از خانه ما برو

گاهی در زندگی مشترک مشکلاتی پیش می آید که تا قبل از آن هیچ یک از طرفین با آن مواجه نشده بودند چرا که مربوط به اصل زندگی مشترک است مثل ناتوانی های جنسی یا عقیم بودن زوج یا زوجه که فقط بعد از ازدواج معلوم می شود.

0

شیما دختری جوانی که تازه سه سال است ازدواج کرده از کسانی است که ناخواسته به خاطر ازدواج گرفتار مشکل همسرش شده؛ مردی که از نظر فیزیکی سالم است ولی روح و روان بیماری دارد و روان این زن جوان را هم تخریب کرده است.

شیما می گوید: چهار سال پیش خانواده حامد به خواستگاری ام آمدند. من 20 ساله و دختر آخرخانه بودم و برادر و خواهرانم همه ازدواج کرده بودند. پدر و مادرم تحقیق کردند و همه چیز به خوبی گذشت و ازدواج کردیم. شوهرم فقط یک برادر داشت و خانواده شان از نظر فرهنگی، اقتصادی، مذهبی و طبقه اجتماعی مثل خودمان بودند. ابتدا حامد شغل مختصری داشت و در یک مغازه، تعمیرات وسایل برقی انجام می داد. من هم تازه درسم تمام شده بود و خانه دار بودم و هستم. خانه ای کوچک رهن و اجاره کردیم و با جهیزیه ای که پدرم در مرور زمان برایم فراهم کرده بود، وارد زندگی مشترک شدیم. هیچ مراسمی هم نگرفتیم ؛فقط دو روز رفتیم مشهد و بعد از آن به سر خانه و زندگی مان رفتیم. من به فکر این بودم که چه لزومی دارد که هزینه ای برای مراسم در این وضع بی پولی و گرانی پرداخت کنیم. ولی همین مسئله را بارها بعداً خانواده شوهرم بر سر من زدند و مرا سرزنش کردند. بعد از چندماه که در خانه مشترک زندگی کردیم، تنها برادرش که با پدرش همکار بود و مدتها بود از بیماری سختی رنج می برد، فوت کرد و شوهر من شد تنها فرزند خانواده. کارش را رها کرد و بیکار شد. و به من پیشنهاد داد که برویم و با پدر و مادرش زندگی کنیم، چون دلتنگ هستند و گفت که دلش نمی آید آنها را تنها بگذارد. خانه مادرشوهرم آپارتمانی کوچک با یک اتاق خواب بود. من قبول کردم. ولی در آن خانه حق نداشتم اگر تشنه بودم یک لیوان آب بخورم، حق نداشتم به وسایل خانه دست بزنم. فقط اجازه داشتم ظرف بشویم و خانه را تمیز کنم. آشپزی کامل با مادرشوهرم بود و طوری نسبت به من نگاه و رفتار می کرد که نمی توانستم در سفره دست به غذا ببرم و همیشه گرسنه بودم. حامد دائم در خانه خوابیده بود و من جرات نداشتم به او بگویم چرا سرکار نمی روی، چون مادرش دخالت می کرد و دعوا و قهر پیش می آمد. مادرش به وضوح می گفت می خواهم در خانه ام تنها باشم، چرا آمدید جای پسرم را گرفتید، از خانه من بروید بیرون ولی شوهرم نمی پذیرفت. شوهرم از آن خانه بیرون نمی آمد تا از پدرش که منتظر ارث پدری بود کمک بگیرد و می خواست ارثیه ای را که به دست پدرش می رسد از دستش در بیاورد و این در حالی بود که پدر و مادر هنوز خانه شان اجاره ای بود و کلی بدهی و قرض داشتند و اگر پولی داشتند برای خودشان هزینه می کردند. من وضع بسیار بدی داشتم. در این سه سال پدرم فوت کرده بود و من هم نمی توانستم هیچ وسیله ای از جهیزیه ام را به خانه مادرشوهر بیاورم. بسیاری از وسایل را حامد فروخت و چندتایی را در خانه مادرم جا داد. خانواده ام و شوهر خواهر بزرگم که جای پدر من بود از وضع من نگران بودند و می گفتند که این چه زندگی ای است، شوهرت سر کار که نمی رود، خرجی ات را نمی دهد، کتک هم که می خوری و مادرش هم که بد رفتار است، پس بیا و خانه مادرت بمان تا شوهرت فکری بکند. ولی من جرات نداشتم. تا اینکه یک روز که شوهرم خوابیده بود، مادرشوهرم به من گفت: برو خانه مادرت بمان تا شوهرت فکری برای زندگی تان بکند. وسایلت را بردار و برو تا من با پسرم حرف بزنم. پدر و مادر حامد مرا از خانه بیرون انداختند. رفتم خانه مادرم ولی دیگر هیچ خبری از شوهرم و پدر و مادرش نشد. الان چندوقت است خانه مادرم هستم. دلم نمی خواهد طلاق بگیرم، شوهرم مرد بدی نیست، فقط تنبل است و نمی خواهد کار کند و الان منتظر پولی است که از پدر و مادرش به او برسد. همه هنرها را دارد و بسیار کارهای فنی را خوب بلد است. در این سه سال ده جا رفته کار کرده ولی فقط یک یا دو ماه بیشتر نمی تواند یک جا بند شود. من نمی دانم چه تصمیمی بگیرم.

پرسیدم: کِی شما را زده؟ وقتی شما را کتک زد، هیچ شکایت یا گله ای نکردید؟

گفت: نه. چندبار مشت به صورتم زد و صورتم کبود شده بود که همه فهمیدند، ولی گفتم زمین خورده ام. از وقتی پدرم فوت کرد و وضعم بدتر شده بود . شوهرم بیشتر زور می گفت ولی شکایت و گله ای نکردم. بعد از طلاق نمی توانم به خانه مادرم برگردم. وضع بهتری پیدا نمی کنم. البته مادر و خواهرهایم به من کمک می کنند و به من سخت نمی گیرند ولی وضعیت بعد از طلاق را دوست ندارم.

پرسیدم: چقدر مهریه داری؟ گفت: 300 سکه که این را خودشان پیشنهاد دادند و خانواده من خیلی سختگیر نبودند.

پرسیدم: تا به حال به مشاوره خانواده یا روان شناس مراجعه کرده اید که وضعیت هردوی شما بررسی شود؟

گفت: پیش مشاور نمی آید و قبول نمی کند.

پرسیدم: حاضرید برگردید به خانه مادر شوهرتان و آنجا زندگی کنید؟

گفت: نمی توانم. خیلی سخت است. حدود دو سال در یک واحد کوچک در یک اتاق زیر نگاه های خشن وپرنفرت پدر و مادر شوهرم زندگی کردیم. آنها دوست ندارند آنجا باشیم. مرا بیرون کردند که شوهرم دنبالم بیاید و او را هم دیگر راه ندهند. من به آنها حق می دهم. یک جوان شان مرده و ما مزاحم آنها هستیم ولی شوهرم نمی فهمد.

پرسیدم: از وقتی خارج شده ای از زندگی ایشان، با شما تماس نگرفته و نخواستند برگردید؟ گفت: نه اصلاً! هرچه شوهرخواهرم با او صحبت می کند تا چاره ایس پیدا کند، فایده ای ندارد.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری:

گاهی در زندگی مشترک مشکلاتی پیش می آید که تا قبل از آن هیچ یک از طرفین (زوج و زوجه) با آن مواجه نشده بودند و اصلا هم حدس نمی زدند که ممکن است گرفتار آن شوند. یعنی هر کدام به تنهایی مشکلی نداشته اند ولی در جمع شدن با فرد دیگر مشکل یا مشکلات بروز خواهد کرد. مثل ناتوانی های جنسی یا عقیم بودن زوج یا زوجه یا بیماریهای فیزیکی که مانع برقراری صحیح و طبیعی رابطه زناشویی می شود. گاهی این بیماری، بیماری روحی و روانی است که پدر و مادر متوجه آن نشده بودند و رفتارهای فرزندشان را طبیعی می دانستند و اگر ناهنجاری کمی هم بود، اعتقاد داشتند که اگر ازدواج کند، خوب می شود و بهبود می یابد ولی بعد از ازواج نه تنها مشکل حل نمی شود بلکه مشکل روی مشکل می آید و فرد دیگری را که اصلا ربطی به مشکل نداشته و می توانست زندگی بی دغدغه ای با دیگری داشته باشد درگیر مشکل می شود. اما در پاسخ این خانم باید گفت:

  • با این مشخصاتی که از همسرتان می دهید، ایشان از یک بیماری روحی مثل افسردگی و بی قراری رنج می برد. بعنی نه کاری دارد و نه شغلی که ادامه اش دهد و نه انگیزه و شوقی برای کار و تلاش دارد. وی نیاز به مشاوره و درمان دارد. اینکه می گویید نمی پذیرد و الان که از او جدا زندگی می کنید برایش مهم نیست، و اینکه شما را مجبور کرده در خانه پدر و مادرش زندگی کنید، می توانید از او شکایت کنید و بخواهید مسکن مستقل تهیه کند و شما به سر زندگی تان برگردید. ولی قبل از آن باید به همسرتان در مورد رفتار اشتباهش تذکر بدهید که متوجه اشتباهاتش بشود.
  • شما در حال حاضر حق درخواست داشتن کار مناسب و مسکن مناسب و نفقه از همسرتان را دارید و او موظف است دنبال کاری شرافتمندانه و با درآمد معقول برود و به شما نفقه داده و مسکن مستقل و مناسب و در شان شما تهیه کند که این هم بخشی از نفقه است.
  • بهتر است قبل از هرکاری به هسمرتان اظهارنامه بدهید و در آن به وی خاطرنشان کنید که به درخواست مادرتان از خانه رفتید و به نوعی ایشان شما را بیرون کردند. چون همانطور که گفتید حاضر نیست به پسرش بگوید که من همسرت را فرستادم خانه پدرش و نیز از اوبخواهید که مسکن مستقل تهیه کند و نیز به دنبال شغل مناسب باشد و نیز از وی بخواهید که برای رفع مشکل روحی و بی قراری خود به روان شناس و مشاور مراجعه کند.
  • دراظهارنامه در مورد علاقه تان به ادامه زندگی مشترک و عدم تمایل به جدایی تاکید کنید. این اظهارنامه مستند قانونی برای شما در دادگاه در صورت لزوم مراجعه به مراجع قضایی است. برای ثبت و ارسال اظهارنامه باید به یکی از دفاتر الکترونیک قضایی مراجعه کنید که در بعضی از دفاتر اسناد رسمی تشکیل شده است.

/انتهای متن/

درج نظر