زمين را به وسيله ى من از عدل و داد پر كن

در روایت آمده که چون مهدی (ع) پا به دنیا نهاد، چنین دعا فرمود: پروردگارا! وعده ى مرا قطعى گردان و امر مرا به اتمام رسان و مرا ثابت قدم بدار و زمين را به وسيله ى من از عدل و داد پر كن.

0

حكيمه خاتون، دختر امام جواد (عليه السلام) و عمه ى امام حسن عسكرى (عليه السلام) داستان ولادت حضرت مهدی را اين گونه بازگو كرده است:

 

این مولود از نرجس است

«ابو محمد امام حسن عسكرى (عليه السلام)شخصى را دنبال من فرستاد كه امشب ـ شب نيمه ى شعبان ـ براى افطار نزد ما بيا، زيرا خداوند امشب حجتش را آشكار مى كند.

 پرسيدم اين مولود از چه كسى است؟

حضرت فرمود: از نرجس خاتون.

عرض كردم: من در نرجس خاتون آثار باردارى نمى بينم حضرت فرمود: موضوع همين است كه گفتم.

 

تو بانوی این خانه ای

من در حالى كه نشسته بودم، نرجس آمد و كفش مرا از پايم بيرون آورد و فرمود: بانوى من حال تان چطور است؟

گفتم: تو بانوى من و خانواده ام هستى.

او از سخن من تعجب كرد و ناراحت شد و فرمود: اين چه سخنى است؟

گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندى عطا مى كند كه سرور و آقاى دنيا و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از اين سخن من خجالت كشيد.

 

ولادت موعود نزدیک است

بعد از افطار و نماز عشا به بستر رفتم. چون پاسى از نيمه ى شب گذشت، برخاستم و نماز شب را به جا آوردم، بعداز تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم. در اين هنگام، نرجس نيز بيدار شد و نماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بيرون رفتم، تا از طلوع فجر باخبر شوم. ديدم فجر اول طلوع كرده و نرجس در خواب است. در اين حال به ذهنم خطور كرد كه چرا حجت خدا آشكار نشد؟!

نزديك بود شكى در دلم ايجاد شود كه ناگهان حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) از اتاق مجاور صدا زدند: اى عمه! شتاب مكن كه موعود نزديك است.

من مشغول خواندن سوره «الم سجده» و «يس» شدم. در اين هنگام ناگهان نرجس خاتون با ناراحتى از خواب بيدار شد. من او را به سينه چسباندم و نام خدا را بر زبان جارى كردم. امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: سوره ى قدر را برايش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسيدم: حالت چطور است؟

گفت: آنچه مولايت فرموده بود ظاهر شد.

من دوباره سوره ى قدر را خواندم. كودك نيز در شكم مادر، همراه من سوره ى قدر را خواند كه من ترسيدم.

 

پرده ی نور

در اين هنگام پرده ى نورى ميان من و او كشيده شد. پس فریاد کنان بسوی حضرت امام حسن عسکری دویدم. آن حضرت فرمود: برگرد ای عمه! که او را در جای خود خواهی یافت.
پس من مراجعت نمودم و بعد از زمان کمی، پرده برداشته شد. ناگاه متوجه شدم كودك ولادت يافته است. چون جامه را از روى نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذكر خدا بود. هنگامى كه او را برگرفتم، ديدم پاك و پاكيزه است.

در اين موقع حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بياور.

وقتى نوزاد را نزد حضرت بردم، وى را در آغوش گرفت و بر دست و چشم كودك دست كشيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت: «اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله»

پس از آن به امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ساير امامان معصوم (عليهم السلام) شهادت داد و چون به نام خود رسيد فرمود: پروردگارا! وعده ى مرا قطعى گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار و زمين را به وسيله ى من از عدل و داد پر كن.

 

بحارالانوار، ج 51، ص 19

منتهى الامال، ج 2، ص 285

غيبت شيخ طوسى ص 141

/انتهای متن/

 

درج نظر