر کرده است. حالا بعد از گذشت این سال ها، تعدادی از این بانوان با چاپ خاطرات شان حماسه زنان خرمشهری را ماندگار کرده اند.

اگر دختران نبودند

زهره ستوده از زنان خرمشهریست که در مورد اولین  روزهای جنگ می گوید:

ساعت بین ده و نیم و یازده صبح بود که با صدای غرش ده ها هواپیما، سراسیمه بیرون دویدیم. شاید بیست یا سی هواپیما، همزمان در آسمان خرمشهر پرواز می کردند. در مسجد جامع قیامتی بود. همه آمده بودند، ببینند چه باید کرد. جوانان به سرعت شروع به سازماندهی و گروه بندی کردند، سرگروه ها انتخاب و دستور کار مشخص شد. ایجاد هماهنگی ها میان سرگروه ها توسط حاج آقا نوری امام جمعه خرمشهر انجام می شد و بقیه افراد هم با هماهنگی با سرگروه ها عمل می کردند. من و نسرین و مژگان کرم باشی هم به اینجا و آنجا می رفتیم و هر کاری که از دستمان بر می آمد، انجام می دادیم. محل استراحتمان بیمارستان مصدق بود. آنجا را به سایر جاها ترجیع می دادیم، هم به خاطر امنیت بیشترش و هم به خاطر خدماتی که می شد، انجامش داد. گاه در هفته سه بار خون می دادیم بی آنکه غذای کافی برای جبران خون از دست رفته داشته باشیم، اما نه ضعف می کردیم و نه سرگیجه می گرفتیم. خیلی وقتا کشته ها را جمع و دفن می کردیم. حتی کندن قبر هم با خودمان بود. چاره ای نبود، مردان در ورودی خرمشهر نزدیک مناطق مرزی مستقر شده بودند تا جلوی پیشروی دشمن را بگیرند با این اوضاع اگر دختران به این کارها نمی رسیدند، اوضاع به مراتب بدتر می شد.

کی می گه خانم ها باید بروند

 افسانه قاضی زاده از خاطرات آن روزهای خرمشهر این طور تعریف می کند:

مسجد پر از مجروح شده بود. چندین ساعت مشغول پانسمان بودم. برای پانسمان از ملافه هایی که از مردم جمع آوری شده بود و به شکل باند در آورده بودیم، استفاده می کردیم. پشت سر هم ماشین می آمد و مجروح خالی می کرد. …آنقدر مجروح زیاد بود که بیمارستان ها خیلی شلوغ شده بود و مجروح سر پایی را قبول نمی کردند و هرچی مجروح سرپایی بود را می آوردند مسجد.

هرچه اوضاع خراب تر می شد یک عده که موافق نبودند خانم ها توی شهر بمانند، می گفتند: «باید هر چه زودتر خواهرها بروند.» اما بعضی پشتیبانی می کردند که ما بمانیم. البته چه موافقین چه مخالفین، همه نگران اسارت خانم ها بودند و نسبت به این قضیه تعصب داشتند. دور هم که بودیم می گفتند اگر این ها دست عراقی ها بیفتند به راحتی از آنها نمی کشنشان… وقتی فهمیدیم بعضی از آقایان با ماندن ما مخالفند رفتیم یش شیخ شریف. او برای کمک از بروجرد به خرمشهر آمده بود. مسلح شده و به خطوط درگیری می رفت و می جنگید. وقتی این قضیه را برای او گفتیم که برادرها می گویند خانم ها باید از شهر بروند، او هم گفت: « نه کی می گه که خانم ها باید بروند. ما به خدمت شما نیاز داریم. اگر شماها نباشید کارهای امداد و آشپزی را چه کسانی انجام بدهند.»

خواهران برای سنگرسازی بسیج شدند

حرف سهام طاقتی هم از نقش مهم زنان در روزهای اول حمله به خوزستان این بود:

مسئولیت تدارکات جبهه را به ما سپردند. مردم مدام می آمدند و اسلحه می گرفتند. روز دوم اعلام شد به سنگربندی و کوکتل مولوتف نیاز است؛ بلافاصله عده ای از خواهران برای سنگرسازی بسیج شدند. با اجرای آتش سنگین روی خرمشهر، خروج خانواده ها از شهر و ضرورت حضور گسترده برای مقابله با دشمن، از تعداد امدادگران مرد کاسته شد و خواهران میدان دار این فعالیت مشقت آور شدند.

به نوبت نگهبانی می دادیم

این هم خاطره نوشين نجار از تحرک و فعالیت دختران خرمشهری در روزهایی است که به سقوط خرمشهر ختم شد:

وقتي راديو اعلام كرد در پليس راه احتياج به كمك هست، من و تعدادي از بچه ها به آن جا رفتيم و كوكتل مولوتف درست كرديم، گوني ها را پر از شن كرده، در نقاط حساس مي چيديم. هر كس به نوعي كمك مي كرد، اوضاع هر لحظه بدتر مي شد. تعدادي از خواهران را به پادگاني كه در آن دوره نظامي ديده بوديم، بردند. ما و بقيه خواهرها به مسجد برگشتيم و پس از تقسيم كارها مشغول كمك شديم. شب ها روي پشت بام با اسلحه ام ـ يك نگهباني مي داديم و هر چند ساعت يك بار، پست مان را عوض مي كرديم. علاوه بر اين كه حضور مادران و خواهران، موجب دلگرمي رزمندگان بود، دلسرد شدگان از اين نبرد طاقت فرسا را تشويق به ادامه ي جنگ مي كردند. غروب يازدهم مهر يكي از افسران ارتش، جلوي مسجد جامع بالاي سنگري ايستاده بود و به سربازاني كه آن جا جمع بودند، مي گفت: اگر ما سلاح سنگين نداريم، مهمات نداريم اما برادران پاسدار با همين ژـ 3 ايستاده اند. شما هم بلند شويد به خط برويد، اگر اين جا بمانيد، عراقي ها همه اين زن ها را اسير مي گيرند… در پادگان دژ سلاح هاي سنگين و مهمات زيادي هست كه هنوز استفاده نشده است، برويم، اگر ندادند، به زور مي گيريم و…

وقتي سخنان اين افسر تحركي در نيروهاي ارتشي به وجود نياورد، يكي از خواهران شروع به صبحت كرد:

اگر برادران نخواهند بروند، اگر سربازان نخواهند بروند، عده ي ما خواهرها كم نيست، ما الان به سوي پادگان دژ حركت مي كنيم و…

سخنان اين خواهر نيز تحركي در نيروهاي گريزان از جبهه به وجود نياورد تا اين كه افسر ارتش درخواست كرد ماشيني براي بردن خواهران آماده شود، وانت شروع به حركت كرد، ولي بيش از چند متر نرفته بود كه سربازان جلوي وانت را گرفته، با خواهش از خواهران خواستند پياده شوند و خود سوار شده، حركت كردند.

زنان و دختران خرمشهری، یک لحظه آرام و قرار نداشتند، یک پایشان مسجد جامع بود، یک پایشان دنبال امدادگری و دفن شهدا و تا آخرین روزهای مقاومت در خرمشهر ماندند. تمام تلاش خود را برای نگه داشتن شهر به کار بردند اما سرانجام با نزدیک شدن عراقی ها به شهر، مجبور به ترک خرمشهر شدند.

منابع:

رقیه میرزا ابوالقاسمی، پاییز59 ، خاطرات زهرا ستوده، تهران، انتشارات سوره مهر، 1386.

گلستان جعفریان، خانه ام همین جاست، خاطرات افسانه قاضی زاده، تهران، انتشارات سوره مهر، 1386.

ناهید سلیمانی، گل سیمین، خاطرات سهام طاقتی، تهران، انتشارات سوره مهر، 1392.

سید امیر معصومی، سازمان ،زنان جنگ، خاطرات نوشین نجار، سیاسی عقیدتی ارتش،تهران،1394.

/انتهای متن/

درج نظر