رو به دریای دل روان می رفت

و این بار کوچه، در و دیوار دست به دامان می شوند، دست به دامان می شوند که یاعلی بگذر، از ما مگذر…

0

گاه، گاه نماز است و صدای اذان موذن از فراز بام مسجد به گو ش می رسد.

علی (ع) آهنگ رفتن می کند، کوچه فریاد می زند؛ فریاد می زند تا رهگذار مهربان شبانه اش طعم تلخ  تیر زهر آگین کین را نچشد.

کوچه خوب می داند که با نبودنش تمامی هستی داغدار نبودنش می شوند.

کوچه فریاد می زند اما علی  هم نوا با نوای با  بانگ دل انگیز  اذان را خود به نسیم خنک صبحگاهی می سپارد و در میان کوچه های بی رحم کوفه مصصم و با اراده به پیش می رود .

می رود 

مهربان پدر  یتیمکان کوفه

 رو به دریای دل روان می رود؛ آن گونه که وحید محمدی می سراید.

 

آسمان سوی آسمان می رفت

بی کران سمت بی کران می رفت

داشت مانند رود صاف و زلال

رو به دریای دل روان می رفت

بی حساب و کتاب بود آن شب

آبرویی که از زمان می رفت

کوچه در اضطراب شب می دید

در طلوعش چه بی نشان می رفت

در و دیوار مسجدی در شور

داشت تا عرش یک اذان می رفت

جز موذّن کسی نمی دانست

که چه از دست این جهان می رفت

کعبه در خون نشست در محراب

از تن جان کعبه جان می رفت

مردم شهرِ بی وفا دیدند

پیر آمد ولی جوان می رفت

کیسه از روی شانه می افتاد

پدری خوب و مهربان می رفت

غصّه ها قد کمانی اش کردند

قد کمان پیش قد کمان می رفت

/انتهای متن/

درج نظر