گزارشی از یک جلسه مذهبی زنانه

کم نیستند جلسات زنانه ای که در گوشه و کنار شهرمان به مناسبت های مذهبی برپا می شود بی این که کسی بر محتوای این جلسه ها و حرف هایی که به نام دین و مذهب به خورد مردم داده می شود، نظارتی داشته باشد و یا توجهی به بعضی بدعت هایی که در آنها گذاشته می شود، صورت بگیرد؛ عزاداری در ایام محسنیه یکی از این بدعت هاست.

0

معصومه در شهر خودشان  آمل زن بسیار فعال و اهل کلاس ودرس وبحث بود. پای ثابت درس اساتید خوبی بود. دوستان همدل ومهربان زیادی هم داشت که باهم درس می خواندند، مباحثه می کردند،  برای  زندانیان مالی، کمک جمع می کردند و برای نوعروسان جهیزیه ، به خانواده رزمنده های مدافع حرم هم سر می زدند و اگر مشکلی داشتند تا حد توان بر طرف می کردند.

دو ماهی می شد که خانواده اش به این شهر منتقل شده بودند و معصومه در گیر نقل و انتقال بود و تا آمد به خودش بیاید، همسرش هوای یار به سرش زده بود و دو هفته ای می شد که به سوریه رفته بود تا مدافع حرم باشد. 

معصومه حالا هم نگران همسرش بود و هم دلتنگ شهر و دیار و دوستانی که لحظه ای از زندگی شان را هم بیهوده نمی گذراندند. معصومه بیشتر وقت خود را به مرور درس ها و بحث های قبلی سپری می کرد، اما این همه او را راضی نمی کرد . گاهی هم بشدت به وضعیت همسرش غبطه می خورد و آرزو می کرد که کاش همراه او رفته بود یا لااقل دوستانش در کنارش بودند و  او وقتش  را با بحث و مباحثه با آنها و کارهای خیر می گذراند  .

 

امروز جلسه داریم

 همین طور که گرم حرف زدن با خودش بود  و حسرت روزهایی را می خورد که در شهرشان آمل فعالیت می کرد و به کلاس های درس و مباحثه می رفت، زنگ در خانه  به صدا در آمد. در را باز کرد. زن همسایه بود.

هر دو زن لحظه ای به یکدیگر خیره ماندند و نمی دانستند که چه باید بگویند که معصومه شتاب زده سلام کرد.

زن همسایه که انگار خبر نداشت که همسایه قبلی اش دو ماهی می شد که از آنجا رفته است، گفت:

سلام، ببخشین ، نمی دونستم که همسایه جدید اومده.

 معصومه گفت : حالا بفرمایین تو.

زن همسایه گفت: بعد از ظهر مهمون دارم، راه چاه آشپزخانه گرفته، شوهر این خانمی که جای شما می نشست، لوله کش بود.

معصومه گفت: اگه کمکی از دست من ساخته است …

کلامش را تمام نکرده بود که زن همسایه گفت : خیلی ممنون، ببخشین که مزاحمتون شدم!

و تا معصومه خواست بگوید که تعارف نکنید، زن همسایه پیش دستی کرد وگفت: راستش بعد از ظهر جلسه داریم اگه دوست داشتین شما هم تشریف بیارین.

معصومه با شور و شعف وخوشحال از اینکه توی این شهر هم بغل گوش خودش جلساتی بر گزار می شود، برای اینکه مطمئن شود که اشتباه نکرده، پرسید :منظورتون جلسات درسیه دیگه ؟

زن همسایه گفت : بعله .

معصومه گفت : می شه بگین استادتون کیه ؟

زن گفت : مگه فرقی هم می کنه؟ خانم مون زن مومن و خوبیه، خوب هم حرف می زنه.

زن همسایه اینها را گفت وخداحافظی کرد و رفت.

معصومه از معرفی خانم جلسه ای به آن شکل خیلی متعجب شده بود اما پیش خودش فکر کرد

شاید این خانم ها تازه اول راهند و برای کسی که تازه شروع کرده، همین مقدار شناخت از یک خانم جلسه ای کافی است. برای همین هم شانه هایش را بالا انداخت و در خانه را بست.

 

امام زمان خودش کارها را روبراه کنه

هنوز از کنار در دور نشده بود که در دوباره به صدا در آمد.

در را که باز کرد، زن همسایه گفت: ببخشین که دوباره مزاحم شدم، منزل ما واحد چهاره، ساعت سه بچه ها را بسپارین به آقاتون و تشریف بیارید.

معصومه گفت :شوهرم که نیست اما بچه ها از پس خودشون بر می آن.

زن همسایه گفت : یعنی شوهرتون تا دیر وقت کار می کنه؟

معصومه گفت: شوهرم دیگه  طاقت نیاورد و بالاخره رفت برای دفاع از حرم، فقط می خواست منو تنهایی با دو تا بچه توی این شهر غریب بگذاره و بره .

زن همسایه با طعنه گفت: عوضش وقتی برگرده، زندگی تون از این رو به اون رو می شه!

معصومه اخمهایش را در هم کشید وگفت: ما احتیاجی به اینکه زندگی مون از این رو به اون رو بشه نداریم . شوهرم مهندس شرکت نفته، یک آب باریکه ای می آید که هردومون با اون راضی راضی هستیم.

زن گفت : پس واسه چی رفته، شاید از زندگی ش راضی نیست، زیاد سرش غر می زدی ؟

معصومه که حرف های زن را به شوخی گرفته بود، گفت: نمی دونم، شاید… فقط این رو می دونم که ما یک ساعت هم نمی تونستیم جدای از هم دوام بیاریم . اما حساب امام حسین و حضرت زینب فرق می کنه، هیچکدام مون نمی تونستیم در مقابل اونچه که به سر مردم سوریه و حرم حضرت زینب میاد، بی تفاوت باشیم .  

معصومه با بغضی که از دلتنگی برای همسرش  در گلو حس می کرد، حرف می زد  و اگر زن بحث را عوض نکرده بود، چشمان معصومه بی مهابا می بارید.

 زن همسایه  گفت: پس منتظرتم، واجب شد که حتما بیای تا حقیقت را بشناسی، شاید هم تونستی خانواده ات را هم با حقیقت آشنا کنی، تا این همه خودتون رو تو رنج وعذاب الکی نندازین، شوهرتم  انشالله زودتر برمی گرده و می فهمه که کار خوبی هم نکرده که شما رو تنها گذاشته و رفته .

معصومه که دهانش از تعجب باز مانده بود، گفت : یعنی چی که کار خوبی نکرده؟

زن همسایه گفت : آدم باید دعا کنه امام زمان بیاد وخودش کارها را روبراه کنه .

معصومه به زن همسایه که حالا کمی هم دور شده بود، نگاهی کرد و لبخند زد و با خودش گفت :بنده خدا یک چیزی از امام زمان شنیده…

در همین وقت از همان فاصله یک دفعه برگشت و گفت: راستی یادم  رفت بگم، اسم من پروانه است.

معصومه با اینکه دلش از زن با آن حرف آخرش گرفته بود، اما گذاشت به حساب نداشتن بینش درست از امام زمان  و پیش از آن که در را ببندد، جواب داد: من هم معصومه ام.

 

راه پیمایی اربعین سیاسی نبود، امام زمانی بود!

 بعد از ظهر وقتی به جلسه رسید که همه خانم ها آمده بودند و سخنرانی شروع شده بود. در صدر مجلس یک صندلی قرار داشت که خانم جلسه رویش نشسته بود و بلندگویی هم جلویش بود. خانم زنی جوان، با قامتی متوسط بود که سخنرانی اش را از موضوع امام زمان شروع کرده بود و تاکید می کرد که ما بدیم ،چون به دنبال کارهایی هستیم که امام باید خودشان بیایند و انجام بدهند و ما داریم در امور مربوط به ایشان فضولی می کنیم!

 معصومه اول از اسم امام زمان و از مطلبی که داشت بیان می شد، خوشش آمد وبرای خودش جایی در کنار زن همسایه که با دقت تمام داشت به حرف های خانم گوش می کرد، باز کرد ونشست .

خانم می گفت : امسال راهپیمایی اربعین راه را برای ظهور آقا باز کرده است. زیرا هیچکس، جز از امام زمان حرف  نمی زد، نه عکسی کسی  آورده بود ونه حرف و نقلی . اربعین امسال مطلقا سیاسی نبود بلکه امام زمانی بود!

گوش معصومه کمی تیز شد، آرام و آهسته به زن همسایه گفت: منظور شان چیه ؟ یعنی در این راه پیمایی اربعین حرکت های جناحی وجود نداشت و همه با هم به وحدت رسیده بودن؟

زن همسایه خندید وگفت : این سِریه که ما نباید برای هر کسی افشاکنیم .

 

اگر این شعارها نبود…

معصومه گفته پروانه را شوخی فرض کرد و لبخند زد و به سخنان خانم جلسه گوش داد که می گفت: امسال شعارهای سیاسی قلیل بود شاید به اندازه کف دست، اسم رهبرهای سیاسی و عکس های افراد مختلف بسیار کم بود .

معصومه آرام گفت : سرتاسر کربلا پر بود از عکس صادق …

و هنوز حرفش را تمام نکرده بود که خانم استاد عصبانی جواب داد: ایشون که رهبر سیاسی نیستن،

حاکم بر قلب و روح مایند.

بعد هم بدون توجه به سوال معصومه ادامه داد: عزیزانم، این قلیل شعارها وخودشیرینی ها هم اگر ریشه کن بشه، انشاالله امسال سال فرجه.

معصومه دیگر نتوانست تحمل کند وگفت : ببخشین خانم !

خانم جلسه ای گفت : بعد از مجلس .

معصومه ادامه داد : من درهمین لحظه ودر باره همین درس بحث دارم .

زن همسایه گفت : ببخشین خانم، ایشون تازه واردن و سواد آنچنانی ندارن!

معصومه گفت : بله من آنچنان سوادی ندارم برای همین هم باید جوابم را بدین .

زن با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: بپرس اما یادت باشه که همین شماهایین که وقت جلسه رو می گیرین عزیزم!

این عزیزم آخری حسابی معصومه را کفری کرد اما غیظش را  قورت داد و گفت:

کل قیام امام حسین سیاسی بود و راه پیمایی مردم در اربعین هم، قیام خود حضرت مهدی هم همین طور، پس چطور می شود که کسانی دین را از سیاست جدا می کنن وباز هم خودشون رو حسینی و مهدوی می دونن؟ به نظر من دینی که به سیاست کاری نداشته باشه، نمی تونه به امام حسین و حضرت مهدی هم کاری داشته باشه. فکر می کنم اتفاقا همه طاغوت های عالم هم این دین را بهتر می پسندن. اونا دینی را می پسندن که آدما تو خونه شون فقط نماز بخونن و روزه بگیرن و هر بلایی سر دنیا و مردمش بیاد بی تفاوت باشن .

 

ایام عزا تازه شروع شده!

خانم جلسه لبخندی از سر تمسخر زد و گفت: برات هزار تا سند می یارم که بفهمی داری چقدر اشتباه می کنی. حالا بر می گردیم سر بحث خودمون .

و ادامه داد:

خواهران گرامی ماه صفر تمام شده اما فکر نکنید که ماه عزا هم تمام شده، نه ماه عزا تازه شروع شده، ایام محسنیه .

معصومه کنجکاوانه می خواست بداند که ربیع الاولی که تولد پیامبر در آن اتفاق می افتد و بزرگترین و شادترین ماه برای مسلمان هاست، چرا به ناگهان به عنوان ایام محسنیه رنگ می بازد؟  او خودش کاملا به مصائب حضرت زهرا آگاه بود ومی دانست که به حقیقت بر سر ایشان و طفل شان که باردار بودند، چه آورده اند. این را هم می دانست که به نام حضرت زهرا سلام الله سالهاست که دو دهه عزاداری می شود، اما نمی فهمید که چرا  یکی دو سال است بعد از تمام شدن ماه صفر دهه محسنیه مطرح می شود، یعنی چه ؟ آیا اینطوری نمی خواستند که عزاداری محرم و صفر برای سید الشهدا را کمرنگ کنند؟

تا خواست سوال کند، خانم  جلسه ای صدایش را بالا برد و وارد بحث دیگری شد و فریاد زد:

چرا به بی حجاب ها و بد حجاب ها می گن جواب خون شهدا را چه می  خواهید بدهید؟ مگه  قراره کسی جواب خون شهدا را بده؟ اصلا کدام شهید؟ شهید، شهدای کربلا بودن و بس .  به هر کس که در جنگ کشته شد که شهید نمی گن. مردم فقط نسبت به خداوند و امام معصوم باید پاسخگو باشند، نه کس دیگری. اصلا همین بی حجاب ها دارند راه را برای ظهور امام زمان هموار می کنند، چه کار به کارشون دارین؟ می خواهید سند براتون رو کنم؟ بفرمایین این لیست کتاب هایی که براتون آوردم برید بخونید.

 

همه کتاب های استاد

 معصومه بی مهابا گفت : می شه چند تا از اسم این  کتاب ها را برامون بگید؟

خانم جلسه ای خواست اسم های عربی کتاب ها را بخواند اما انگار برایش مشکل بود. یک دفعه گفت:

همه کتاب های استادصادق …

معصومه گفت : لطفا اسم کتاب هایی که مد نظرتونه را  بخونین.

خانم جلسه ای خودش را از تک و تا نینداخت وگفت : آخه می دونین، عینکم را نیاوردم.

با این حال ادامه داد: تفسیر ک ن ز الدق  اق.

معصومه گفت : تفسیر کنز الدقائق.

استاد گفت: بله بله همین که ایشون می گه . آخه می دونین کسی که مطالعه اش خیلی زیاد باشه یک موقع تو خوندن چیزهای دم دستی تُپُق می زنه . 

 معصومه متوجه شد این خانم که حتی از رو خواندن هم برایش دشوار است عامدانه ویا جاهلانه دارد دین خدا را شقه شقه می کند .

خانم جلسه ای دوباره گفت: بدانید که هرکس محب علی نباشد حرامزاده است و این را آقای ما قاطعانه مطرح می کند .

 معصومه از جایش بلند شد و پرسید: آقای شما همان جناب صادق شیرازی نیست که از لندن داره یک جور شیعه انگلیسی رو رواج می ده  خانم؟

خانم جلسه ای که توقع چنین برخورد تندی را نداشت ، به ستوه آمده و فریاد زد: کسانی را می فرستن تا جلسه های ما را برهم بزنن و نگذارن که آزادانه حرف بزنیم ومسائل ومشکلاتی رو که برای جامعه ساخته اند، بگیم .

معصومه که دیگر تحمل شنیدن اراجیف این خانم را نداشت راه افتاد که از جلسه بیرون بیاید .

 خانم جلسه با لبخندی بر لب گفت: و البته بعد هم که می بینند قافیه را باخته اند، دمشان را می گذارن روی کول شون و می رن.

و بعد با طعنه رو کرد به معصومه وگفت:

می موندین بعد از جلسه با هم حرف می زدیم . 

 

مثل قوم بنی اسرائیلید

معصومه در حالی که چادرش را روی سرش مرتب می کرد تا زودتر این محفل را ترک کند،

 گفت: چرا بعد از جلسه؟به نظر می رسه که همه این خانم ها محرم اسرار شما هستن.

و ادامه داد :

 در خانه های تان در امنیت کامل نشسته اید و دیگران را حرامزاده می دانید و سنی را بر علیه شیعه و شیعه را بر علیه سنی تحریک می کنید تا تفرقه ایجاد شود وجنگ های خونین بین برادران در بگیرد و شیطان بزرگ و انگلستان از این آب گل آلود ماهی های خود را بگیرند.شهدا را هم شهید نمی دانید و مدافعان حرم را هم به جرم فضولی کردن محکوم می کنید.مثل قوم بنی اسرائیلید که از موسی طلب چندین نوع غذا کردند وخداوند به موسی وحی کرد که به مردمت بگو که اگر غذاهای متنوع می خواهید به این شهر وارد شوید وآنجا هر چه بخواهید می یابید .

بعد کمی مکث کرد وادامه داد : می دانید قوم موسی چه پاسخی دادند ؟ گفتند :خودت و خدایت وارد شهر بشوید و بجنگید، تا ما بعد از آن که شما پیروز شدید، ما وارد شهر بشویم وبخوریم وبنوشیم و استراحت کنیم . شما هم به این خانم هایی که عمری جنگیدند وشهید دادند و مملکت را از چنگ آن بیگانگانی نجات دادند که داشتند ته مانده دین و ایمان مردم را و همه دارایی شان را غارت می کردند ، توصیه می کنید که بنشینند و  فقط زاری کنند تا امام زمان بیاید و برود برای ایشان و شما بجنگد تا

 شما در کمال آرامش به خورد و خوراک خودتان برسید . خیلی خوب است ممنون.  درس خوبی از این جلسه کاملا مذهبی و غیر سیاسی گرفتم، دست شما درد نکنه، شیعه انگلیسی را کسی بهتر از شما به من نفهمانده بود .

 

اینها هم جلسه را ترک کردند

معصومه دیگر در آن محفل کاری نداشت، در را بست و بیرون آمد در حالی که دلش خیلی برای شهدایی  که جان شان را در طبق اخلاص به امام حسین و امام مهدی هدیه کرده بودند، می سوخت و اشکش از فراق همسرش و مظلومیت مدافعان حرم  سرازیر شده بود. در همین وقت دید در آپارتمان شماره چهار باز شد و دسته ای از خانم های حاضر در جلسه به دنبال او بیرون آمدند. 

یک باره از خوشحالی لبخندی بر صورتش نشست. او موفق شده بود چشم عده ای را باز کند.

/انتهای متن/

درج نظر