زنان عاشورایی 4/تیری که بر دل رباب نشست

رباب دختر امرؤالقیس همسر امام حسین (ع) ) [1]بود و عاشق همسرش که با داشتن کودکی چندماهه  پا در راه پربلای سفر کربلا نهاد و در آخر … پرپر شدن گلی را شاهد بود که برای رباب  یگانه یادگار از حسین  بشمار می رفت.

0

فریبا انیسی/

خورشید به جایگاه خود در مغرب نزدیک می‌شد. برگ‌های نخل با نسیم شبانگاهی به حرکت در می‌آمدند. عده ای از مردم به سوی مسجد می‌رفتند. هنوز تا اذان فرصتی باقی بود. سوار به مسجد نزدیک شد؛ از اسب پایین آمد و بلافاصله مسیر پله‌ها تا پشت بام را در پیش گرفت. مردمی که در مسجد بودند با تعجب او را نگاه می‌کردند، تا وقت نماز فرصتی باقی بود. چه خبر مهمی شده است؟

 سوار به پشت بام مسجد رسید.

  • ای مردم به مسجد بشتابید، خبری دارم.

بازار تعطیل شد. مردم خرید را واگذاشتند. خریداران و فروشندگان به سرعت خود را به مسجد رسانیدند. سوار به مسجد برگشت و نزدیک محراب قرار گرفت.

  • خلیفه، امرؤالقیس را به فرمانداری برگزیده است.

مردم با تعجب به هم نگاه می‌کردند. سئوالات بیشمار آن‌ها پی جواب می‌گشت.

  • امرؤالقیس پسر عدی! او که رئیس قبیله بکر بن وائل است؟

  • او که نصرانی است؟!

  • امروز مسلمان شده است، اما هنوز نمازی به جا نیاورده است.

  • او تازه مسلمان است که هنوز نماز نخوانده است و خلیفه او را به امارت برگزیده است!

صدای اذان که بلند شد. مردم به جماعت ایستادند.

  • الله اکبر، الله اکبر

قلب امرؤالقیس به طپش افتاده بود: خدایا از من بپذیر. خدا بزرگ است. گواهی می‌دهم که جز او خدایی نیست. گواهی می‌دهم که محمد (ص) فرستاده اوست.

نماز چه دلچسب است. سر فرود آوردن برای معبود و نه برای عابد معبود و نه برای راهب. تکبیر پشت پا زدن است به هر چه غیر اوست. حمد ستایش یکتایی که خالق است نه مخلوق، نه زاده شده و نه می‌زاید. احد مطلق، یکتای بی نیاز… رکوع، خم شدن به راه دوست، مقدمه سجده و به عظمت خواندن، چقدر کوچک است انسان، سجده، سر ساییدن برای او، تسلیم به امر او و آماده برای فرمان او تا پای مرگ. چه لذتی دارد صحبت با خالق یکتا، بدون واسطه…

غلام به امرؤالقیس نزدیک شد: صحبتی دارم.

امرؤالقیس سر برگردانید. غلام علی (ع) بود.

  • مولای من، قصد دارد با شما صحبتی کند.

امرؤالقیس برخاست. علی (ع) در نظر او شریف‌ترین مردمان بود. پسر عموی رسول خدا (ص) حتی قبل از مسلمان شدنش نیز او را دوست می‌داشت. شجاعت او را در میدان جنگ دیده بود و رفتارش با دیگران را می‌ستود.

  • یا ابا الحسن، با من کاری داشتید؟

مولی گفت: امرؤالقیس تو مرا می‌شناسی؟

  • کیست که شما را نشناسد.

علی (ع) گفت: من علی بن ابی طالب پسر عم رسول خدا (ص) و داماد اویم و این دو پسر، فرزندان دختر او هستند. ما میل داریم با خاندان تو پیوند زناشویی برقرار کنیم.

امرؤالقیس خوشحال شد، خنده بر پهنای صورتش دوید، گفت: یا علی، من «محیا» دختر خود را برای تو تزویج می‌کنم. ای حسن، من «سلمی» دختر دیگرم را به تو تزویج می‌کنم. ای حسین، من «رباب» دختر دیگرم را نیز به تو تزویج می‌کنم.

چه سعادت بزرگی امرؤالقیس، چه روز مبارکی است برای تو. امروز سعادت و خوشبختی به تو روی آورده است. امروز که روز مسلمان شدن توست. هنوز نمازی نخوانده بودی که به حکمرانی و امارت رسیدی و هنوز شب به سر نیامده بود که درهای نیکبختی بر روی تو باز شد و دخترانت با خاندان طهارت و پاکی وصلت کردند. چه روز خوبی بود.

٭٭٭

  • رباب؛ تو هم با اباعبدالله همراه می‌شوی؟

رباب گفت: بله، طاقت ماندن ندارم.

دایه با نگرانی پرسید: تو، به‌تازگی وضع حمل کرده‌ای، عبدالله هنوز کوچک است. در مکه بمان، راه کوفه طولانی است. تو حج خودت را به اتمام برسان. وقتی‌که اباعبدالله در کوفه مستقر شدند به دنبال تو و فرزندت عبدالله (علی‌اصغر) می‌فرستند. در این گرمای سوزان به فکر کودکت باش!

رباب جواب داد: نگران نباش، دایه. سکینه هم با من است. خانم زینب و ام‌کلثوم نیز هستند و زنان دیگر حرم مرا کمک خواهند کرد.

دایه گفت: اگر به خاطر گرما، شیر عبدالله کم شود یا بیمار شود چه؟ تو ضعیف شده‌ای، نکند خودت بیمار شوی؟

رباب خندید و گفت: توکل بر خدا می‌کنم، وقتی او را در ماه رجب به دنیا آوردم، از مدینه حرکت کردیم. اما خداوند قدرتی به من داد که بدون هیچ مشکلی به مکه آمدم.

دایه اصرار کرد: کاش به اباعبدالله (ع) می‌گفتی که حرکت تو را به تأخیر اندازد. به دلم بد افتاده است. از وقتی فهمیدم که قرار است تو هم بروی آرامش خیال ندارم.

رباب باعجله گفت: نه هیچ‌گاه نمی‌گویم… طاقت دوری ایشان برایم سخت است.

دایه گفت: الحق که اباعبدالله (ع) در حق تو شعر درستی سروده است. من معنای آن را درک کردم. عشق تو به اباعبدالله (ع) در ایشان هم ایجاد وجد و سرور کرده است. عشقی که با تمام ریشه‌های جان تو درهم‌آمیخته است.

بـه جانت خانه‌ای را دوست دارم که دارد هم سکینه هم ربابـم

دهم در دوستی‌شان هر چه دارم ندارد هیچ‌کس حـق عقابـم

گر از دیـده نهـان، در یاد باشنـد به عمرم تا بخوابم در ترابم[2]

 

٭٭٭

 

روز دهم محرم‌الحرام بود. باد گرمی از سوی فرات وزیدن گرفت و بر لب‌های خشکیده و تفتیده داغ می‌زد. بچه‌ها تشنه بودند و مردان بر خاک. چرا این روز پایان ندارد؟

اباعبدالله (ع) کشته‌های خاندان و دوستان خود را دید و فریاد زد:

آیا کسی هست از حرم رسول خدا (ص) دفاع کند؟

آیا یگانه‌پرستی هست که از خدا درباره ما بترسد؟

آیا دادرسی هست که به خاطر خدا به داد ما برسد؟

آیا کسی به امید آنچه نزد خدا است به ما کمک می‌دهد؟[3]

رباب بر چادر خیمه تکیه داد. اشک امانش را بریده بود. صدای ناله زنان بلند شد و صدای عبدالله را در خود گم کرد. خدایا چه روزی است امروز، حسین چه در دل دارد؟

اباعبدالله او را دید، به زینب گفت: خواهرم، کودکم را بیاور تا با او وداع کنم.

زینب کودک را از گهواره برداشت و نزد امام آورد.

لب کودک از شدت تشنگی ترک برداشته بود. صورتش سرخ و برافروخته شده بود. رباب طاقت دیدن نداشت به درون خیمه رفت. خانه‌ای را که اباعبدالله (ع) مایه راحت و آرامشش می‌خواند، اینک غمگین و حزن‌آلود بود. رباب نیز شاهد بود که فرزندان رسول خدا (ص) چگونه پرپر می‌شوند. غم در میان خانه اباعبدالله گشت می‌زد.

او نیز شاهد رشادت‌های یاران و دوستان اباعبدالله (ع) بود. اما چه می‌توانست انجام دهد. صدای هیاهو از لشکر ابن سعد بلند شد. رباب به آن‌سو نگاه کرد. صدای هیاهو قطع نمی‌شد. نباید صدای حسین به لشکر می‌رسید. صدای تشنه حسین و درخواست او باید در همهمه گم می‌شد. نگاه رباب بر تیر سه‌شاخه‌ای که سفیر کشان فضا را می‌شکافت خیره ماند. چشم رباب تیر را دنبال می‌کرد… قلب رباب شکست. تیر حرمله بن کاهل اسدی قلب رباب را نشانه رفته بود و میوه دل پسر رسول خدا (ص) را…

  • خدای من…

قلب رباب شکست. میوه دل رباب در دستان حسین پرپر می‌زد. رباب را تاب ایستادن نبود. بر جای لبان پسر رسول خدا (ص)، در زیر گلوی طفل رباب، تیر جا خوش کرد. تیر سه‌شاخه‌ای گلوی علی‌اصغر را شکافته بود، همان‌جا که همیشه حسین، همان‌گونه که رسول خدا (ص) گلوی حسین را می‌بوسید، بوسه می‌زد.

  • خدای من،… طفل من شش‌ماهه است. اما این را لشکر می‌دانست. حسین به آن‌ها گفته بود… خدای من، طفل من کوچک است،… فقط آب می‌خواهد، تشنه است،… خدای من، طفل من، آخرین سرباز بود…

رباب را تاب ایستادن نبود.

… اباعبدالله (ع) دستانش را از خون عبدالله پر کرد و بر آسمان پاشید و گفت: چون خدا ناظر است هر مصیبتی بر من آسان است.

قلب رباب آرام گرفت و با خود زمزمه کرد: چون خدا ناظر است…

اباعبدالله (ع) شمشیرش را از نیام بیرون کشید و زمین را حفر کرد، برای کودکش قبری درست کرد. روی آن را نداشت که پیکر بی‌جان طفل را به مادر برگرداند. سرباز بی‌سلاح در دستان او جان داده بود. رباب در خیمه خون گریه می‌کرد اما بی‌صدا. شرم داشت صدایش را اباعبدالله.. (ع) بشنود. سکینه نیز با او همراه شد و دیگر زنان حرم، همان‌ها که امید به یاری‌شان داشت در نگهداری عبدالله (ع) (علی‌اصغر) در این سفر خون‌بار.

اباعبدالله (ع) سوار بر اسب شد، ذوالجناح بی‌طاقت شده بود. حضرت را که بر پشت خویش دید، شیهه کشید. ذوالجناح بر قلب دشمن تاخت، نه، پرواز کرد. قلب رباب هم با ذوالجناح پر کشید به همراه حسین.

خورشید به خیمه‌ها نزدیک شد. قرار بود امام هرچند یک‌بار در تپه‌ای صدا به تکبیر بلند کند تا قلب اهل حرم آرام گیرد. اما این بار نزدیک‌تر شد. صدای پای حسین (ع) رباب را از جا پراند. زینب بر در خیمه ایستاده بود.

  • خواهرم،زنان را بگو بیایند تا من وداع کنم.

  • ای پسر رسول خدا (ص)، تو فرزند علی (ع) هستی… زاده زمزم شاید که خستگی تو را از پای درآورده باشد.

  • به خدا قسم که می‌بینم رسول خدا (ص) با آغوش باز در انتظار من است.

زنان حرم و دختران کوچک به بیرون از خیمه‌ها آمدند.

  • صبور باشید، روپوش خود را بر تن کنید. آماده بلا باشید. بدانید که خداوند نگهدار و حامی شماست و شمارا از شر دشمنان نجات خواهد داد. عاقبت شمارا به خیر می‌گرداند و دشمنان شمارا به انواع بلاها عذاب خواهد داد و نعمت و کرامت در برابر این بلاها به شما می هد. شکایت نکنید و آنچه از قدر شما بکاهد بر زبان نیاورید.

قلب رباب فشرده شد، کلام اباعبدالله (ع) در قلبش لانه کرد. قلب رباب آرام گرفت و با خود زمزمه کرد: چون خدا ناظر است، هر مصیبتی بر من آسان است.

 

1- منتهی الامال ج 1 ص 720 و ص 855، اربعین حسینیه ص 135 و ص 169 و ص 274، مقتل الحسین ص 272،

 فرسان الهیجاء ج 2 ص 267 وص 272، در کربلا چه گذشت؟ ص 527.

1 ـ لًعمرک اننی لاحب داراِ تکون بها السکینه و الرباب

 احبهما و ابـذل جـل مالـی و لیس لعاتب عندی عقـاب

1 ـ هل من ذاب عـن حـرم رسول آ…؟ هل مـن مـوحـد یخـاف آ… فینـا؟ هل من مغیث یرجو آ… فی اغاثتنا؟

 

/انتهای متن/ 

درج نظر