دختر، تصویری از فاصله دخترها از پدرها

“دختر” هشتمین فیلم بلند سینمایی “سید رضا میرکریمی” که در بخش سودای سیمرغ سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر حضوردارد؛ فیلمسازی که این بار در ترسیم روابط اعضای خانواده با یکدیگر، فاصله بین پدر خانواده با دخترش را به تصویر می‎کشد.

0

نفیسه ترابنده/

“دختر” هشتمین فیلم بلند سینمایی “سید رضا میرکریمی” پس از فیلم هایی چون«امروز»، «یه حبه قند»، «به همین سادگی»، «خیلی دور خیلی نزدیک» و… در مقام کارگردان و تهیه کننده به نویسندگی” مهران کاشانی”است که در بخش سودای سیمرغ سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر حضوردارد؛ فیلمسازی که ترسیم روابط اعضای خانواده با یکدیگر، خصوصاً رابطه پدر با فرزند از مضامین همیشگی فیلم‎های اوست. میرکریمی در فیلم«خیلی دور خیلی نزدیک» برای نمایش شکاف بین نسل‎ها، به سراغ ارتباط پدر با پسر رفته بود و این بار در “دختر” فاصله بین پدر خانواده با دخترش را به تصویر می‎کشد.

داستان فیلم
فیلم با نمایش چند دختر که دور میزی در کافی شاپ نشسته اند و درباره ازدواج صحبت می کنند، آغاز می‎شود. یکی از این دختران ستاره( ماهور الوند) است که زندگی اش محور قصه فیلم است.
“ستاره” دختری جنوبی است که در آبادان زندگی می کند. ستاره در ابتدای فیلم مدام از مادرش می خواهد تا موضوعی را با پدرش در میان بگذارد اما مادر ابراز ناتوانی کرده و از ستاره می خواهد خودش حرف دلش را بزند. هنگامی که ستاره با ناامیدی می گوید:« مگه میشه با بابا حرف زد.»، مادرش با تشر جواب می دهد:” خیلی ناراحت می شوم اینطوری درباره باباتون حرف می زنید.”
پدر ستاره- احمد( فرهاد اصلانی)- درحالی که با تلفن صحبت می کند وارد خانه می شود. احمد از رفتار ستاره می فهمد حرفی دارد. ستاره با من من کردن به پدرش می گوید که دوست دانشگاهی اش پونه قرار است به کانادا برود و برای خداحافظی مهمانی گرفته است. ستاره از پدرش می خواهد که اجازه دهد فردا برای مهمانی با هواپیما به تهران برود. احمد که از پیشنهاد ستاره جا خورده است، با عصبانیت مخالفتش را با این موضوع اعلام می کند. بعد هم با اعتراض به همسرش یعنی مادر ستاره او را مقصر دانسته و به او می گوید :
« من باید بگم چی غلطه چی درسته؟ پس تو کجایی ناهید؟»
اما در کمال ناباوری مخاطب ستاره که نرفتن به مهمانی را مترادف با ضایع شدن پیش دوستانش و از بین رفتن آبرویش می داند، به تنهایی به فرودگاه رفته و به تهران پروازمی کند. او مستقیم از فرودگاه به کافی شاپ می رود. از قبل هم با دوستش سهیلا هماهنگ کرده که به مادرش بگوید باهم به خرید رفته اند. همه چیز طبق برنامه ستاره پیش می رود و حتی ستاره که دیر به فرودگاه رسیده با کمک دوستانش از گیت پرواز رد می شود و سوار هواپیما می شود. اما پرواز آبادان به دلیل وجود ریزگردها کنسل می شود. ستاره که سابقه آسم دارد دچار تنگی نفس شده و به اورژانس فرودگاه منتقل می شود. یکی از دوستان ستاره با تلفن حقیقت ماجرا را به احمد می‎گوید و احمد عصبانی جلسه خواستگاری دختر بزرگش را رها کرده و به سمت تهران حرکت می کند.

حرف “دختر” چیست؟
“دختر” می‎خواهد از زندگی دخترانی سخن بگوید که می خواهند درباره برنامه‎های زندگی‎شان خود تصمیم بگیرند، دخترانی که محدودیت‎های خانواده آنها را خسته و آشفته کرده است. اوج این کلافگی را در صحبت‎های ستاره به پونه می توان دید، هنگامی که پونه از ستاره دلجویی کرده و می گوید:
« بابام میگه باید قدرتو بدونم.تو این همه راه به خاطر من اومدی تهران»
و بغض چندین ساله ستاره می شکند و صادقانه اعتراف می کند:
« من فقط به خاطر تو نیامدم. می خواستم یه بارم شده خودم تصمیم بگیرم.»
او ادامه می دهد:
« کوچیک که بودیم همه چیز خوب بود بابا باهامون رفیق بود اما از وقتی رفتیم دبیرستان بابام سختگیر شد. فکر می کنه دختر فقط باید بهش بگه چشم. فکر می کنه فقط هرچی خودش بگه درسته، انگار نمی خواد قبول کنه ما بزرگ شدیم.»
ستاره از پدرش می ترسد و این آفت بزرگی در ایجاد یک رابطه دوستانه با پدرش است. ستاره بعد از اینکه می فهمد پدرش در راه تهران است، از شدت ترس و اضطراب مرتب گریه کرده و استفراغ می کند. تماشاگر هم با ستاره در انتظار دیدن واکنش احمد است.
احمد در سکوت ستاره را از خانه پونه بیرون می آورد، ستاره خود شروع کننده صحبت با احمد است، او با گریه از پدرش عذرخواهی کرده و وقتی دست او را می گیرد احمد حواسش پرت شده و به یک موتوری می زند. فحش هایی که موتور سوار به احمد می دهد جرقه ایست برای فوران خشم و عصبانیت او. احمد محکم به صورت ستاره زده و از ماشین پیاده شده و با موتور سوار درگیر می‎شود. ستاره از فرصت استفاده کرده و از دست پدرش فرار می کند. ستاره به خانه عمه اش- فرزانه( مریلا زارعی)- پناه می برد. از اینجا فیلم دیگر داستان ستاره نیست بلکه وارد زندگی فرزانه و گذشته او می شود.

 

ستاره امروز همان فرزانه دیروز است
“فرزانه” گذشته ستاره است. فرزانه که هنوز تمام وسایل دوران کودکی خود را یادگاری نگه داشته و عکس های خانوادگی را به دیوار اتاقش زده است، پس از ازدواج با محسن از سوی او طرد شده است. فرزانه با بغض به احمد می گوید:«آخر حرف تو شد محسن مرد زندگی نبود، تو اشتباه نمیگی . همیشه حق با توئه اما این حق داشتن تو به چه دردی مون خورده.» فرزانه به احمد می گوید که اخلاق ستاره شبیه اوست و احمد می ترسد که ستاره مثل او شود. فرزانه از احمد می خواهدکه اشتباهاتش را قبول کند. او از احمد ناراحت است که به خاطر یک اشتباه او را به امان خدا ول کرده است و در این 10 سال سراغی از او نگرفته است:
« من خواهرت بودم اما هیچ وقت همراهم نبودی؛ تو عروسی‎ام نبودی، تو تنهایی‎ام نبودی، حالا هم که می خوام جدا بشم نیستی.»
فرزانه به احمد می گوید که ستاره برای انتخاب رشته دانشگاه هیچ کدام از دانشگاه‎های خوزستان را انتخاب نکرده است تا از خانه دور شود. فرزانه از احمد می خواهد تا به ستاره فرصت حرف زدن بدهد.
فرزانه به عنوان دختر دیروز خانواده و ستاره به عنوان دختر امروز خانواده احمد، خود را قربانی خودبزرگ بینی احمد می دانند؛ احمدی که روزی تکیه گاه فرزانه بوده است اما پس از اینکه فرزانه یک بار به حرف او گوش نداده است او را رها می‎کند. شاید فرزانه هم می دانسته ازدواج با محسن کار درستی نیست همانطور که ستاره می دانسته رفتن یواشکی به تهران درست نیست، اما می خواسته یک بار هم که شده تسلیم خواست احمد نشود و خودش تصمیم بگیرد؛ تصمیمی از سر لجبازی و برای اثبات استقلال خود؛ تصمیمی که تمام زندگی و جوانی فرزانه را نابود کرده است. و این در حالی است که احمد چون همیشه خود را حق به جانب می داند و از اطرافیانش فقط انتظار اطاعت دارد.
البته احمد گویی با سخنان فرزانه از خوابی عمیق بیدار شده و تصمیم های نادرست گذشته خود را به یاد آورده، برای عوض کردن دودکش خانه فرزانه در میان برف به پشت بام رفته و گریه می کند.

 

ازدواج و مهاجرت از دید دختران امروزی
فیلمساز در کنار نکوهش رفتارهای سخت‎گیرانه غیرمنطقی خانواده بر فرزندان خود، به بیان نظرات جوانان امروزی درباره مسائلی چون ازدواج و مهاجرت می پردازد. در سکانس آغازین و پایانی فیلم شاهد گفت و گوهای ستاره و دوستانش در کافی شاپ هستیم. یکی از دخترها معتقد است:
« ازدواج یک توافقه پس باید مهریه را بالا گرفت که اگر طرف مقابلت خوب نبود و برگشتی خانه پدرت استقلال داشته باشی.»
دختر دیگری می گوید:
« اینجا ما دخترها رو از خونه پدر پاس میدن به خونه شوهر انگار همه می خوان از خودشون رفع تکلیف کنند.»
بعضی از دوستان ستاره معتقدند راه رهایی از این قید و بندها و رسیدن به آزادی مهاجرت از کشور است اما گلرخ در جواب می گوید:
« تو هر کشور و هر خانواده ای مشکلاتی وجود داره. به نظر من آدم وقتی فرار مهاجرت می کند انگار فرار کرده است.»
پونه هم که با مادرش عازم کاناداست، تأکید می کند به ایران باز می گردد چون پدرش با آنها نمی آید و خارج از کشور هرچه رفاه و امکانات داشته باشد جای پدر را برای او پر نمی کند. پونه به عنوان دختری از قشر مرفه و تحصیل کرده جامعه دلبستگی زیادی به پدر خود دارد. هرچند دلیل عدم همراهی پدر خانواده با همسر و دخترش در فیلم مشخص نیست.
در آخرین صحبت دوستان ستاره از او که ساکت نشسته می پرسند که اگر او روزی به خارج از کشور برود به ایران برمی گردد یا خیر، که ستاره سکوت می کند. سکوت ستاره در پایان فیلم زنگ خطری برای پدران و مادران در درجه نخست و مسئولان کشور در مرحله بعد است. فیلمساز با سکوت ستاره پیش بینی انتخاب او را بر عهده مخاطب می گذارد. گرچه باید یادآور شد این واکنش پیش از دیدار ستاره با عمه‎اش و سخنان فرزانه با احمد بوده است.

نه سیاه نمایی و نه دوری از واقعیت
“دختر” می خواهد به دور از هرگونه سیاه نمایی از شخصیت پدر داستان ضمن درک نگرانی او درباره دخترش ، راه پیمودن شکاف نسلی بین پدر و دختر امروزی را ایجاد ارتباط دوستانه و به دور از هرگونه ترسی همراه با صحبت کردن و مشورت نمودن بیان کند. باید یادآور شد فیلمساز دختری را نشان می دهد که در تمامی طول داستان به اخلاقیات و باورهای عرفی پایبند است نه دختری آزاد و بی قید و بند.

/انتهای متن/

درج نظر