روایتی مادرانه از آسمانی شدن عباس آسمیه

برای دفاع از حریم اهل بیت عباسی دیگر هم برخاست و رفت و امروز مادرش از چگونگی آسمانی شدن عباس آسمیه می گوید.

0

دو پسر داشتم. عباس فرزند دوم من بود که سال ۱۳۶۸ به دنیا آمد. از نخبگان برتر رشته‌ی هوا و فضا در شهرستان فردیس استان البرز بود که از دانشگاه آزاد اسلامی قزوین فارغ التحصیل شد.

عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می کرد. او می گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه می خواند و بر سینه می زد.

عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود و گاهی می گفت اشتباه کردم که وارد دانشگاه شدم، باید به حوزه علمیه می رفتم. این اواخر هم کتب عربی و حوزه را گرفته بود.

همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرم بود. هیچ گاه از او اخمی ندیدم. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم کم گفته ام.

در امور مختلف دینی، فقهی، سیاست و مسائل دیگر بسیار مطلع بود چرا که اهل مطالعه بود.

آرام و خاموش کارهایش را می کرد و هیچ گاه خودرا مطرح نمی کرد. اخلاق و رفتارش همیشه زبانزد خاص و عام بود.

بعد از شهادتش خانواده ای به خانه ما آمدند و با گریه گفتند که مدتهاست این شهید بزرگوار با کمک های مادی و معنوی خود از آنها حمایت می کند.

 

 اگر از سوریه برگشتم…

فرماندهش می گفت که به خاطر اخلاق خوبش  خیلی ها دوست داشتند که با عباس فامیل شوند و خیلی به او  می گفتند اگر می خواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم.

در ایام اربعین با خانواده ای از شیراز آشنا شدیم و گفتگوهایی هم داشتیم. عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش برای رفتن به سوریه خبر داده بود و گفته بود در صورتی که سالم از این ماموریت برگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس من جور دیگری رقم زده بود.

    

بعد از شهادتم گریه نکن

دوسال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادر جان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد.

به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.

عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم. آن شب چند بار تماس گرفت. وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد.

او به من گفت: مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد. چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن.

می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند، در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید، چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است. از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید.

 

شب آخر

آن شب سخت دلتنگش بودم. وقتی نیمه شب از خواب بلند شدم، متوجه چراغ روشن اطاقش شدم. دلم به من می گفت عباس دارد وصیت نامه می نویسد. طاقت نیاوردم جلو بروم و خلوتش را به هم بزنم.

بعد از شهادت عباس یکی از دست نوشته های او را دیدم. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به کربلا می رفت و در آن با کلمات و واژه هایی زیبا خداوند را قسم داده بود تا شهادت نصیبش شود. او از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت مرگش را در روضه های امام حسین(ع) قرار دهد.

 

شهادت عباس

عباسم با گذراندن دوره‌های تخصصی و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرمین ائمه معصومین (ع) راهی سوریه شد و پس از حضور در مناطق تحت کنترل گروه تروریستی داعش، در تاریخ ۲۱ دی ماه ۹۴ در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب در شمال سوریه به دست عوامل این گروه تکفیری- صهیونیستی به مقام والای شهادت رسید.

یکی از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست می شود.

دوستانش می گفتند عباس و سه نفر دیگر بالای تپه ای رفته بودند و شجاعانه می جنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. او از قلب و پهلو تیر خورد و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید و جام شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید و پیکرش نیز برنگشت و برای همیشه جاویدالاثر شد.

دلتنگ پسرم هستم

بسیار دلتنگش می شوم و هر زمان که به یادش می افتم انگار آتشی از دلم بلند می شود. همه بعد از شهادتش سوختیم. به گفته همه دوستان و آشنایان عباس در میان ما تک بود و نظیر او در اطراف ما نیست.

ازآنجا که فرزند دیگرم ازدواج کرده ما تنها عباس را در منزل داشتیم. از این رو بیشتر دورهمی های ما نیز زمانی بود که عباس در منزل بود. برای همین من و پدرش این روزها دلتنگ تر از هر زمان دیگری هستیم.

 

آرامش تو خانواده را مدیریت خواهد کرد

قسمتی از وصیت نامه خطاب به من چنین نوشته بود:

مادر جان عاشقانه ترین لحظاتم را با تو گذرانده ام بعد از خدا تو را بسیار بسیار دوست دارم و از تو می خواهم آرامش خودت را حفظ کنی، چرا که آرامش تو خانواده را مدیریت خواهد کرد پس هر زمان به یادم افتادی، یاد حضرت زینب(س) باش و از او صبر بخواه.

 

یادگاری عباس  برای همه ی جوانان

عباسم کتاب شهدا را بسیار دوست داشت و با آنها به خصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می کرد. یک روز قبل از رفتن به سوریه به من گفت: مادر، من از هر کدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این کتاب ها را مطالعه کنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را به جلو ببرند.

شاید بتوان این سخنان عباس را به عنوان هدیه ای برای نسل جوان برای رسیدن به آرامش و رازهای موفقیت به کار برد.

 

حرف آخر

عباس جزو باتقواترین افراد در زمان کنونی بود و من همیشه در دعاهایم از خداوند برای او درجات عالیه مسئلت می کنم. بسیار به حال عباسم غبطه می خورم که چرا فرزند شهیدم را آنگونه که باید درک نکردم.

امیدوارم راهش همیشه توسط دوستان و نسل جوان ادامه پیدا کند.

 

منبع: کیوسنا/انتهای متن/

 

درج نظر