بعد از شهادت حسن، جوان‌های خانواده دوست دارند مانند او باشند

“پسر خواهرم می‌گفت مدت‌ها ذهنم مشغول این مساله بود که حسن چگونه به این مقام دست یافت. یک شب در خواب حسن را دیدم که چهره‌ای بسیار نورانی داشت. از حسن پرسیدم که تو چگونه به این مقام رسیدی؟ گفت: پسر خاله چشمت را از نگاه حرام، زبانت را از حرف دروغ و غیبت، فکرت را از کار گناه و بدنت را از انجام معصیت دور کن.”

0

شهید مدافع حرم “حسن قاسمی دانا” از اولین نیروهای ایرانی بود که داوطلبانه و در کنار نیروهای رزمنده افغانستانی برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت. خاطره شهادت او را نخستین بار از زبان شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم) شنیدیم. آن روزی که در یکی از پارک‌های کهنز شهریار مهمان شهدای گمنام بودیم. شهیدان صدرزاده و خاوری از فاطمیون و شهدای آن برای ما گفتند. سید ابراهیم حسن را خیلی دوست داشت. در عملیاتی که در سال ۹۳ انجام شد و سیدابراهیم نیز حضور داشت، حسن به شهادت رسید. او هر روز جمعه در یک ساعت مقرر به دوستانش یادآوری می‌کرد که در چنین روزی حسن پر کشید. دلش پیش حسن بود و آرزوی شهادت را داشت. سیدابراهیم خیلی دوست داشت از حسن و خوبی‌هایش بنویسیم تا اینکه چندی پیش فرصتی پیش آمد و خدمت مادر این شهید مدافع حرم که بانوی صبر و مقاومت است رسیدیم. حال بخش چهارم و پایانی ماحصل گفت‌و‌گوی ما با این مادر شهید مدافع حرم ایرانی فاطمیون را می‌خوانید:

 
1

تمامی خاطراتی که از روز تولد تا قبل از اعزام فرزندم به یاد دارم را در دفترچه‌ای نوشته‌ام. بعد از شهادت حسن، خانواده به دنبال راز شهادت او بودند. پسر خواهرم از من می‌پرسید خاله جان حسن چه کار کرد که به توفیق شهادت دست یافت. بعد از رفتن حسن، جوان‌های خانواده دوست دارند مانند او باشند و مانند او زندگی کنند. در بین فرزندان خودم هر کدام خصلت‌های خوبی دارند که حسن جمع همه‌ی این خصلت‌ها را داشت و امروز فرزندانم به دنبال این هستند تا با الگو قرار دادن حسن دیگر خصلت‌های نیک را فراگیرند. حسن به وقت خودش مهربان، به وقت خودش جدی و به وقت خودش و در برابر دشمنان خشمگین بود.

پسر خواهرم می‌گفت مدت‌ها ذهنم مشغول این مساله بود که حسن چگونه به این مقام دست یافت. یک شب در خواب حسن را دیدم که چهره‌ای بسیار نورانی داشت. او در آسمان و من بر روی زمین با هم مکالمه کردیم. از حسن پرسیدم که تو چگونه به این مقام رسیدی؟ حسن گفت: هیات‌ها، حرم رفتن‌ها و سفر کربلا مرا به اینجا رساند. گفتم: خب حسن جان این‌ها هم مقدمه‌ای می‌خواهد که آدم زیارت با معرفت داشته باشد. گفت: پسر خاله چشمت را از نگاه حرام، زبانت را از حرف دروغ و غیبت، فکرت را از کار گناه و بدنت را از انجام معصیت دور کن.

قبلا هم گفتم حسن با وجود اینکه یک نظامی بود اما روحی لطیف و عارفانه داشت و علاوه بر این دغدغه‌های فرهنگی نیز داشت. شعر را بسیار دوست داشت و گاهی با دوستانش جلسه مشاعره می‌گذاشت. دوستانش می‌گویند در بیشتر این مسابقات حسن برنده می‌شد.

 
منتظر امر آقا

حسن همیشه ۵-۴ دست لباس نظامی مرتب داشت. یک روز یک دست از بهترین لباس‌هایش را جدا کرد و میخ و چکش آورد و بر در کمد کوبید. گفتم: مادرجان داری چه‌کار می‌کنی؟ گفت: مادر فعلا بنشین و نگاه کن. میخ‌ها را کوبید و یک شلوار و لباس نظامی، جوراب و کلاه بر روی میخ‌ها آویزان کرد و یک پوتین هم پشت در گذاشت. گفتم: خُب که چی؟ گفت: یعنی واقعا نمی‌دانی مادر؟ گفتم: نه. گفت: این لباس‌ها را آماده گذاشته‌ام که اگر روزی آقا فرمان جهاد دادند بی‌درنگ و بدون توقف وقت لباس را بر تن کنم و آماده‌ی اعزام شوم. وقتی که دستور جهاد داده شد دیگر نباید خود را معطل لباس پوشیدن کرد و هی دنبال لباس‌هایم بگردم.

 

2

 کمک به هیات، شمردن ندارد

وقتی از هیات خارج می‌شد، کتش را روی دوش می‌انداخت و دستش را داخل جیبش می‌کرد و بدون اینکه اسکناس‌ها را برای شمارش لمس کند یا بیاورد بیرون و اسکناسی بشمرد هر چه در جیب داشت در صندوق کمک به هیات می‌انداخت. من به او اعتراض می‌کردم که مادر جان شاید در راه بنزین ماشینت تمام شد و پولی هم در جیب نداشتی آن وقت چه می‌کنی؟ می‌گفت فعلا که بنزین دارد. گفتم: خُب شاید فردا به پول احتیاج پیدا کردی. گفت: مگر ما می‌دانیم که تا چه وقت زنده‌ایم که پول در جیب خودمان نگه داریم؟ زشت است آدم وقتی از در هیات امام حسین(ع) بیرون می‌آید موجودی جیبش را نگاه کند و بگوید چقدر بندازم. به این فکر نکن که چقدر کمک کنی به این فکر کن که چقدر به هیات حضرت اباعبدالله نیاز داری!
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران  :/انتهای متن/

درج نظر